July 14, 2011

انتقاد و تخریب

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

گفت‌وگوی آقای مسعود بهنود با برنامه‌ی «پارازیت» صدای امریکا موجی از بحث‌های مخالف و موافق به راه انداخت که در قسمت مخالف می‌توان این بحث‌ها را در دو گروهِ انتقاد و تخریب دسته‌بندی کرد. در این‌جا قصد بررسی گفته‌های آقای بهنود را نداریم، بل‌که می‌خواهیم به موضوع انتقاد و تخریب و عوارضِ هر یک از این دو بپردازیم. در سال ۱۳۸۸، در همین‌جا مطلبی نوشتم زیر عنوان «چند کلمه در باره انتقاد» که کماکان به استدلال‌هایی که در آن شده است معتقدم. در این یادداشت نوشتم «برای نگارنده چیزی به نام انتقاد سازنده وجود ندارد. انتقاد، یا انتقاد است یا تخریب...». تقسیم انتقاد به سازنده و مخرب برای این‌جانب مفهومی ندارد. نقد اگر نقد باشد و مختصات نقد را داشته باشد، به هر زبانی باشد، و با هر درجه از تندی و شدت و حتی خشونت کلامی باشد، باز نقد است. اما تخریب، کار منتقد نیست؛ کار تخریب‌گر است. تخریب حتی می‌تواند با زبانی نرم و ملایم صورت پذیرد. تشخیص این دو البته آسان نیست و مرز میان این دو، گاه در هم تداخل می‌کند. شخص مورد انتقاد، مرز نقد را هر چه تنگ‌تر و باریک‌تر در نظر می‌گیرد و نقد تند را به تخریب نسبت می‌دهد. شخص انتقادگر اما، مرز تخریب را تنگ و باریک می‌گیرد، و گاه از عرصه‌ی نقد به عرصه‌ی تخریب وارد می‌شود که پسندیده نیست. تکلیف تخریب‌گران حرفه‌ای هم که معلوم است. اگر با کسی مخالفت داشته باشند، از هر کلمه‌ای پیراهن عثمان می‌سازند و او را با انواع و اقسام شیوه‌ها خراب می‌کنند. اما گاه منتقد بی‌ آن‌که تخریب‌گر حرفه‌ای باشد، یا قصد تخریب داشته باشد، چنان می‌گوید و می‌نویسد که دست‌کمی از تخریب دشمنانه ندارد. عوامل این نوع نوشتن بسیار است و ربطی به دشمنی با شخص مورد انتقاد ندارد.

این شخص حتی می‌تواند مورد علاقه‌ی چنین منتقدی باشد. نمونه‌هایی از این عوامل عبارت‌ند از: عصبانیت از گفتاری که به مسائل اعتقادی و باورهای او لطمه می‌زند؛ تحت تاثیر جوِّ حاکم قرار گرفتن و هم‌پایِ جماعتِ خشمگین تندرَوی کردن؛ حساس شدن بیش از حد به خاطر رخ‌دادها و هم‌زمانی گفتار مورد نقد با این رخ‌دادها؛ و مسائل دیگری از این قبیل که اشاره به تک‌تک آن‌ها مناسب این مقاله‌ی مختصر نیست.

در مثال آقای بهنود، ما بدون داوری در باره‌ی آن‌چه ایشان گفته‌اند به این عوامل به صورت‌های زیر بر می‌خوریم: باور جمعی ما، بعد از رخ‌دادهای انتخابات ریاست‌جمهوری بر این است که کسی به فریب و دروغ حکومت تن نخواهد داد و در انتخابات بعدی شرکت نخواهد کرد. هرگاه کسی –مثلاً آقای بهنود- بر اساس ادله و شواهدی که در اختیار دارد یا صرفاً بر اساس قیاس و استدلال، بر خلاف این باور چیزی بگوید طبیعتاً واکنش شدیدی ایجاد می‌کند. حاصل این واکنش، در سطح اهل قلم می‌باید انتقاد باشد، ولی به خاطر حساس شدن بیش از حدّ بدنه‌ی جامعه و حتی قشر فرهنگی و روشنفکر، ما شاهد تندرَوی تا حدِّ تخریب هستیم. 

در این حالت، از هر حرف ایشان بهانه گرفته می‌شود و آن‌چه در نظر است به حرف ایشان بار می‌شود. مثلاَ مثالِ دکتر ایشان را به جایِ در نظر گرفتنِ محتوا و تشبیه، تا حدِّ مدرک دکترا و انتخاب دکتر و ویزیت بیمار و عدم رضایت بیمار و مسائل عجیب دیگری از این قبیل پیش می‌بَرَند در حالی که این مثال، مثالی‌ست مثل بسیاری از مثال‌های دیگر که ما خود را، یا کس دیگر را به شخصی دیگر با شغلی دیگر نسبت می‌دهیم. یا ارائه‌ی یک آمارِ احتمالی به معنای درستی آن آمار، یا تحقق آن آمار، یا دعوت مردم برای دست‌یابی به آن آمار نیست، ولی در وضعیتی که همه نسبت به موضوع تقلب در انتخابات حساس شده‌اند، ارائه‌ی چنین آماری می‌تواند موجب عصبانیت شنونده شود و او را تا حدِّ تخریبِ گوینده با تحریفِ سخنِ او پیش ببرد.

حاصل انتقاد و تخریب چیست؟ از انتقاد چند هدف دنبال می‌شود: طرف مورد انتقاد بشنود و حرف خود را تصحیح کند؛ مخاطب طرف مورد انتقاد از اِشکالات سخن او مطلع شود؛ زمینه بحث‌های گسترده‌تر با انتقاد از شخص مورد انتقاد فراهم شود؛ و اهداف دیگری از این قبیل.

اما هدف از تخریب، ضعیف کردن طرف مقابل به نفع طرف خود، پیش بردن نظر خود نه به خاطر قدرت خود بل‌که به خاطر ضعیف شدن طرف مقابل، و خلاصه هر آن‌چه در دشمنی، ما را به سمت کوبیدن و از پای انداختن دشمن پیش می‌برد و برای چنین کاری انگیزه ایجاد می‌کند.

آن‌چه از نظر رسانه‌ای حائز اهمیت است این است که با تخریب، به اهداف انتقاد دست پیدا نمی‌کنیم و هرگاه انتقاد به مرزهای تخریب وارد شود از هدف خود دور خواهد ماند. یکی از وجوه ممیزه‌ی انتقاد با تخریب در نتیجه‌ای‌ست که از هر یک از این دو گرفته می‌شود. اگر مشاهده می‌کنیم تخریبِ انتقادگون، به نتیجه‌ی دل‌خواه نمی‌رسد به خاطر عوارض ذاتی تخریب است.

خودنویس باید جایگاهی باشد برای عرضه‌ی هر نوع انتقادی، از ساده و دوستانه گرفته تا تند و بی‌رحمانه. عبور از حدِّ انتقاد و ورود به مرزهای تخریب مطلوب هیچ رسانه‌ای نیست. تلاش باید کرد ضمن افزایش دامنه‌ی انتقاد و نیز میزان صبر و بردباری از ورود به عرصه‌های تخریب رسانه‌ای خودداری شود.

Posted by sokhan at 01:44 PM | Comments (0)

نشریات کاغذی؛ نشریات اینترنتی

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

خبر انتشار مجدد مجله‌ی «شهروند امروز»، شور و شوقی در میان دوستداران نشریات اصلاح‌طلب به‌وجود آورد. این‌که انگیزه‌ی حکومت از باز کردن فضا برای فعالیت چنین نشریاتی چیست، اولین سوالی‌ست که به ذهن دنبال‌کنندگان رویدادهای ایران می‌رسد. اما آن‌چه برای اهل رسانه مهم است جایگاهی‌ست که نشریاتی مانند شهروند امروز در عرصه‌ی سیاست و فرهنگ ایران دارند و نیز رابطه‌ای که میان نشریات کاغذی با نشریات اینترنتی وجود دارد یا باید وجود داشته باشد. حقیقت این است که به‌رغم گسترش اینترنت در ایران، بُرد و اثرگذاری نشریات کاغذی هم‌چنان بیش‌تر است. درست است که نشریات اینترنتی می‌توانند به دور از تیغ سانسور، اخبار و تحلیل‌های روشن‌تری ارائه دهند با این حال تاثیرگذاری آن‌ها بر خواننده به اندازه‌ی نشریات کاغذی نیست. این موضوع دلایل متعددی دارد. به‌طور مثال قابل لمس نبودن نشریات اینترنتی و این‌که خواننده چیزی به عنوان روزنامه یا مجله در دست ندارد، اگرچه دلیلی منطقی به‌شمار نمی‌رود با این حال از اهمیت نشریات اینترنتی می‌کاهد. به همین دلیل نوشته‌های منتشر شده در نشریات کاغذی اهمیت بیش‌تری –هم برای خواننده و هم برای نویسنده- پیدا می‌کند. نویسنده‌ی مطالب اینترنتی، به‌خاطر این‌که نوشته‌اش پس از مدتی کوتاه از صفحات قابل رؤیت محو می‌شود، اهمیت چندانی به تعمیق و تدقیق نمی‌دهد و متناسب با طولِ زمانِ رؤیتِ مطلب، وقت و انرژی صرف نوشتن آن می‌کند.

بدیهی‌ست که نشریات اینترنتی، ناچارند خود را دائماً به روز کنند و مطالب قدیمی‌تر را از جلوی چشم خواننده بردارند و به آرشیو بفرستند، و این جزو خصائل ذاتی آن‌هاست، و ابداً نمی‌توان انتظار داشت که یک مطلب یا حتی عنوانِ آن، مدتی طولانی بر پیشانی چنین نشریاتی باقی بماند. موضوع این‌جاست که نویسندگان و خوانندگان نشریات اینترنتی، تفاوت میان این‌گونه نشریات با نشریات کاغذی را در نظر داشته باشند و به عنوان مکمل از آن‌ها استفاده کنند.

نویسنده‌ای که برای نوشتن یک مطلب، روزها و هفته‌ها صَرفِ تحقیق و مطالعه می‌کند نباید انتظار داشته باشد، که قدر این مطلب و زحماتی که برای نوشتن آن کشیده، در اینترنت دانسته شود. اگر امکان انتشار این مطلب در نشریات کاغذی باشد، البته بهتر است.

از خواص دیگر نشریات کاغذی، امکان نگه‌داری یا مراجعه به مطالب آن در زمان‌های مختلف است. می‌توان مجله‌ای را خریداری کرد و به گوشه‌ای افکند، بعد سر فرصت در طی چند روز یا چند هفته، آن‌را ورق زد و مطالب مورد نظر را خواند. ورق زدن صفحات اینترنت به آسانی ورق زدن صفحات کاغذی نیست. این تفاوت دیگری‌ست که میان نشریات اینترنتی با نشریات کاغذی وجود دارد.

یکی از کارهایی که می‌تواند پیوند مؤثری میان نشریات کاغذی با نشریات اینترنتی به‌وجود آوَرَد، نقل برخی از مطالب هر یک از این دو نشریه در دیگری‌ست. به‌خصوص نشریات اینترنتی، به لحاظ عدم دست‌رسی خوانندگان خارج از کشور به نشریات کاغذی داخلی، می‌توانند برخی از مطالب و مقالات را به صورت تصویری بر صفحات خود منتشر کنند تا هم‌وطنان خارج از کشور با گوشه‌هایی از فعالیت نویسندگان داخلی آشنا شوند و تصویر واقعی‌تری از آن‌چه در عرصه‌ی نشریات داخل کشور می‌گذرد به دست آورند.

خودنویس می‌تواند مکملی باشد برای نشریات کاغذی داخل کشور. آن‌چه که در داخل و بر صفحات کاغذ قابل انتشار نیست، می‌تواند در خودنویس منتشر شود. مختصات مطالبی که در خودنویس منتشر می‌شود، البته با مطالبی که در نشریات کاغذی داخل کشور منتشر می‌شود متفاوت است و نویسندگان باید به این امر توجه داشته باشند و متناسب با چهارچوب‌های یک نشریه اینترنتی و خوانندگان آن مطلب بنویسند.

Posted by sokhan at 01:42 PM | Comments (0)

بکوشیم تا انسان بمانیم

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

در شماره‌ی ۶۷ مجله‌ی وزین چشم‌انداز ایران، مطلبی درج شده است از سال‌های دور، به قلم زنده‌یاد استاد ایرج افشار که در سال ۱۳۴۰، به مناسبت چهلمین روز درگذشت یکی از آزادمردان سرزمین ما، محمود نریمان نوشته شده و در آن سال‌ها در بولتن داخلی جبهه ملی ایران انتشار یافته است. استاد ایرج افشار در باره‌ی زنده‌یاد نریمان می‌نویسند: «نریمان در حفظ شخصیت بارز خویش، سر را پیش هیچ‌کس و هیچ‌چیز خم نکرد. روزی در بهار گذشته به من می‌گفت که بهای زندگی به گمان من در آن است که بکوشیم تا انسان بمانیم و انسان بودن غیر این نیست که از ظلم و بیداد بپرهیزیم و حق را پایمالِ میل‌های حیوانی، شهوانی و شیطانی نکنیم. می‌گفت به همین ملاحظه است که هیچ مقام و کار را در این سنوات اخیر نتوانسته‌ام بپذیرم و در همه امور، نشانِ فریب، دروغ، ظلم و خیانت می‌بینم. مرگ نریمان دردخیز هم بود، زیرا در این سال‌های آخر، زندگی را به سختی و تنگدستی می‌گذراند...». اکنون پرسش این است که فعالان سیاسی تحول‌خواه ما و نیز کسانی که برای آزادی کشورشان از سلطه‌ی استبداد قلم می‌زنند، تا چه حد به انسان بودن خود بها می‌دهند و تا چه حد سختی و تنگ‌دستی را تحمل می‌کنند؟ آیا کلماتی مانند فعالِ سیاسیِ انسان، یا نویسنده‌ی انسان و اصولاً صفتِ انسان در ذهن ما دارای جایگاه و ارزشی‌ست؟ برای انسان بودن، چه ملاک و معیاری وجود دارد؟

به اعتقاد این‌جانب، بخشی از انسان بودن ما، به پرهیز از ظلم و بیداد و حمایت مستقیم و غیرمستقیم از ظالم و بیدادگر و به استخدام او درآمدن باز می‌گردد. این پرهیز نه‌تنها در عرصه‌ی سیاست بل‌که در عرصه‌ی قلم نیز معنا دارد، به عبارتی قلم ما، هرگاه به نفع ظالم و برای پاک و منزه نشان دادن او بچرخد، معنی‌اش با ظالم همراه شدن و تن به ظلمِ او دادن است. هرگاه قلم ما در جهت تثبیت و تحکیم پایه‌های ظلم و یا توجیه آن به کار رود، یا میان جنایت با جنایت فرق بگذارد و یکی را خوب و دیگری را بد بداند، دیگر نمی‌توان انسان بود و انسان مانْد و به صفت انسان بودن مفتخر شد. به عنوان مثال اگر قلم ما موقع نوشتن از جنایت‌های حکومتی، به طرف اعدام‌ها و کشتارهای سال ۳۳ و ۳۷ و ۵۲ و ۵۴ و ۵۷ و ۵۸ و ۶۰ و ۶۷ برود، ولی به دلایل مختلف در باره‌ی آن‌ها سکوت کند، یا بدتر از آن به دلیل علاقه به برخی نظام‌های سیاسی و شخصیت‌ها به توجیه و تفسیر آن‌ها بپردازد، نمی‌توان بر چنین صاحب‌قلمی نام انسان نهاد.

بهای انسان بودن و انسان ماندن البته گزاف است: انزوا و تنهایی است؛ زیر ضرب دائم دوست و دشمن بودن است؛ سختی کسب معیشت و تنگ‌دستی است... و هر یک از این‌ها کافی‌ست تا اهل قلم انسان و شرافتمند را در دورانِ غلبه‌ی استبداد از پا بیندازد.

ولی سرافرازان عرصه‌ی قلم نیز کم نیستند. نویسندگانی که قلم و انسانیت خود را حتی به بهای گزاف به اهل ظلم نمی‌فروشند و در صدد توجیه و تفسیر ظلم بر نمی‌آیند. امیدواریم در رسانه‌هایی مانند «خودنویس» شاهد حضور بیش از پیش چنین نویسندگانی باشیم.

Posted by sokhan at 01:40 PM | Comments (0)

طالبان درون ما

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

چند روز پیش در منزل دوستی مهمان بودم. صحبت از رنگ‌های شاد و موی بلند پسرها شد. به شیوه‌ی خودم، با جنجالی کردن بحث، طالبان خفته در وجود دوست‌مان را بیدار کردم که به سخن در آمد و گفت، رنگ‌های شاد مناسب فاحشه‌ها و فاحشه‌خانه‌هاست، و مردانی که موی بلند دارند آدم حسابی نیستند. وقتی پرسیدم فرق شما با حکومت اسلامی که رنگ‌های شاد را به خاطر جلف بودن ممنوع می‌کند و بلندی موی پسران برای او معیار ناحسابی بودن است چیست، با تعجب گفت معلوم است که مثل آن‌ها فکر نمی‌کند! (کمی هم به او بر خورد که چرا وی را با ماموران مبارزه با منکرات مقایسه می‌کنم!) به راستی ما طالبان درون خود را چقدر می‌شناسیم و چقدر قدرت در حصار نگاه داشتن آن‌را داریم؟ بعد از نوشتن مطلب طنزی از زبان حضرت علی (ع)، تعصب ضدمذهبی در درون بعضی از خوانندگان بیدار شد و زبان به عتاب گشودند که از شما انتظار نوشتن چنین مطلبی در تائید حضرت علی نمی‌رفت و فلان کس قاتل است و آدم‌کش است و تائید او تائید جنایت است و چنین و چنان! از این دو نمونه نتیجه می‌گیریم که چه این حکومت باقی بماند، چه نماند، طالبان درون ما آماده‌ی حذف مخالفان است و همین طالبان درون است که بازتاب عمل‌اش را در درون حکومت‌ها می‌بینیم.

تفاوت، فقط بر سر این‌طرفی یا آن‌طرفی بودن است. می‌توانی انسانی جهان‌دیده باشی که طعم زندگی در آزادترین کشورهای جهان را چشیده ولی افکارت سیاه‌تر از افکار مرتجع‌ترین روحانیون باشد، طوری که تحمل رنگ‌های شاد را نداشته باشی و چند سانتی‌متر مو برایت ملاک خوبی و بدی انسان باشد. یا می‌توانی از آن سوی بام بیفتی و خواهان حذف معتقدان به مذهب شوی. در هر دو حالت طالبان شمشیر به‌دست آماده‌ی عمل‌اند و فقط فرصت و زمینه‌ی مناسب می‌جویند.

با این طالبان درون چه باید کرد؟ به اعتقاد نگارنده، شناخت درون، و برخورد واقع‌گرایانه با آن وظیفه تمام کسانی‌ست که به نوعی خواهان تغییر در رفتارهای فرهنگی و سیاسی مردم‌اند. باید با خودمان صادق باشیم. اغلب ما ماهرانه نقش بازی می‌کنیم تا خود را مدرن نشان دهیم در حالی که در درون ما تعصب و کج‌اندیشی بیداد می‌کند. ما ابتدا خود را فریب می‌دهیم بعد دیگران را. دیگران نیز با ما چنین می‌کنند. نتیجه این خودفریبی و دگرفریبی تضادی‌ست که میان حرف و عمل ما، و میان حرف و عمل جامعه دیده می‌شود. تضادی رنج‌آور که ریشه در درون خود ما دارد. برای حل تضاد، ابتدا باید آن را بشناسیم. ما در جامعه‌ای سنتی که نگاهی به مدرنیسم دارد زندگی می‌کنیم. این نگاه، نگاهی متضاد است. ما در میانه‌ی سنت و مدرنیسم در حال تقلا و دست و پا زدن هستیم. بزرگ‌ترین مشکل در این عرصه نشناختن ایده‌آل‌هایی‌ست که لفظ آن‌ها را بر زبان می‌آوریم ولی معنای‌شان برای ما دور و دست‌نیافتنی‌ست. آزادی فردی، آزادی اجتماعی، آزادی بیان، آزادی قلم، آزادی مذهب، این‌ها و ده‌ها مقوله‌ی دیگر از این دست، کلماتی‌ست زیبا و رویایی که دست یافتن به آن‌ها بدون مشارکت واقعی خود ما مقدور نیست. در جامعه‌ی چهل تکه‌ی ایران هر کس از این کلمات برداشتی متفاوت دارد که تلاش می‌کند با درون‌اش هم‌خوان شود، ولی آیا این کلمات در واقعیت چنین معنایی دارند؟

استاد داریوش شایگان در گفت‌وگو با مهرنامه (شماره‌ی ۹) بر این تضاد و تناقض انگشت می‌گذارند و می‌گویند: «نیاز امروز جامعه ایران متفاوت از گذشته است... جوان‌ها در ایران امروز خواسته‌های ملموس دارند: استقلال و آزادی فردی... دیگر حتی جامعه‌شناسانی که کارهای میدانی می‌کنند از جوانان ایرانی‌ای می‌گویند که در اتاق‌شان هم عکس فلان خواننده هست هم عکس بزرگان و مقدسان. هویت‌های چهل تکه‌ای که از آن صحبت کرده بودم اکنون به ایران هم رسیده است...».

نیاز امروز ما، شناخت هویت چهل تکه‌ی درون‌مان است. از این چهل تکه، چند تکه متعلق به طالبانِ کج‌اندیشِ ضد انسان و آزادی‌ستیز است. بعد از شناختن تکه‌های هویت‌ساز ما، امکان تغییر و تصحیح به وجود می‌آید. رسانه‌هایی مانند خودنویس می‌توانند امکان خودشناسی را از طریق نوشتن از خودِ واقعی به‌وجود آورند.

Posted by sokhan at 01:38 PM | Comments (0)

پاسخ ف.م.سخن به رضا شادپی

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

آقای شادپی عزیز،

با تشکر از این که در مطلب خودتان از من یاد کردید، در ابتدا باید بگویم اصولا من نوشته‌های خودم را در حدی نمی‌دانم که بخواهد در کوتاه مدت تاثیری بر جمعیتی کثیر بگذارد و در موضوع تحول اجتماعی نقشی بازی کند. نوشته‌های من، در حد صحبت‌ها و نظرهای یک ایرانی معمولی است که همان حرف‌هایی را می‌زند که مثلا در جمعی دوستانه با دوستان‌اش می‌زند و انتظار ندارد که همه حرف او را قبول کنند یا در اثر حرف او به حرکت در آیند. من سطح تاثیر نوشته‌های خود را در این حد می‌دانم. اگر این نوشته‌ها، بر ذهن خوانندگان اندک‌اش تاثیر داشته باشد، شاید آن خوانندگان، فکرِ نوشته شده را به دیگران منتقل کنند، و اگر این فکرِ تکثیر شده درست باشد و مورد توجه قرار بگیرد، البته موجب خوشحالی من خواهد شد. ولی ابدا به این قصد نمی‌نویسم و حد و حدود تاثیر نوشته‌هایم را به شدت در نظر می‌گیرم.

از این رو خدمت شما دوست ارجمندم عرض می‌کنم که ما چه در باره‌ی تجاوز گروهی و جن گیری و امثال این‌ها بنویسیم چه ننویسیم، بدنه بزرگ جامعه –یعنی مجموعه‌ی مردمی که از جلفا تا چابهار و از سرخس تا خرمشهر زندگی می‌کنند- به خواست ما و بر اساس نوشته‌های ما حرکت نخواهد کرد. اتفاقا خبر همین تجاوز گروهی، یا حتی جن گیری، باید می‌توانست به تنهایی ملتی را به تحرک برای تغییر در نظام حکومتی‌اش وادارد ولی این اتفاق نمی‌افتد و این اتفاق نیفتادن دلایل کاملا مشخص و علمی خود را دارد که تئوری آن را در نوشته‌های کلاسیک‌های انقلاب –مثل لنین-، و حتی نویسنده‌های عمل‌گرای مخالف انقلاب‌های ناگهانی -مثل آقای مرتضی مردی‌ها- می‌توانید مطالعه کنید.

این یک نکته، نکته‌ی دیگر این که شما امروز خودتان به اندازه ی ف.م.سخن و هر آن کس که در عالم وب می نویسد، صاحب قلم ید و می توانید آن چه را که درست می‌پندارید، و مثلا مخالف عمل‌کرد نویسنده‌های دیگر عالم وب است، بنویسید و در سایت پر بیننده‌ای مانند خودنویس منتشر کنید. مطمئن باشید اگر حرف تان متین و منطقی باشد، بر خوانندگان‌اش اثر خواهد کرد و اگر اشتباهی در کار دیگران –امثال من- نیز باشد، موجب تصحیح آن خواهد شد.

برای شما دوست ارجمندم تندرستی و شادی و قلم فعال آرزو می کنم.

با احترام

ف.م.سخن

Posted by sokhan at 01:35 PM | Comments (0)

جریان سردار مدحی و موضوع رسانه

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

سردار مدحی برای اهل رسانه یک سوژه بود؛ سوژه‌ای که برای برخی از رسانه‌ها داغ بود و برای برخی از رسانه‌ها بی‌اهمیت. اما همین سردار مدحی برای اهل سیاست، ابزار کسب اطلاعات و تبدیل اطلاعات به سلاحی علیه حکومت اسلامی ایران بود. اگرچه سردار مدحی یک نفر است، اما تفاوت اولی با دومی بسیار زیاد است. این نگاه ما به اوست که شخصیت رسانه‌ای یا سیاسی وی را می‌سازد. برای اهل رسانه فرقی نمی‌کند سوژه، عامل حکومت اسلامی باشد یا سرداری پشیمان از جنایت و خونریزی. اهل رسانه با فاکت و خبر و تحلیلِ لحظه‌ای سر و کار دارد. اگر فاکت و خبر و تحلیلِ جدیدی از سوژه به دست آید او بدون سرافکندگی و خجالت عیناً همان‌ها را منعکس خواهد کرد. به‌عنوان مثال، برای سایت روزآنلاین ابداً عیب نیست که با سردار گفت‌وگو کند و نظر او را در مورد مسائل مختلف جویا شود چه دیروز که سردار در جامه‌ی یک فراری با روزآنلاین مصاحبه می‌کرد و چه امروز که سردار به عنوان عامل نفوذی حکومت اسلامی معرفی شده است. این وضع اما برای اهل سیاست متفاوت است. بدیهی‌ست که همین سردار، به عنوان ابزار کسب اطلاعات، خسارت حیثیتی سنگینی به اهل سیاست و اپوزیسیون خارج از کشور وارد آورده است. اکنون بحث بر سر این است که وقتی اهل رسانه در جای اهل سیاست می‌نشینند و اهل سیاست، نقش اهل رسانه را بازی می‌کنند، خسارت بازی اطلاعاتی چنین سوژه‌ای به هر دو طرف وارد می‌شود در حالی که اگر وظایف این دو مشخص و جدا از هم باشد، دست‌کم اولی آسیبی از بازی‌های اطلاعاتی سوژه نخواهد خورد.

تجربه‌ی سردار مدحی تجربه‌ی اول نبوده است و تجربه‌ی آخر هم نخواهد بود. این تجربه به ما می‌آموزد که ابتدا موضع خودمان را به عنوان اهل رسانه یا اهل سیاست نسبت به سوژه مشخص کنیم. هر یک از این‌ها وظایفی دارند که باید آن‌را به نحو مقتضی انجام دهند. برای اهل رسانه، سردار فراری همان‌قدر ارزش رسانه‌ای دارد که جاسوس حکومت. او از هر دوی این‌ها می‌تواند به نفع رسانه‌اش استفاده کند.

برای اهل سیاست اما مهم است بداند که این شخص کیست و به چه منظوری به خارج از کشور آمده و چه هدفی را دنبال می‌کند. ساز و کار رفتار اولی با رفتار دومی کاملاً متفاوت است. ساز و کار اولی رسانه‌ای‌ست و ساز و کار دومی سیاسی-امنیتی. هر یک از این‌ها امکانات و محدودیت‌های خود را دارند. برای اولی فرقی نمی‌کند مدحی فردا جاسوس دو جانبه از آب درآید. حتی همین، برای او سوژه‌ی خوبی خواهد شد. برای دومی اما بدکاری سوژه به اعتبار‌ش لطمه خواهد زد و او سعی خواهد کرد با توضیح و توجیه، خسارت وارد شده به خودش را کم کند.

دشواری در این‌جاست که متاسفانه وظیفه‌ی رسانه‌ای و سیاسی در خارج از کشور کاملاً با هم ترکیب شده است. اهل رسانه در خارج از کشور، تنها اهل رسانه نمی‌تواند باشد بل‌که خواه ناخواه به نوعی وارد بازی‌های سیاسی می‌شود. مثلاً اگر سردار مدحی تقاضای گفت‌وگوی حضوری کند، اهل رسانه به عنوان «یک فعال سیاسی از نظر حکومت» باید مراقب جان و امنیت خود باشد و یا اگر بازی بخورد باید پاسخ‌گوی بازی خوردن‌اش در محافل سیاسی و فکری نزدیک به خود باشد.

نتیجه‌ی چنین ترکیبی، بی‌اعتمادی و ظنین شدن به تمام سوژه‌های نامتعارف سیاسی‌ست. این بی‌اعتمادی و ظنین شدن، خواست و برنامه‌ی دستگاه‌های امنیتی حکومت‌های دیکتاتوری‌ست. در چنین فضایی، چه رسانه‌ای و چه سیاسی، کار اهل رسانه و سیاست، دشوار و پُر از اما و اگر و شک و تردید می‌شود. ترس از فریب خوردن و اشتباه، باعث احتیاط بیش از حد، و احتیاط بیش از حد باعث بی‌رمق شدن عمل رسانه‌ای و سیاسی می‌شود.

در چنین مواقعی اهل رسانه باید با قاطعیت موضع خود را مشخص کنند و ترس از عواقب احتمالی بازی‌های اطلاعاتی نظام نداشته باشند. اهل رسانه زمانی می‌توانند ترس بازی خوردن را از خود دور کنند، که نه به عنوان فعال سیاسی که فقط و فقط به عنوان فعال رسانه‌ای شناخته شوند و کار کنند.

Posted by sokhan at 01:32 PM | Comments (0)

کار اهل قلم نوشتن است نه تغییر حکومت

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

این روزها فضای وب، فضایی سرشار از یأس و ناامیدی‌ست. از عوارض یأس و ناامیدی، مذمت خود و دیگران به خاطر انجام ندادن عملی موثر است. گناه این یأس و ناامیدی بر گردن کسانی‌ست که با ندانم‌کاری‌های خود امیدواری کاذب در جوانان ایجاد می‌کنند. وقتی جوانی در بالاترین می‌نویسد امروز مثل مردم مصر به خیابان می‌روم و تا حکومت عوض نشود به خانه بر نمی‌گردم انتظار دارد مردم با خواندن شعار او –که معلوم نیست در کجای دنیا نشسته است- راه بیفتند و به خیابان بریزند و تا حکومت تغییر نکند به خانه باز نگردند. معلوم است که عاقبت چنین نگاه ساده‌لوحانه‌ای به مردم و تغییر حکومت چیست: یأس و ناامیدی. بعد از یأس و ناامیدی، نوبت مذمت خود و دیگران است. بی‌عُرضه، بی‌غیرت، بی‌همت، و امثال این صفت‌ها، کم‌ترین توهینی‌ست که به مردم می‌شود. بعد، این سوال مطرح می‌گردد که چرا ما کاری نمی‌کنیم؟ چرا دست به عملی موثر نمی‌زنیم؟ چرا مردم به دنبال ما راه نمی‌افتند؟ چرا ساده‌ترین و بی‌خطرترین کارهایی که از دست‌شان بر می‌آید انجام نمی‌دهند؟ چرا به پشت‌بام نمی‌روند و الله‌اکبر نمی‌گویند؟ چرا مطالب فلان سایت را پرینت نمی‌گیرند و توزیع نمی‌کنند؟ چرا در پیاده‌رو با لبان بسته قدم نمی‌زنند؟ چرا به شمال می‌روند و فقط به فکر تفریح‌اند؟ این‌ها توقعاتی‌ست که وب‌نویسان مثلاً انقلابی از مردم دارند. مردمی که در جهان واقعی زندگی می‌کنند و به دنبال کار و درآمد و رفاه نسبی‌اند. مردمی که بر خلاف وب‌نویسان انقلابی، واقع‌گرا هستند؛ مصلحت‌گرا هستند؛ منفعت‌گرا هستند. اگر یأس و ناامیدی، وب‌نویس را به کناری نراند، او را دچار توهّم و تخیّل می‌کند. خود را مردم می‌بیند و به جای آن‌ها تصمیم می‌گیرد؛ به جای آن‌ها به خیابان می‌رود؛ به جای آن‌ها شعار می‌دهد؛ و صد البته آن‌چه در عالم وهم و خیال می‌گذرد کم‌ترین اثری بر عالم واقع ندارد.

این تفکر خطا از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ به اعتقاد نگارنده، سرچشمه‌ی این خطا در نشناختن عمل‌کرد جامعه و اهمیت تاثیر اهل قلم بر جامعه است. برای شناخت جامعه، باید رفتارهای اجتماعی را زیر ذره‌بین گذاشت و مطالعه کرد و یا حداقل بعد از دیدن رفتار اجتماع نسبت به موضوعات مختلفی که اهل قلم را به تحرک وا می‌دارد ولی بر جامعه –ظاهراً- هیچ‌گونه اثری ندارد، به نتیجه‌گیری‌های مبتنی بر عقل سلیم رسید. اما نکته‌ی اساسی‌تر، پی بردن به اهمیت کاری‌ست که اهل قلم می‌کنند و اگر این اهمیت شناخته شود، قطعاً یأس و ناامیدی جای خود را به امیدواری خواهد داد. کار اهل قلم، کاری‌ست آهسته و پیوسته. کار اهل قلم دگرگون کردن و تغییر حکومت‌ها نیست؛ آماده‌سازی زمینه‌های دگرگونی و تغییر است. کار اهل قلم، تفکر، خلق ایده‌های نو، نشان دادن راه و بیراه، نور افکندن بر تاریکی‌ها، و در نهایت نوشتن است. اگر قرار باشد تغییری رخ دهد، این مردم‌اند که باید تغییر ایجاد کنند. اهل قلم باید بدانند که اثر نوشته‌های‌شان بر مردم، امروز هم نه، فردا قطعاً مشاهده خواهد شد. این‌که اهل قلم بخواهند وظیفه‌ی مردم را بر دوش بگیرند، شدنی نیست؛ این‌که اهل قلم بخواهند به جای مردم در بافت حکومت یا اجتماع تغییر ایجاد کنند، شدنی نیست. وظیفه‌ی اهل قلم، فقط و فقط نوشتن است. موقع نوشتن می‌توان به جای تمام مردم ایران و حتی جهان حرف زد ولی بعد از پایان نوشتن و گذاشتن قلم بر زمین، باید دانست که نویسنده، فقط «یک نفر» است و به اندازه‌ی همان یک نفر می‌تواند به خیابان بیاید، در تظاهرات شرکت کند، شعار دهد، الله‌اکبر بگوید، رای بدهد یا رای ندهد و نه بیش‌تر. توهم «همه» بودن و به جای «همه» عمل کردن، نباید بر اهل قلم غلبه کند.

خودنویس مکانی باید باشد برای نشان دادن اهمیت کاری که اهل قلم می‌کنند؛ اهمیت کاری که آینده‌ساز است. در این جا می‌توان به تفاوت‌های میان اهل قلم، با مردم جامعه اشاره کرد، توقع‌ها را در جای درست خود نشاند، به اهمیت و ارزش هر کس به اندازه‌ی خود بها داد، و بدین طریق یأس و ناامیدی را در میان اهل قلم، بخصوص وب‌نویسان به امیدواری تبدیل کرد.

Posted by sokhan at 01:30 PM | Comments (0)

جدال احساسات با منطق

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

امروز حادثه‌ای غریب در عرصه‌ی سیاست ایران رخ داد. دست‌کم از اوایل سال ۱۳۰۰ تا به امروز چنین حادثه‌ای با چنین شکل دردناکی رخ نداده بود. هاله سحابی در مراسم تشییع جنازه‌ی پدرش عزت‌الله سحابی در اثر فشار و ضربات وارده توسط ماموران امنیتی جان خود را از دست داد. چنین نمونه‌ی غم‌انگیزی را صرفاً در تاریخ مذهبی می‌توان سراغ کرد. آن‌چه امروز بر سر هاله آمد و آن‌چه دیروز بر سر مهندس عزت‌الله سحابی آمد، همانند ظلم‌هایی‌ست که ما در داستان‌های مذهبی شنیده و خوانده‌ایم. ظلم‌هایی که دل را می‌سوزاند و اشک بر چشم آدمی می‌نشاند. جنایت سیاسی صِرف، چنین خاصیت احساس‌برانگیزی ندارد. اگر کشته شدن امام حسین (ع) صرفاً به شکلی سیاسی اتفاق می‌افتاد و به شکلی سیاسی توصیف می‌شد، اثر چندانی بر قلب‌ها و احساسات مردم نمی‌گذاشت. آن‌چه داستان امام حسین را این‌چنین دنباله‌دار کرده است و به یاد آوردن آن بعد از صدها سال هم‌چنان اشک از چشم مردمان جاری می‌کند، ظلمی‌ست که بر او و خاندان او رفت. کیفیت این ظلم متفاوت بود. ظالم بسیار شقی و خونخوار بود؛ رحم نداشت و احساسات انسانی در او مرده بود. یزید و سپاهیان او در قصه‌ی امام حسین، ظلم را به شدیدترین و رذیلانه‌ترین شکل ممکن اِعمال می‌کردند و این ظلم با ظلم یک حاکم جبار سیاسی‌کار متفاوت بود. در داستان امام حسین لشکریان یزید صرفاً هفتاد و دو نفر را نمی‌کشتند. از نظر نظامی، آن‌ها می‌توانستند به لحاظ کثرت جمعیت به ناگهان به خیمه‌ها یورش برند و سر همه را در عرض پنج دقیقه ببرند و غائله را ختم کنند. جریان کشتار هفتاد و دو تن اما با یک حالت اسلوموشن و با زجرکش کردن و آزار دادن و تشنه گذاشتن و از پا انداختن تدریجی همراه بود. این زجر و آزار، قلب هر انسان آزاده‌ای را به درد می‌آوَرَد و مظلومیت زجردیدگان، خشم تاریخ‌خوانان را بر می‌انگیزد و نفرت بی حد از ظالم در آن‌ها پدید می‌آوَرَد.

درگذشت مظلومانه‌ی عزت‌الله سحابی و دخترش هاله، چنین حالتی را در ما جماعتی که از امروز صبح شاهد و ناظر این جنایت بودیم و اخبارِ آن را دقیقه به دقیقه دنبال می‌کردیم به وجود آورده است. جلوگیری از تشییع جنازه‌ی مهندس و دفن شبانه‌ی هاله، این جنایت را تبدیل به تراژدی دردناکی نموده و مظلومیتی را به تصویر کشیده که باعث نفرت بی حد از عمل‌کرد ظالم می‌شود.

در این‌جا نیز به مانند رویدادهای تلخ مذهبی، احساسات ماست که غلیان می‌کند و بر منطق چیره می‌شود. آیا باید جلوی این احساسات را گرفت و آن را به نفع منطق سرکوب کرد؟ آیا احساساتی شدن در چنین شرایطی مانع از تعقل و خردورزی‌ست و هر آن‌چه بر خلاف منطق است اشتباه است؟ به گمان این‌جانب، ما، به عنوان انسان، تنها با منطق و حساب‌گری زندگی نمی‌کنیم و احساسات، بخشی از وجود ماست که کنش‌ها و واکنش‌های روحی ما را تنظیم می‌کند و به تعادل می‌رساند. در چنین وضعیت و شرایط بحرانی‌یی ابداً عیب نیست که بخواهیم فریاد بزنیم، و هر آن‌چه در دل‌مان است بیرون بریزیم و بدترین واژه‌ها را نثار عمله‌ی ظلم نماییم. این حق ماست؛ این طبیعت ماست. اما باید مراقب باشیم که این وضع نباید همیشه بر ما حاکم باشد. این احساسات را باید انگیزه‌ای کنیم برای عمل منطقی. به عبارتی احساسات ما باید مثل بنزین، به اندازه، وارد ماشین منطق شود و آن‌را به حرکت در آوَرَد. عدم کنترل احساسات باعث احتراق و آتش‌سوزی خواهد شد.

خودنویس در این ایام غم‌زده، محلی‌ست برای بروز احساسات انسانی ما. این احساسات باید به عمل‌کرد منطقی و موثر منتهی شود. ایرادی نیست که چندی بازتاب احساسات انسانی را در صفحات خودنویس ببینیم. مرگ جان‌گداز هاله سحابی مانند مرگ اسطوره‌های مذهبی نه تنها دل انسان‌های رئوف، که دل‌ سنگ را نیز به درد می‌آورد. یادش گرامی باد.

Posted by sokhan at 01:27 PM | Comments (0)

آزادی نویسنده، آزادی رسانه

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

نویسندهْ آزاد است تا هر آن‌چه را که در سر دارد بنویسد، اما این که مطلبِ آزادْنوشته‌ی او حتماً باید چاپ و منتشر شود، موضوع دیگری‌ست که پاسخ آن را عُرف و قانونِ رسانه می‌دهد. نکته‌ی اساسی این‌جاست که رسانه به اندازه‌ی نویسنده نمی‌تواند آزاد باشد. فکرِ نویسنده، آزادِ مطلق است؛ قلمِ نویسنده به خاطر محدودیت‌های شکلی و محتوایی (مثلاً محدودیت‌های جمله در پذیرش تعداد زیادی فعل و فاعل یا امکان سوء‌برداشت خواننده از یک واژه‌ی خاص)، وَ نیز محدودیت‌های درونی و بیرونی (مثلاً ترس از مجازات‌های اُخروی، یا ترس از دوستان همفکر)، آزادِ مطلق نیست و بندهایی به دست و پا دارد. چهارچوب رسانه از صفحه‌ی کاغذِ نویسنده نیز تنگ‌تر است. به عبارتی رسانه، هرگز نمی‌تواند جایگاه عرضه‌ی بی‌ کم‌وکاست فکر یا قلم نویسنده باشد و این محدودیت در آزادترین رسانه‌های جهان نیز اِعمال می‌شود. مرزِ باید و نباید، قابلِ انتشار و غیرقابلِ انتشار، قلم نخورده و قلم خورده را چه چیز و چه کس تعیین می‌کند؟ قانون و عرفی که بر رسانه حاکم است. اِعمال‌کننده‌ی قانون، سردبیر و زیرمجموعه‌ی تحت مسئولیت اوست. مسئولیت نوشته‌ی چاپ شده همیشه با رسانه است نه با نویسنده. رسانه می‌تواند نوشته‌ای را چاپ کند یا به بایگانی بسپارد. اگر چاپ کرد، مسئولیت نوشته‌ی چاپ شده با مسئول رسانه است. نویسنده آزاد است هر رَطْب و یابِسی را به هر زبانی خواست بنویسد، ولی رسانه مجبور یا موظف نیست آن را به نام خود منتشر کند.

در یک کشور دمکراتیک هیچ قدرتی نمی‌تواند فکر و قلم نویسنده را محدود کند، ولی عوامل بی‌شمارِ پیدا و پنهانی هستند که رسانه را محدود می‌کنند. پس نویسنده آزاد است، ولی رسانه به اندازه‌ی او آزاد نیست. فقدانِ آزادی مطلق، منافاتی با وجودِ آزادی در مفهوم عام خود ندارد. ضرورت حفظ آزادی، بخصوص آن‌جا که موضوعِ لطمه نزدن به آزادی دیگران مطرح می‌شود، اِعمالِ چنین محدودیت‌هایی را ناگزیر می‌کند. به بیان دیگر، حفظ آزادی، بدون اِعمال محدودیت، شدنی نیست، ولی نه نویسنده، که عوامل نشر، مسئول اِعمالِ این محدودیت می‌باشند.

در نشریات غربی، ما هر چیزی را نمی‌خوانیم؛ فحاشی، اهانت، تهمت، تحقیر و توهینِ جنسی و نژادی و غیره نمی‌بینیم. مرز این‌ها شاید نامشخص باشد، ولی اصحاب رسانه تلاش می‌کنند، این مرزها را تا جای ممکن به نفع آزادی بیان گسترش دهند.

آیا امکان این هست که نویسنده‌ای مطلقاً سانسور نشود؟ آری! در صورتی که نویسنده دقیقاً مطابق قواعد تعیین شده بنویسد، دلیلی برای سانسور او وجود نخواهد داشت، ولی لازمه‌ی چنین نوشتنی، قیچی‌زدن‌های داوطلبانه به بسیاری از افکار است که ممکن است خودسانسوری تلقی شود. به هر حال چه این خودسانسوری اِعمال شود، چه نشود، نمی‌توان و نباید انتظار داشت که رسانه به اسم آزادی بیان هر نوشته‌ای را منتشر کند. این امر با آزادی بیان منافات دارد و در بسیاری موارد، باعث سلب آزادی در معنایِ واقعیِ خود می‌شود.

خودنویس می‌تواند مکانی باشد برای بررسی عمل‌کرد رسانه‌ها در کشورهای دمکراتیک. بسیاری از نویسندگان و مراجعان سایت خودنویس در کشورهای آزاد زندگی می‌کنند. آن‌ها می‌توانند با بررسی رسانه‌های مختلف -از رسانه‌های رسمی و جدی گرفته تا رسانه‌های مردم پسند و سبُک- چهارچوب محدودیت‌های این رسانه‌ها را مشخص کنند و با نوشته‌های خود، ما را با این محدودیت‌ها آشنا کنند. آن‌چه ما به عنوان طرفداران آزادی بیان به آن نیاز داریم، نه شعارهای داغ و آتشین در ستایش آزادی و آزادی مطلق، که تعمق و تفکر در میزان محدودیت‌های لازم برای حفظ آزادی‌ست. برای این کار باید از آن‌چه در کشورهای آزاد صورت می‌گیرد مطلع شویم و سایت خودنویس مکان مناسبی‌ست برای تبادل اطلاعات و نظر در این زمینه‌ی بسیار مهم و آینده ساز.

Posted by sokhan at 01:23 PM | Comments (0)

اصل و هدف

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

اصلِ فکری یا سیاسی، اهلِ فکر و سیاست را باید به هدف برساند؛ هدفِ غایی؛ هدفِ نهایی. برای رسیدن به هدف، از نقاط مختلفی باید گذشت که چه بسا، در نگاه اول بر خلاف جهت هدف اصلی باشد. این که چگونه با پیروی از اصل به هدف می‌رسیم، یک بحث است، بحث اصلی‌تر داشتن اصل و هدف است. آن‌چه می‌گوییم و می‌نویسیم و عمل می‌کنیم بر اساس اصل و هدف است؛ هدفی که صادقانه باید خواهان رسیدن به آن باشیم. این روزها بحث‌های بسیاری پیرامون نظر آقای خاتمی در سطح وب در گرفته است. آقای خاتمی اظهار داشته‌اند: «هم ملت ظلمی را که بر او شده ببخشد، و هم نظام و رهبر». این سخن، درست یا غلط بر زبان کسی جاری می‌شود که برای خود دارای اصل و هدفی‌ست. اصل و هدف برای آقای خاتمی، اسلام و حکومت اسلامی‌ست. اگر این واقعیت را در نظر بگیریم، سخن ایشان برای ما چندان عجیب و ناامیدکننده نخواهد بود. اما موضع ما نسبت به آن‌چه آقای خاتمی می‌گوید، بر اساس اصل و هدفی‌ست که خودمان قبول داریم. سوال این است، که آیا ما، به عنوان اهل قلم و اندیشه و سیاست، دارای اصل و هدفی هستیم و آیا این اصل و هدف برای ما روشن و واضح است؟ در گذشته، افراد سیاسی، پیش از شروع فعالیت، «باید» یک سری اصول و اهداف را که زیر عنوان مرام‌نامه حزبی یا سازمانی مدوّن شده بود می‌پذیرفتند. این پذیرفتن مانند پذیرفتن قرارداد شغلی میان کارمند و مؤسسه بود، یعنی اگر مواد قرارداد اجرا نمی‌شد یا اصول مندرج در آن به هر دلیل زیر پا گذاشته می‌شد، کارمند نمی‌توانست در آن مؤسسه به فعالیت ادامه بدهد. مثلاً در حزب یا سازمان طبقه‌ی کارگر، اصلْ مارکسیسم-لنینیسم و هدفْ حکومت کمونیستی بود(*). در حزب یا سازمان اسلامی، اصل دین اسلام و هدف حکومت اسلامی بود. اِشکال بزرگ چنین تعهدی، وابستگی معنوی‌یی بود که این قرارداد ایجاد می‌کرد و تعهدکننده اگر بعدها متوجه ضعف یا ناهماهنگی میان فکر و خواست خود با مفاد قرارداد می‌شد، به خاطر عدم تخطی از آن‌چه پذیرفته بود، با اِکراهِ پنهان به راه خود ادامه می‌داد. یعنی به خاطر اصل و هدفی که به هر دلیل در زمانی پذیرفته بود و اکنون به ضعف و اِشکال آن پی برده بود نمی‌توانست راه خود را تغییر دهد. تن دادن این‌گونه به اصل و هدف، اسارت‌گر بود و با ذهن آزاد انسان سازگاری نداشت. برخی از احزاب و سازمان‌ها هنوز از چنین شیوه‌های اسارت‌گری برای وابسته نگه‌داشتن اعضای خود استفاده می‌کنند.

اما اصل و هدف برای ما انسان‌هایی که خود را آزاداندیش می‌دانیم چیست؟ مارکسیسم-لنینیسم و حکومت کمونیستی به شکلی مدرن است؟ اسلام و حکومت اسلامی به شکلی مدرن است؟ سکولاریسم و لائیسیته به شکلی مدرن است؟... در این مورد، کم‌تر صحبت کرده‌ایم و صحبت می‌کنیم چرا که گرفتار مسائل سیاسی روز هستیم؛ چرا که گرفتار هدف‌های کوتاه‌مدت هستیم؛ چرا که خواسته‌های ما، خواسته‌های نزدیک است، و نسبت به خواسته‌های دور بی‌اعتنا هستیم.

با تعیین اصل و هدف، ملاک ثابتی برای ارزیابی عمل خود و دیگران خواهیم داشت و ارزیابی موضع سیاست‌مدارانی مثل آقای خاتمی برای ما آسان خواهد شد. چیزی که در برخورد با نظر آقای خاتمی رنج‌آور است، اهمیت دادن بیش از حد طرف‌داران ایشان، به سیاست‌مدارانه بودن نظر اوست به این معنی که او به شکل عمدی و با شیوه‌ای که می‌توان آن را زرنگی سیاسی نامید برای دست‌یابی به اهدافی که با گفتار او نسبتی ندارد، اقدام به بیان چنین مطالبی کرده است. آیا واقعاً چنین است؟ به اعتقاد من خیر، و کلام او صادقانه و بر اساس اصول و اهداف مورد قبول خود اوست و از این‌رو قابل احترام است. این‌که ما بخواهیم بر اساس آن‌چه خود قبول داریم، به سخن او رنگ و طعم دیگری ببخشیم، جز فریب خود و خوانندگان‌مان نتیجه‌ی دیگری نخواهد داشت.

خودنویس مکانی‌ست برای بحث بر سر اصول و اهداف. در این صفحه نباید صرفاً به موضوعات خُرد پرداخت. در این‌جا می‌توان در باره‌ی موضوعات کلان نیز اظهارنظر کرد. اصول مورد پذیرش ما چیست؟ هدف اصلی و بلندمدت ما کدام است؟ چقدر برای رسیدن به این هدف امیدواریم؟ چه راه‌هایی را برای رسیدن به این هدف در نظر داریم؟ نرمش و سازش برای رسیدن به این هدف را تا کجا جایز می‌دانیم و صحبت‌های دیگری از این قبیل. در این مورد بیش‌تر سخن خواهیم گفت.

*جالب این‌جاست که در برخی از احزاب، انعطاف بیش از حد، موجب انحراف از اصول می‌شد و این احزاب را تبدیل به حزب باد می‌کرد، یعنی باد حکومت به هر طرف می‌وزید حزب نیز مواضع خود را در جهت آن تغییر می‌داد. به عنوان مثال اساسی‌ترین انتقادی که نسبت به حزب توده ایران می‌شود تغییر مواضع اصولی بر اساس شرایط روز است. این حزب یک روز در مورد انقلاب شاه و ملت و اصلاحات ارضی تابع نظر ایوانف می‌شود، یک روز در مورد انقلاب اسلامی تابع نظر برژنف. حزب توده ایران تا پیش از دستگیری سران خود هم‌چنان به حمایت از مواضع ضدامپریالیستی امام و جمهوری اسلامی می‌پرداخت و «بلافاصله» بعد از دستگیری‌ها، شعار سرنگونی جمهوری اسلامی را مطرح کرد. این وضعیتی‌ست که متاسفانه بسیاری از اصلاح‌طلبان حکومتی نیز به آن گرفتار آمده‌اند.

Posted by sokhan at 01:21 PM | Comments (1)

June 28, 2011

فرهنگ، کتاب، رسانه

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

راهِ با فرهنگ شدنِ ما از کتاب و رسانه می‌گذرد. پس از خواندن این جمله، بلافاصله این سوال مطرح خواهد شد که مگر «ما» با فرهنگ نیستیم؟ پاسخ صریح و قاطع –و البته جنجال‌آفرین- به این سوال این است که نسبت به ملل متمدن و پیش‌رفته، فرهنگ ما به شدت عقب افتاده است. این پاسخ قطعاً عده‌ی زیادی را به واکنش احساسی وا خواهد داشت، ولی تا درد را بیان نکنیم راهی برای درمان آن نخواهیم یافت. این روزها بحث بر سر کور کردن متهم اسیدپاشی با شدّت و حدّت در فضای نت جریان دارد. عده‌ای مخالف و عده‌ای موافق اجرای این حکم هستند. از طرف دیگر بحثِ به کارگماریِ اجنه در سطوح بالای حکومتی به شکل جدی دنبال می‌شود. همین دو نمونه کافی‌ست تا اوضاع اسف‌بار فرهنگ سرزمین‌مان را تشخیص دهیم. با طرح این مسئله، اذهان منتقد بلافاصله به سراغ سوابق درخشان تاریخی ما خواهند رفت و فرهنگ باستانی چند هزار ساله را نبش قبر خواهند کرد. ولی آن‌چه مهم است و باید فکر عاجلی برای آن کرد، وضع امروز ماست.

در کتاب «زندگی، عشق و دیگر هیچ» آقای کریم فیضی، که مجموعه‌ی گفت‌وشنودی‌ست با دکتر محمد علی اسلامی ندوشن، از قول این استاد فرهیخته که تمام عمر به موضوع ایران و ایرانی اندیشیده‌اند و تعداد زیادی از آثار قلمی‌شان به این دو موضوع مربوط می‌شود آمده است: «...در این سالها، افت اخلاقی مردم مرا غمناک کرده است. اگر ملّتی از حداقل سطوح اخلاقی خودش تنزّل کند، برگرداندن آن به طرف اصول اخلاقی، مشکل است. مسائل طوری بوده‌اند که مردم را وادار به اُفت اخلاقی کرده‌اند...»(صفحه‌ی ۵۳۵). «موضوع این است که حکومت‌ها اگر شایستگی نداشته باشند و درست عمل نکنند، موضوع قابل حلّ است، زیرا حکومت‌ها عوض می‌شوند. امری بدیهی است که حکومت‌ها در معرض تغییرند، هر چند ممکن است این تغییر، دیر یا زود داشته باشد، امّا اگر چنانچه رشته‌های اخلاقی مردم سست شود، به این صورت که تزلزل اخلاقی پیدا کنند و تحت شرایطی قرار بگیرند که معتقدات مدنی و اجتماعی، برای آنها معنای زیادی نداشته باشد، کار به مراتب مشکل‌تر خواهد بود... مردم را به آسانی نمی‌توان تغییر داد. عوض کردن مردم کار مشکلی است همچنانکه ساختن آنها دشوار است...» (صفحات ۴۸۵ و ۴۸۶). این نظری‌ست بسیار درست، که باید روی آن و ارتباط‌‌ش با فرهنگ عمومی جامعه فکر کرد. متاسفانه وضعیت امروز کشورمان، ما را به جای تفکر و تعمق، به دادن شعارهای داغ و هیجانی وادار می‌کند که البته در فایده‌ی شعار دادن برای تخلیه‌ی روانی هیچ‌گونه شک و شبهه‌ای نیست، ولی چیزی که متاسفانه فقدان آزاردهنده‌اش احساس می‌شود، همین تفکر و تعمق و یافتن وسیله‌ای برای حل مسائل کنونی کشورمان است.

تردیدی نیست که بنیان فرهنگ، تنها به کمک حکومت می‌تواند تغییر کند. این تغییر می‌تواند در جهت مثبت –مثل آن‌چه که به شکل ناقص و ناقضِ غرض در زمان شاه می‌دیدیم- یا در جهت منفی –مثل آن‌چه که در سرتاسر دوران حکومت اسلامی دیده‌ایم- باشد. این سخن که اگر هر کس فرهنگ خود را تصحیح کند، فرهنگ «کل»ِ جامعه تصحیح خواهد شد حرف یاوه‌ای است. اما تردیدی نیست که «بخشی» از فرهنگ عمومی، با فرهنگ فردی ساخته می‌شود، که این در اختیارِ خودِ ماست. این همان فرهنگی‌ست که در اثر شرایط موجود در حال سقوط است و مشاهده‌ی این سقوط رنج‌آور است. برای ترمیم این فرهنگ، از دو وسیله باید استفاده کرد: کتاب و رسانه.

اگر بخواهیم موضوع را به شکل ساده بیان کنیم، می‌توان گفت که اصحاب کتاب و رسانه، می‌توانند کاری را که حکومت باید در سطح گسترده انجام دهد، در ابعاد بسیار کوچک‌تر انجام دهند. اگر این کار در گذشته به راحتی مقدور نبود، امروز به کمک فن‌آوری رایانه‌ای و ارتباطات اینترنتی مقدور شده است. مثلاً نویسنده یا مترجم کتاب، اگر اثرش در لابیرنت دستگاه سانسور حکومت گیر کند، می‌تواند آن را از طریق اینترنت منتشر کند، و یا اهل رسانه اگر امکان ایجاد رسانه‌ی معمول و فراگیر را نیابند می‌توانند از رسانه‌های اینترنتی با دامنه‌ی محدود استفاده کنند. سی چهل سال پیش، رسانه‌ی غیر حکومتی و غیر وابسته به دولت‌های بیگانه تنها می‌توانست یکی دو صفحه‌ی تایپیِ پلی‌کپی شده در تیراژ چند صد نسخه با امکان پخش در سطح یک یا چند محله از یک شهر باشد. امروز همین رسانه می‌تواند صوت و تصویر و نوشته و عکس را در تیراژ میلیونی به خواهندگان‌اش در سراسر جهان برساند.

با تمام این اوصاف، قهقرای فرهنگی باعث شده، از کتاب و رسانه آن‌طور که باید، استفاده نشود. تیراژ دو سه هزار نسخه‌ایِ کتاب، بی‌اهمیت شمردنِ آن‌را حتی در نزد افراد با فرهنگ و روشنفکر نشان می‌دهد (مگر آن‌که باور کنیم در ایران هفتاد میلیونی تعداد افراد با فرهنگ و روشنفکر همین دو سه هزار نفر است!) رسانه نیز اغلب تبدیل به محلی برای انعکاس شعار و نوشته‌های روز می‌شود.

اگر قبول کنیم که راه با فرهنگ شدن ما از کتاب و رسانه می‌گذرد، ارزش این دو وسیله را بیش‌تر خواهیم شناخت و از آن‌ها به درستی بهره خواهیم بُرد. ما، به عنوان آحادِ ملت، خود را با فرهنگ عمومی جامعه منطبق می‌کنیم. این ضرورتی اجتناب‌ناپذیر برای ادامه‌ی حیات در متن جامعه است. اگر صورت دختری سوزانده شود، انطباق فرهنگی آن است که قبول کنیم صورت فرد مهاجم در مقابل این عمل جنایت‌کارانه سوزانده شود (در غیر این صورت، گناهکار در سیستم فعلی از مجازات خواهد رست و با وضع فرهنگی موجود، اسیدپاشی تبدیل به عملی فراگیر خواهد شد). اگر دولت ایران دولت جن و پری‌ست، باید قبول کنیم که این جن و پری از دورانِ «مدرن»ِ محمدرضا شاه که او را عوامل ماوراء الطبیعه مثلاً در سانحه‌ی هوایی نجات دادند، تا به امروز که دولت «فناتیک»ِ احمدی‌نژاد به کمک آن‌ها رای می‌آورد و ایران و بل‌که جهان را اداره می‌کند در میان دولت و ملت وجود داشته و ما با آن زندگی کرده و می‌کنیم و به عنوان یک امر عادی (و -به لحاظ حالت نیمچه فرهنگی و نیمچه روشنفکرانه‌ای که داریم- کمی عجیب) با آن کنار می‌آئیم. بگذریم از این که بسیاری از با فرهنگ‌ها و آلامُدهای فرهنگیِ ما به جن و پری‌های چینی و هندی و سرخ‌پوستی اعتقاد تام دارند و ده‌ها جلد کتاب در باره‌ی این جن و پری‌ها خوانده‌اند و می‌خوانند!

کارِ ما درگیر شدن و در هم شکستن این انطباق است. عدم انطباق البته می‌تواند عواقب ناگواری در پی داشته باشد. خودکشی، نمونه‌ای از آن است. فردی که خود را با فرهنگ معیوب سرزمین‌اش منطبق نمی‌تواند بکند، شاید ادامه‌ی زندگی برایش مقدور نباشد (چنان‌که ادامه‌ی زندگی برای صادق هدایت به خاطر همین عدم انطباق فرهنگی مقدور نبود).

اما برای گذر از این مرحله و ارتقاء به سطح بالای فرهنگی، اولین کار همین نامنطبق‌شدن با فرهنگ عمومی جامعه و ایستادگی درونی و –در صورت امکان- بیرونی در مقابل آن است که تنها با دو وسیله امکان‌پذیر است: کتاب و رسانه.

خودنویس رسانه‌ای‌ست که باید از آن برای جدا شدن از گنداب فرهنگ کنونی کمک بگیریم. در این رسانه باید کتاب‌های خوبی که می‌تواند ما را از نظر فرهنگی قدمی به جلو ببرد معرفی کنیم. از این رسانه باید برای تشویق به کتاب‌خوانی استفاده کنیم. خودنویس باید تصورِ غلطِ ژنتیک بودنِ فرهنگِ غنی و همه‌چیزدانیِ ذاتی و بی‌نیازیِ ما از به دست آوردنِ معلوماتِ جدید را در هم بشکند و با ایجاد کنج‌کاوی مثبت، ما را به کسب معلومات از طریق رسانه و کتاب ترغیب کند.

Posted by sokhan at 07:49 AM | Comments (1)

سبز بودن یا خود بودن

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

این روزها بازار پس‌راندنِ کسانی که خود را به هر دلیلی سبز می‌نامند گرم است. این پس‌راندن، اغلب با تمسخر و تحقیر لفظی همراه است. کسانی که خود را میراث‌دار جنبش سبز می‌دانند، به شیوه‌ی میراث‌خواران، طرفدارانِ جنبشِ از پا افتاده را از خود می‌رانند، مبادا کسی در آینده ادعای ارث و میراثی بکند. میراث‌خواران جنبش سبز به جمعیت سه میلیونی که فردای انتخابات ریاست جمهوری به خیابان‌ها ریختند می‌نازند و دیگران را فاقد پایگاه اجتماعی و قدرت گردآوری جمعیتی چنین انبوه می‌دانند. این سیاست‌بازان کودک‌صفت مدام تکرار می‌کنند که شما که به فلان کار ما و فلان شخصیت ما اعتراض دارید، خودتان بروید مردم را جمع کنید و آن‌طور که دلخواه‌تان است عمل کنید. دست از سرِ ما سبزها بردارید و مطمئن باشید که ما هم با شما کاری نخواهیم داشت. در این یادداشت، قصد من نشان دادن اشتباه مهلک میراث‌خواران جنبش سبز نیست چه مطمئن هستم گوشی از طرف آن‌ها برای شنیدن وجود ندارد و استدلال کردن برای این گروهِ خودبزرگ‌بین و مبتلا به غرور، وقت تلف کردن است. روی سخن من در این مقاله با کسانی‌ست که خود را سبز می‌دانند یا سبز می‌نامند، ولی با سیاست‌ها و راهکارهای اعلام شده توسط شوراهای خودخوانده موافقت ندارند. آن‌چه می‌خواهم بر آن تاکید کنم این است که ما پیش از آن که سبز باشیم، باید خودمان باشیم.

سبز بودن، یک خط سیاسی مشخص است که می‌تواند در زمان‌های مختلف دچار تغییر و تحول شود. این تغییر و تحول می‌تواند برای ما قابل قبول یا غیر قابل قبول باشد. ما پیش از آن‌که سبز باشیم، خودمان هستیم، یعنی مجموعه‌ای از فکرها و نظرها و خواسته‌ها و دیدگاه‌ها، در زمینه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و امثال این‌ها. سبز بودن، خطی سیاسی و موقت است، که ما احساس می‌کنیم بخشی از خواسته‌های ما را تامین می‌کند. شاید هم این فعل را باید به شکل گذشته‌اش صرف کنیم و بگوییم سبز بودن می‌توانست بخشی از خواسته‌های ما را در دوران انتخابات ریاست جمهوری تامین کند.

اما مجموعه‌ی خواسته‌های ما، گسترده‌تر از آن چیزی‌ست که جنبش سبز به تنهایی قادر به تحقق آن باشد. جنبش سبز، حرکتی‌ست که وضع ما را شاید یک درجه بهتر کند، ولی این «بهتر» به معنای «خوب» نیست بل‌که تنها امکان موجود است برای رسیدن به شرایط مطلوب‌تر. همراهی ما، همراهی خردمندانه با جمعیتی‌ست که برای رسیدن به فردای بهتر، تنها مسیر موجود، یعنی مسیر منتهی به مهندس موسوی را از طریق عبور از احمدی‌نژاد و خامنه‌ای انتخاب می‌کنند.

در این میان، باید مراقب بود که این خط موقت، در ذهن ما تبدیل به هدف اصلی نشود، و در مقابله با کسانی که خود را سبز و ما را غیر سبز می‌دانند، وضعیتی به وجود نیاید که خود و خود بودن را برای اثبات سبز بودن‌مان فراموش کنیم. ما، ما هستیم، با تمام خواسته‌های دور و نزدیک و قابل دسترس و غیرقابل دسترس‌مان. این خواسته‌ها می‌تواند صد و هشتاد درجه با آن‌چه میراث‌خواران جنبش سبز در ذهن دارند متفاوت باشد. ما باید بر این تفاوت‌ها صحه بگذاریم و حتی اگر از جمع سبزها رانده شویم، بر خودْ بودن‌مان تاکید کنیم. طبیعی‌ست ما بر خلاف میراث‌خواران جنبش سبز، در تمام حرکت‌ها و فعالیت‌هایی که وضع خودمان و مردم‌مان را اندکی بهبود ببخشد حضور می‌یابیم و شرکت در انتخابات نیز –بدون این‌که کسی آن را سازمان‌دهی کرده باشد یا ما از فرمان کسی اطاعت کرده باشیم، چنان‌که این روزها مرتب فرمان‌های مختلف صادر می‌شود و کسی آن‌ها را اجرا نمی‌کند- حضوری خردمندانه و داوطلبانه بوده است.

در این ارتباط، رسانه‌ها نیز به دو گروه تقسیم می‌شوند: رسانه‌هایی که خودشان هستند، و دیدگاه «خود»های مختلف را منعکس می‌کنند؛ رسانه‌هایی که دنباله‌روِ میراث‌خواران جنبش سبز هستند و هر آن‌کس را که خود است، با طعنه و تحقیر از خود می‌رانند.

خودنویس مکانی‌ست برای از خود نوشتن. خودی که ضمن اعتقاد به فردیّت، حاضر به همراهی با جمعیتی‌ست که در جهت دست‌یابی به کسری از خواسته‌های او تلاش و فعالیت کند. خودی که با خود و کسانی که مانند او نمی‌اندیشند صادق و روراست است و تاکید می‌کند که همراهی او با جمع به معنای تائید تمام و کمال حرکت جمع و تفکرات حاکم بر آن نیست.

Posted by sokhan at 07:46 AM | Comments (0)

رویای فردا

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

شاید فیلمِ The Astronaut Farmer را دیده باشید. یک فیلم خانوادگی معمولی که داستان‌اش حول یک محور اصلی شکل می‌گیرد: به تحقق رساندن یک رویا. پدر خانواده، که یک مزرعه‌دار امریکایی‌ست، می‌خواهد با موشکی که خود ساخته راهی فضا شود و برای تحقق این رویا دست به هر کاری می‌زند. جالب این‌جاست که رویای او، رویای اعضای خانواده‌اش نیز هست، یعنی همسر او، پسر او، و دو دختر کوچک او، به اندازه‌ی خودِ او، خواهانِ تحقق این رویا هستند. آن‌چه در این فیلم مرا تحت تاثیر قرار داد، جمله‌ای بود که پدرْزنِ صاحب مزرعه به او گفت: «تو پدرِ معرکه‌ای هستی. من هرگز نتوانستم اعضای خانواده‌ام را یک‌جا دور میز شام جمع کنم اما تو توانستی کاری کنی که اعضای خانواده‌ات رویای مشترکی داشته باشند» (نقل به مضمون). آن‌چه امروز برای ما ایرانیان استبدادزده مهم است این است که ابتدا و پیش از انجام هر کاری، رویایی در سر داشته باشیم؛ رویایی که شاید دست‌یابی به آن با امکانات موجود مشکل باشد، اما قابل تحقق است. بعد باید تلاش کنیم که این رویا را به اجتماع خود تسری بخشیم و برای تحقق آن به شکل برنامه‌ریزی‌شده تلاش کنیم. اما چه در موردِ اول و چه در موردِ دوم مشکلات بسیاری بر سر راه ما وجود دارد.

در موردِ اول، باید گفت که ما متاسفانه در رویاهای خود، و آن‌چه در ذهن، به عنوان ایده‌آل می‌پروریم، مانند آن‌چه در زندگی واقعی خود انجام می‌دهیم بسیار پراکنده‌کاریم. به عبارتی تصویر روشنی از هدفی که می‌خواهیم به آن دست پیدا کنیم نداریم. مثلاً رویای آزادی، رویای بسیاری از ماست. تحقق این رویا را نه تنها برای خود که برای همه‌ی مردم ایران و حتی همه‌ی مردم جهان خواهانیم.

مشکل این‌جاست که از آزادی تصور روشنی نداریم. نه چهارچوب آن برای ما مشخص است، نه معنای معینی از آن در ذهن داریم، نه راه رسیدن به آن را می‌توانیم برای خود مشخص کنیم. کلمه‌ای که در ذهن و زبان ما جاری‌ست، کلمه‌ای مبهم و تار است، و راه رسیدن به آن را هم معمولاً سقوط حکومت مستبد می‌دانیم و بس. نه معنای مشخصی، نه راه معینی، نه طرحی، نه برنامه‌ای، نه آماده‌سازی ذهنی و فرهنگی‌یی... تنها یک کلمه، و تنها یک راه، آن هم بی هیچ تلاش معین و هدف‌مندی برای دست‌یابی به آن.

طبیعتاً با چنین وضعیتی نمی‌توانیم در موردِ دوم، یعنی تسری بخشیدن این رویا به جامعه موفقیتی داشته باشیم. وقتی رویای من برای خودِ من نامشخص و نامفهوم است، وقتی خودِ من قادر به برداشتن قدمی مشخص به سمت هدفی که تعیین کرده‌ام نیستم، چگونه می‌توانم رویای خود را به اطرافیان خود، به مردمِ خود، تسری بخشم تا آن‌ها نیز در این رویا سهیم شوند و پابه‌پای من در تحقق آن بکوشند؟

پاسخِ چه باید کرد را من در این‌جا نمی‌دهم. اگر این مسئله مسئله‌ی اساسی ما باشد، خود به خود برای پیدا کردن پاسخ آن کوشش خواهیم کرد. شاید داشتن رویای مشخص و طرح مشخص برای تحقق بخشیدن به آن اولین پاسخی باشد که به ذهن می‌رسد، اما دادن این پاسخ به معنای سهل بودن اِعمال آن نیست؛ به معنای عملی بودن آن نیست. لفظ پاسخ، باید تبدیل به عمل شود و این عمل از درون ما باید آغاز شود و موضوع اصلی، یافتنِ راهی برای انجام این تغییرات است.

خودنویس مکانی‌ست برای طرح رویاهای اجتماعی و فرهنگی ما؛ برای ترسیم راه‌های رسیدن به این رویاها؛ برای به اشتراک گذاشتن این رویاها؛ برای مشخص کردن راه از بیراه و رویای قابلِ دستیابی از خیالات واهی.

Posted by sokhan at 07:42 AM | Comments (0)

April 13, 2011

ننگ خودنویس

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

در صفحه‌ی فیس‌بوک نویسنده‌ای صاحب‌نام دیدم خطاب به نویسنده‌ی صاحب‌نامِ دیگری نوشته شده است که «شما می‌توانید مطلب‌تان را در صفحه من هر وقت خواستید منتشر کنید، مجبور نیستید حتماً ننگ خودنویس را تحمل کنید...». این جمله مرا به فکر واداشت. گوینده حتماً بر اساس شواهد و قرائنی خودنویس را ننگین می‌نامد که ما –به عنوان دوست‌داران خودنویس- آن شواهد و قرائن را نمی‌بینیم و ننگ خودنویس را چه به عنوان خواننده و چه به عنوان نویسنده تحمل می‌کنیم. گاه دوستی، چشم را کور و عقل را زایل می‌کند، پس چه بهتر که چشم‌مان را باز کنیم و عقل‌مان را به کار اندازیم و این ننگ را بشناسیم. من، به خاطر طنزی که گه‌گاه می‌نویسم زبان‌ام متلک‌گو شده است طوری که اشاره‌ام به هر چیزی می‌تواند رنگ و بوی متلک به خود بگیرد حتی اگر قصد متلک گفتن نداشته باشم. جملات بالا را که نوشتم، احتمال دادم خواننده گمان بَرَد که قصد متلک گفتن دارم، حال آن‌که چنین قصدی ندارم و می‌خواهم با نگاهی به سابقه‌ی خودنویس، موارد ننگین را بیابم. از موارد ننگین خودنویس، یکی کثرت‌گراییِ حقیقی –و نه لفظی-ِ آن است. به عبارتی هر کسی با هر عقیده و فکری می‌تواند در خودنویس بنویسد. این «هر کس» می‌تواند ژورنالیستی صاحب‌نام و با سابقه مثل آقای احمد رافت یا نویسنده‌ای تازه‌کار و گم‌نام مثل من باشد.

مورد ننگین دیگر، باز بودن درهای خودنویس به روی منتقدان جنبش سبز و سبزهای تندرو و رادیکال است. همان‌ها که دیروز از آقای خمینی بت ساختند و اگر امروز فرصت پیدا کنند از مهندس میرحسین موسوی هم بت خواهند ساخت. افتضاح تولد گرفتن برای مهندس موسوی در سال گذشته را هنوز فراموش نکرده‌ایم. آن‌جا که خودِ ایشان به مخالفت با چنین کار سخیفی برخاست و حتی تاریخ تولد ایشان مورد شک و تردید قرار گرفت. نوشته‌های مجیزگویان و بت‌سازان در یکی دو سال گذشته بی‌نیاز از معرفی و توضیح است. جالب این‌جاست که درهای خودنویس برای مجیزگویان و بت‌سازان نیز باز است و اگر اراده کنند، می‌توانند مطالب خود را در این سایت منتشر کنند (و البته برخلاف سایت‌های غیرننگینِ خودشان، باید منتظر پاسخ‌های نویسندگان منتقد باشند). این هم احتمالاً از مواردی‌ست که خودنویس را ننگین می‌کند.

از نکات ننگ‌آمیز دیگر می‌توان به حقیقت‌جویی تاریخی خودنویس اشاره کرد. این روزها به کار بُردن عبارت «دهه‌ی شصت» یا «اعدام‌های شصت‌وهفت» یا «دوران طلایی امام» یا امثال این‌ها در سایت‌های –مثلا- سبز که ننگین نیستند، جایز نیست. زشت است وقتی مهندس و شیخ در حبس‌اند کسی این حرف‌های بی‌موقع و نسنجیده را بزند. انتشار چنین حرف‌هایی البته ننگ است وخودنویس هم به این ننگ تن داده است.

موارد ننگین خودنویس خارج از شمار است و نمی‌توان به‌سادگی آن‌ها را احصا کرد. مثلاً تهیه‌ی خبر و گزارش از داخل کشور توسط شهروندخبرنگاران، تهیه‌ی فیلم و گفت‌وگوی صوتی، امکان ترسیم کارتون و کاریکاتور، امکان نظرنویسی و نظرگذاری در ذیل نوشته‌ها، و موارد دیگری از این قبیل که جز ننگْ نام دیگری بر آن نمی‌توان نهاد.

حال ممکن است سوال کنید شما که نمی‌خواستید متلک بگویید چرا این موارد مثبت را ننگین می‌نامید؟ حتماً قصدتان شوخی و طنز است. خیر. این موارد ننگین از نگاه منتقد خودنویس است و با فرهنگ و فلسفه‌ی سیاسی او، عمل‌کرد خودنویس جداً ننگین است. همان‌طور که عمل‌کرد اپوزیسیون حکومت اسلامی از نگاه حسین شریعتمداری ننگین است؛ همان‌طور که عمل‌کرد نویسنده و هنرمند پیشرو، از نگاه وزارت ارشاد ننگین است؛ همان‌طور که فرهنگ جهان متمدن، از نگاه واپس‌گرایان مذهبی ننگین است و الی آخر. مشاهده می‌فرمایید که هیچ‌گونه تخفیف و تمسخری در کار نیست و از نگاه طرف مقابل، این مواردِ مثبت، ننگین است.

خودنویس سایتی‌ست که با افتخار این ننگ را پذیرفته و ما، به عنوان خوانندگان و نویسندگان آن امیدواریم این موارد ننگین هم‌چنان ادامه داشته باشد.

Posted by sokhan at 10:28 AM | Comments (0)

اهل رسانه و سال ۱۳۹۰

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

در آغاز سال جدید، رسم است که کارنامه‌ی سال گذشته بررسی شود. این بررسی به منظور مشخص کردن نقاط ضعف و قوت کارهایی‌ست که انجام داده‌ایم. معمولاً اهل رسانه به دلیل گرفتار بودن در چم و خم کارها، به انتقادها چندان توجه نمی‌کنند و هر نقطه‌ی ضعفی را با اشاره به گرفتاری‌های موجود و لبخندی که حاکی از ناچاری‌ست توجیه می‌کنند. به بیان دیگر، اهل رسانه به‌رغمِ ادعایِ گوشِ شنوا داشتن، نه به انتقاد، و نه حتی به تشویق توجهِ چندانی ندارند و کار خود را می‌کنند. تنها در صورتی که، موردِ انتقاد، خطای مشخص و بارزی باشد، احتمال تصحیح آن هست والّا کار رسانه چه با انتقاد و چه بی انتقاد به همان شکلی اداره می‌شود که مدیران آن بدان تمایل دارند. رسانه‌های سبز نمونه‌ی خوبی برای مثال زدن هستند. خط و خطوط این رسانه‌ها چنان صُلْب و بسته است که تمام انتقادات به دیواره‌ی آن می خورَد و کم‌ترین زاویه‌ای نسبت به آن‌چه هست نمی‌گیرد. ضعف بزرگ انتقادناپذیری، البته بخشی از فرهنگ ایرانی ماست که رسانه‌ها را هم شامل می‌شود لذا تغییر اساسی در آن مستلزم تغییر اساسی در فرهنگ عمومی‌است. در این مطلب ما قصد انتقاد از انتقادناپذیران را نداریم، ولی سعی می‌کنیم آن‌چه را که باید در سال ۱۳۹۰ به عنوان اهل رسانه انجام دهیم و آن‌چه را که نباید انجام دهیم مشخص کنیم، تا اگر درستی آن‌ها بر کسی معلوم شد به انجام یا عدم انجام آن‌ها اقدام کند.

ابتدا انجام‌دادنی‌ها:

- در سال ۱۳۹۰، باید راست‌گو و تمام‌گو باشیم. پنهان کردنِ عمدیِ بخشی از حقیقت، تفاوتی با دروغ‌گویی ندارد.

- باید مصلحت جامعه را به مصلحت خودمان و گروه و حزب سیاسی‌مان ترجیح دهیم.

- باید اهل رسانه باشیم نه اهل سیاست. به عبارتی اگر اهل رسانه‌ایم، بیش از سیاست و وظایف سیاسی باید به رسانه و وظایف رسانه‌ای اهمیت بدهیم.

- به محض پیدا شدن تضاد میان آن‌چه به عنوان کار درست در ذهن داریم با آن‌چه در حال انجام یا موظف به انجام آن هستیم باید نظر خود را به هر قیمتی بیان کنیم.

- پول در زندگی ما مهم است. هست و نیست ما بسته به پول است. اما به محض این که دیدیم کار رسانه‌ای را بر خلاف میل و عقیده و مرام‌مان برای پول انجام می‌دهیم باید از آن دست برداریم. نام این کارِ زشت، قلم‌فروشی و بدتر از آن عقیده‌فروشی‌ست.

- خوب را خوب بگوییم و بد را بد ولی زمینه را در نظر داشته باشیم. کار خوب احمدی نژاد اگر در زمینه‌ی بد انجام می‌شود، نمی‌تواند خوب نام بگیرد. و کار بدی که مثلاً فلان فعال سیاسی در زمینه‌ی خوب انجام می‌دهد، نمی‌تواند بد نام بگیرد. موقع رسانه‌ای کردن خوب‌ها و بدها، حتماً به زمینه‌ها توجه داشته باشیم.

- به آزادی بیان واقعاً معتقد باشیم. آزادی بیان برای هر کس عبارت است از این‌که اگر مخالف و حتی دشمن فکری‌اش حرف قابل تاملی بزند، او بدون لحظه‌ای شک و تردید و مکث بخواهد آن حرف را در رسانه‌اش منتشر کند.

- به آزادی اندیشه واقعاً معتقد باشیم. اگر شب که سر بر بالین گذاشته‌ایم، فکری در ذهن‌مان درخشیدن گرفت که گفتیم صبح که برخاستیم آن را می‌نویسیم ولی در ادامه‌ی فکر شبانه‌مان به این نتیجه رسیدیم که این اندیشه با اندیشه فلان رئیس اداری، یا رئیس فکری، یا رئیس مالی، یا رئیس حزبی سازگار نیست پس بهتر است از این اندیشه دست بشوییم و به زندگی راحت و بی‌دغدغه‌مان ادامه بدهیم، این یعنی به آزادی اندیشه معتقد نیستیم و نمی‌توانیم بدان پای‌بند باشیم...

به این فهرست می‌توان ده‌ها مورد دیگر اضافه کرد.


اما انجام‌ندادنی‌ها:

- در سال ۱۳۹۰، رقیب رسانه‌ای‌مان را منکوب نکنیم.

- خود را برترین و بهترین ندانیم و در مرکز عالم ننشانیم.

- از چیزی که قبول نداریم تقدیر نکنیم.

- با دو کلمه گفتن و نوشتن خود را گم نکنیم و رهبر فکری هفتاد میلیون جمعیت نپنداریم.

- رسانه را با مسلسل اشتباه نگیریم.

- تجربه‌ی اهل رسانه‌ی جهان را بی‌ارزش قلمداد نکنیم.

- به درس‌های آکادمیک رسانه‌ای نخندیم.

- نظر زشت را با نظر زشت پاسخ ندهیم.

- تابع احساسات نشویم...

به این فهرست هم می‌توان ده‌ها مورد دیگر اضافه کرد.

خودنویس در سال ۱۳۹۰ باید لابراتواری باشد برای تجربه‌ی بایدها و نبایدهای رسانه‌ای. تجربه‌ای که در صورت موفقیت می‌تواند تحولی در رفتار رسانه‌ای و حتی فرهنگ عمومی ما ایرانیان به وجود آوَرَد.

Posted by sokhan at 10:24 AM | Comments (0)

سال نو مبارک

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

یک سال دیگر گذشت و من بسیار خوشحال‌ام از این‌که می‌بینم دوستان خودنویس به‌رغم تمام بدگویی‌ها و دسیسه‌چینی‌ها، هم‌چنان پُر انرژی و فعال به کار خود ادامه می‌دهند و تلاش می‌کنند تا کیفیت کار سایت را روز به روز بهبود بخشند. به عنوان کسی که یک سال و اندی از مطالب خودنویس استفاده کرده‌ام و نیز گه‌گاه مطلبی برای آن نوشته‌ام از دست‌اندرکاران خودنویس به‌خصوص نیک‌آهنگ کوثر تشکر می‌کنم و امیدوارم سال خوب و موفقی در پیش داشته باشند. معمولاً سال اول برای هر رسانه‌ای سال سرنوشت‌ساز است و تکلیف سال‌های بعدِ رسانه در همان سال اول مشخص می‌شود. به عبارت دیگر سنگ بنایی که در سال اول گذاشته می‌شود، اساس تکامل آتی رسانه است. خودنویس رسانه‌ای‌ست که کار خود را خوب شروع کرده، خوب ادامه داده، و با روندی که در طول یک سال و چند ماه گذشته در پیش گرفته می‌تواند به خوبی رشد کند و ثمر دهد. این را نه به عنوان دوست‌دارِ خودنویس که به عنوان یک ناظر بی‌طرف می‌نویسم و صد البته ضعف‌ها و ایرادهای خودنویس را نیز کتمان نمی‌کنم. بسیار متاسفم که منتقدان و ایرادگیران خودنویس از فضای خودنویس برای طرح نقاط ضعف آن استفاده نمی‌کنند و همّ خود را بر کوبیدن و تحقیر خودنویس می‌گذارند. این منصفانه نیست. حقیقت این است که در طول سال گذشته نقد چندانی بر خودنویس ندیده‌ام و آن‌چه بوده برخورد شخصی با مدیر خودنویس بوده است و بس.

به فرض داشتن اختلاف، حتی اختلاف جدی با نیک‌آهنگ ما نباید رسانه‌ای را که به شکل آزاد مطالب نویسندگان جوان را منتشر می‌کند نابود کنیم. فرض بگیریم فردا خودنویس تعطیل شود. از این تعطیلی، مخالفان مدیر خودنویس -که اغلب خواهان برقراری دمکراسی و آزادی بیان در کشورمان هستند- چه طَرْفی خواهند بست؟ در صورت ادامه‌ی این تهاجم‌ها فرض بر این خواهد بود که مبارزان آزادی‌خواهِ ما، به خاطر مسائل شخصی و برای به کرسی نشاندن حرف خود حاضرند رسانه‌ای آزاد را فدا کنند و عده‌ای نویسنده‌ی جوان را از داشتن جایگاهی مناسب برای نشر عقایدشان محروم سازند. من به نوبه‌ی خود امیدوارم دوستان، برای ضربه زدن به شخص، به رسانه ضربه نزنند و این دو مقوله را جوانمردانه از هم تفکیک کنند.

چند روز پیش مدیران خودنویس با افتتاح سایت «خودِتونْز» امکان دیگری برای طرح نظر به وجود آوردند. اگر صفحات سفید خودنویس مکانی برای نوشتن نویسندگان است، صفحات سفید خودتونز مکانی برای به تصویر کشیدن ایده‌های طنز است که می‌تواند ارتباط خوبی با مخاطب برقرار کند.

به نکته‌ی دیگری اشاره کنم و مطلب را خاتمه دهم. شهروندروزنامه‌نگاران ما، نه تنها باید از رویدادها و حوادث سیاسی و اجتماعی خبر و گزارش تهیه کنند بل‌که باید در مورد رویدادهای فرهنگی و هنری که هر روز در شهرهای بزرگ ایران اتفاق می‌افتد اطلاع‌رسانی کنند. اهمیت فرهنگ وهنر، کم‌تر از موضوعات سیاسی نیست. گزارش از نمایشگاه‌های نقاشی و عکاسی و کنسرت‌های موسیقی و اجراهای تئاتر و اکران فیلم ها و تازه های نشر همراه با اظهار نظر در مورد خوب و بدِ آن‌ها می‌تواند ذهن خوانندگان، بخصوص خوانندگان خارج از کشور را در مورد واقعیت‌های جاری روشن کند و در اظهار نظر و تصمیم‌گیری آنان موثر باشد.

برای بچه‌های خودنویس و خودتونز در سال جدید، آرزوی موفقیت و سربلندی دارم.

Posted by sokhan at 10:21 AM | Comments (0)

مهندسی فکر - تقدیم به فعال خستگی‌ناپذیر حقوق زنان، خانم شادی صدر

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

هدف نویسنده‌ی سیاسی و اجتماعی، درهم‌کوبیدن فکر قدیم در ذهن خواننده و ساختن فکر جدید به جای آن است. لازمه‌ی موفقیت نویسنده، خواست صاحب فکر قدیم برای ترمیم یا تغییر است. اگر این خواست وجود نداشته باشد، راهی برای ورود به ذهن و شروع ترمیم و تغییر وجود نخواهد داشت. پس، موضوعِ ورود و آمادگیِ مخاطب به اندازه‌ی محتوای فکر جدید اهمیت دارد. برای روشن شدن موضوع مثالی می‌زنم. شما خانه‌ای قدیمی را مشاهده می‌کنید که از نظرِ مهندسیِ امروز ده‌ها نقطه‌ی ضعف دارد. دیوارها و در و پنجره‌اش عایق نیست؛ سیستم گرمایش و سرمایش‌اش قدیمی و هزینه‌بَر است؛ فضای تلف شده‌اش زیاد است. شما به عنوان مهندس می‌توانید این خانه را طوری ترمیم کنید که از هزینه‌ها بکاهد و زندگی دل‌پذیرتری برای ساکنان آن فراهم آورد. شرط اول، رضایت صاحب‌خانه برای انجام چنین ترمیم و تغییری‌ست. بسیاری از صاحب‌خانه‌ها، در کمالِ ناباوریِ مهندسانِ جدید و تازه‌ازراه‌رسیده، به آن‌چه دارند راضی هستند و مایل به پذیرش هیچ‌گونه تغییری نیستند. حتی اگر شما فهرستی از مزایا در مقابل آنان ردیف کنید باز تغییری در عقیده‌ی آنان به‌وجود نخواهد آمد.

فکر آدمی نیز چنین است. موضوع این نیست که فکر جدید، فکر خوب و آینده‌سازی‌ست؛ موضوع در وهله‌ی اول رضایت مخاطب برای طرد فکر قدیم و پذیرش فکر جدید است. بسیاری از نویسندگان سیاسی و اجتماعی ما بدون در نظر گرفتن این واقعیت، بلافاصله به اصل مطلب ورود می‌کنند حال آن‌که مخاطب آمادگی پذیرش فکر جدید را ندارد.

برای این آماده‌سازی چه می‌توان کرد؟ یکی از کارهای موثر این است که پیش از طرح فکر جدید، در موردِ ضعف‌ها و معایب فکر قدیم سخن بگوییم. با حوصله و ادب و طنز ضعف‌ها و معایب فکر قدیم را نشان دهیم. در اثنای انجام این کار مراقب باشیم که این ضعف‌ها و معایب را ذاتی مخاطب نپنداریم و احساسی در او به‌وجود نیاوریم که مقصر است و یا بدتر از آن این ضعف‌ها و معایب جزئی از وجود اوست که تا پایان عمر باید همراهش باشد. مخاطب نباید احساس تحقیر و سرخوردگی کند چه این احساس، او را در برابر فکر جدید مقاوم خواهد کرد و موجب لجاجت او در حفظ و درست‌پنداری فکر قدیم خواهد شد.

نویسنده‌ی سیاسی و اجتماعی باید بپذیرد که فکر او قطعاً بهترین فکر نیست و فکر مخاطب نیز بدترین فکر نیست. همان‌قدر که در فکر جدید نویسنده می‌تواند عیب وجود داشته باشد، در فکر قدیم مخاطب نیز می‌تواند حُسن وجود داشته باشد. به عبارتی در هیچ از طرفین همه چیز سیاهِ سیاه و سفیدِ سفید نیست. خانه‌ی قدیمی ممکن است انرژی را هَدَر دهد، ولی دلباز است. ممکن است برای بزرگ‌سالان آسایش بیاورد ولی برای کودکان جذاب نیست. اگر این دیالکتیک در نظر گرفته نشود، نویسنده و مخاطب هر دو دچار جزم و تعصب و واکنش‌های احساسی خواهند شد. بنابراین در هر دو طرف هم باید گوش شنوا و هم زبان گویا وجود داشته باشد. نویسنده باید این واقعیت را در نظر داشته باشد که سرمایه‌گذار در این میانه او نیست، بل‌که مخاطب است. سود و زیان ترمیم و تغییر، بیش از نویسنده متوجه مخاطب است. اگر طرح نویسنده معیوب باشد این مخاطب است که خسارت خواهد دید. بنابراین، اهمیت و ارزش کار مخاطب در امر تغییر به مراتب بیش از اهمیت و ارزش کار نویسنده در امر ترویج است. اولی به‌طور عملی و دومی به طور نظری در این تغییر نقش دارند و معلوم است که اگر خسارتی متوجه طرح شود این اولی‌ست که آسیب خواهد دید. لذا نویسنده باید بسیار محتاطانه و نیز دل‌سوزانه با مخاطب برخورد کند. به عبارتی خود را جای او بگذارد و زیان او را در صورت شکست احتمالی زیان خود تصور کند.

این گونه برخورد، موجب اعتماد طرفین خواهد شد و درِ ذهنِ مخاطب، با این اعتماد به روی نویسنده باز خواهد شد. قدم اول به عنوان کوچک‌ترین و در عین حال مهم‌ترین قدم به این ترتیب برداشته می‌شود.

خودنویس محلی‌ست برای ایجاد حس اعتماد میان نویسنده و خواننده. میان مهندس فکر جدید و صاحب فکر قدیم. میان طراح و سرمایه‌گذار. محلی برای ارائه‌ی طرح‌های جدی از طرف طراحان جدی. طراحانی که طرف مقابل را انسانی مانند خود می‌دانند نه وسیله‌ای برای آزمایش‌هایی که امروز یک چیز و فردا چیزِ دیگر می‌تواند باشد. طراحانی که روی طرح خود فکر کرده‌اند و جوانب آن را سنجیده‌اند و مایل به وارد آمدن کوچک‌ترین زیان و آسیب به مخاطب خود نیستند.

Posted by sokhan at 10:18 AM | Comments (0)

خودنویس و بازی ضدِّ اطلاعات

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

البته که بازی اطلاعاتی بازی ساده‌ای نیست و تشخیص اطلاعات و ضد اطلاعات نمی‌تواند و نباید موضوع آسانی باشد ولی گاه طرفین درگیر، به خاطر بیش‌ از حد تصور کردن نیروی خود، حریف را ساده و احمق فرض می‌کنند و امری را که برای راست‌گونه نمودن‌اش باید در هاله‌ای از مجهول‌ها عرضه شود، به شکل کاملاً معلوم عرضه می‌کنند تا از اثر فوری آن بهره‌مند شوند که معمولاً نتیجه‌ی عکس می‌دهد. مثالی می‌زنم برای روشن شدن موضوع: کسی اگر به شکل مستقیم و بی‌پرده به شما بگوید فلانی دزد است، شما ناباورانه با آن برخورد خواهید کرد چرا که برای شما تعداد زیادی سوال مطرح می‌شود که تا جواب آن‌ها معلوم نشود، موضوع دزدی طرف برای‌تان باورپذیر نخواهد بود. ولی اگر همان شخص بگوید که می‌گویند فلانی فلان چیزِ بی‌ارزش را احتمالاً برداشته و ما نمی‌دانیم که آیا چنین کرده یا نکرده، شکی که در دل شما می‌افتد اثر منفی‌اش به‌مراتب مخرب‌تر از حالت اول است چرا که در این‌جا نه با معلوم که با مجهول سر و کار دارید.

این که بولتن محرمانه‌ی آقای طائب به اینترنت راه می‌یابد که در آن ایشان به صراحت گفته است: «یکی از نقطه ضعف‌های فتنه‌گران، جاه‌طلبی آنهاست و اصلاً این فتنه، فتنه‌ی جاه‌طلبان است و ما هم روی همین کار کردیم؛ مثلاً نقطه‌ ضعف موسوی در خارج این است که در سالهای اعدام گسترده ضدانقلاب، نخست‌وزیر بوده است، اگر بخواهد آن دوره را نفی کند، حضرت امام را نفی کرده چون ایشان، دستور داده و این باعث می‌شود ارادتمندان امام در داخل کشور که متاسفانه هنوز موسوی را قبول دارند و انحراف او را باور نکرده‌اند از او فاصله بگیرند و اگر بخواهد تائید یا سکوت کند اپوزوسیون [اپوزیسیون] خارج کشور را که همه بر محور سران فتنه متحد شده‌اند از دست می‌دهد، کافی است شما یکی از این عناصر ضدانقلاب که هم کینه حضرت امام را به دل داشته باشد و هم جاه‌طلب باشد را غیرمستقیم اجیر کنید، پول یک سایتی، چیزی را به او بدهید، تامین‌اش کنید و شیرش کنید که هر روز از آن اعدام‌ها بنویسد و از موسوی و سران فتنه بخواهد اظهارنظر کند، خوب ما این کار را کردیم، گرفت و بین خودشان الان معضل شده است، برنامه‌های دیگر هم داریم که مصداق مکر الهی این انقلاب است...» و این خبر، خبر داغ بالاترین می‌شود و عده‌ای از کاربرانِ مجهول به شکل کاملاً معلوم و آشکار در تکمیل برنامه‌ی آقای طائب این خبر را به سایتی مانند خودنویس و مدیر و نویسندگان آن نسبت می‌دهند، البته جز حماقت اطلاعاتی نام دیگری بر آن نمی‌توان نهاد.

حال لابد انتظار طائب و ضداطلاعات وزارت اطلاعات این است که مدیر و نویسندگان سایت خودنویس و سایت‌ها و نویسندگان مشابه در صدد توجیه و تفسیر عمل خود بر آیند و وارد دامی شوند که ضداطلاعات پیش پای آن‌ها نهاده است. ممکن است امثال طائب برای ارائه‌ی مکر الهی دچار عجله و سرعت نالازم که منتهی به فضاحت و رسوایی می شود شده باشند ولی طرف مقابل مسلماً فریب این بازی‌ها را نخواهد خورد.

اتفاقاً این روش باعث می‌شود دست کسانی که جزو بازیکنان ضداطلاعات در سایت‌های مختلف هستند رو شود چرا که تائید این رسوایی آشکار، یا از نادانی و سوءظن محض سرچشمه می‌گیرد یا از اجبار برای حضور در بازی‌یی که توسط طراحان اطلاعاتی آغاز شده است. در رسوایی این طرح همین بس که نقشه‌ی خرابکارانه‌ی ضداطلاعات را با جزئیات ارائه می‌دهد که به این می‌ماند شما گروهی خرابکار را با زحمت و هزینه‌ی زیاد وارد مقر دشمن کنید بعد بر سر کوی و برزن جار بزنید که این‌ها ماموران مزدبگیر ما هستند!

ضداطلاعات و آقای طائب مطمئن باشند که اهل رسانه و فعالان سالم سیاسی که سر در توبره‌ی دولت‌ها و حکومت‌ها و اشخاص و احزاب ندارند، تنها هدف‌شان بیان حقیقت است؛ حقیقتی که انطباق فکر و کلام با واقعیت است. جنایت‌های دهه ۶۰ و سال ۶۷ و قتل‌های زنجیره‌ای سال‌های بعد از آن با هیچ بازی اطلاعاتی‌یی تطهیر نمی‌شود. این که آقای موسوی یا کروبی از آن جنایات اطلاع داشته‌اند یا نداشته‌اند موضوعی نیست که شجاعت و شهامت و پایمردی آنان در دوره‌ی فعلی را تحت‌الشعاع قرار دهد. احترامی که آقایان موسوی و کروبی در این دوره‌ی یکی دوساله برای خود کسب کرده‌اند حتی اگر عامل مستقیم آن جنایات بوده باشند با این خرابکاری‌های ذهنی و نرم‌افزاری از میان‌رفتنی نیست. اما این‌که یک رسانه در مورد آن‌چه در گذشته اتفاق افتاده سکوت کند و یا بدتر از آن دست به تحریف حقایق تاریخی بزند، خیر، آقایان اطلاعات و ضداطلاعات این آرزو را باید با خود به گور ببرند چرا که در عصر اینترنت به فرض، خودنویس و مدیر و نویسندگان آن خاموش شوند، ده‌ها سایت دیگر به بیان حقایق اقدام خواهند کرد.

خودنویس محلی‌ست برای ارائه‌ی «تمام» دیدگاه‌ها و نظرها؛ محلی‌ست برای ارائه‌ی «تمام» خبرها و رویدادها؛ محلی‌ست برای ارائه‌ی «تمام» حقایق و وقایع؛ حقایق و وقایعِ مربوط به گذشته یا حال. اگر خودنویس محلی برای ارائه‌ی نظر تنها یک جریان فکری بود، می‌شد با بازی اطلاعاتی و ضداطلاعاتی عمل‌کرد و اهداف آن را مشکوک جلوه داد ولی چون چنین نبوده است و چنین نیست این بازی از همان ابتدا محکوم به شکست است و بهتر است آقایان ضداطلاعات از افراد خبره‌تری برای خرابکاری در ذهن مخاطبان رسانه‌های آزاد استفاده کنند.

Posted by sokhan at 10:15 AM | Comments (0)

ابتکارات کوچک، تأثیرات بزرگ

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

نقش نویسنده مانند طراح اتومبیل است. می‌نشیند بر روی کاغذ، افکارش را ترسیم می‌کند. این طرح اگر مایه‌ای از خلاقیت نداشته باشد قطعاً تکراری‌ست. این تکرار اگر مکرر شده باشد، ابتذال است. طراح، سازنده نیست، ولی بنیان سازه را می‌گذارد؛ سازنده نیست، ولی سازنده‌ی اصلی هم‌اوست. ساخته‌ی قابل لمس، کارِ دست او نیست و نمی‌تواند باشد؛ نباید هم باشد. کار اصلی او، فکری‌ست. نویسنده‌ی سیاسی می‌تواند برای حرکت‌های دگرگون‌ساز طرح بدهد. می‌تواند با ذهن خلاق خود، راه‌هایی برای تغییر و تحول مشخص کند. ولی این طرح، مانند طرح اتومبیل نیست. آزمایشِ اجزای این طرح، در کارخانه صورت نمی‌گیرد. میزانِ امنیتِ سرنشینِ اتومبیلِ طراحی شده توسط او در لابراتوارها و پیست‌های ایمن تعیین و تضمین نمی‌گردد. این طرح، مستقیماً با جان انسان‌ها در لابراتوار خیابان، در مقابل ماشین جنگی حکومت آزمایش می‌شود و کوچک‌ترین اشتباهی می‌تواند باعث نابودی اشخاص گردد. به همین خاطر، نویسنده و طراح تحول‌خواه باید به شدت مسئول باشد. فرق نمی‌کند که او در خارج از کشور باشد یا داخل؛ اساس، حس مسئولیتی‌ست که او باید داشته باشد. نکته‌ی مهم دیگر، درس‌آموزی طراح از تجارب پیشینیان است. طراح باید مطالعه داشته باشد. طراح باید تجارب قبلی را دقیقاً زیر ذره‌بین گذاشته باشد. طراح ایرانی باید ضمن بهره‌گیری از طراحی غیرایرانی‌ها، طرح آن‌ها را با شرایط و اوضاع داخلی بسنجد. این که جین شارپ چه گفت و ماندلا چه کرد، این که مردم مصر و تونس چگونه عمل کردند، قابل کپی‌برداری یک به یک نیست. تازه فرض بر این است که حرف و عمل این‌ها درست و کامل فهمیده شده باشد. طراح باید از آن‌چه «واقعاً هست» درس بگیرد نه از آن‌چه «در ذهن خود ساخته» که اغلب ناشی از کم دانستن و بد فهمیدن است.

طراح تحول و انقلاب باید جان دیگران را به اندازه‌ی جان خود و فرزندان‌اش عزیز بدارد. مردم برخلاف تصور بسیاری از طراحان ایرانی، «مهره‌ی شطرنج» نیستند. جان دارند، عشق به زندگی و زنده بودن دارند، دوست دارند از مواهب هستی بهره‌مند شوند، و این‌ها را نمی‌توان به مهره‌ی شطرنج مانند کرد که اگر از صفحه‌ی بازی حذف شد اهمیتی نداشته باشد چرا که طراح برای بُرد نهایی نیاز به قربانی کردن او دارد. تازه این در بهترین وضعیت است، یعنی وضعیت بُرد. اگر مهره‌ها را از دست بدهیم و در پایان بازی شکست سختی هم متحمل شویم این ناشیگری بازیگر است و هدر دادن خون مردم.

طرح‌های ارائه شده لازم نیست بزرگ و پیچیده باشد. می‌توان با طرح‌های کوچک، نتایج بزرگ گرفت. یک انحنای کوچک در فلان قسمت از بدنه‌ی اتومبیل می‌تواند از مقاومت هوا بکاهد و بر سرعت بیفزاید. لازم نیست مانند سازمان‌های چریکی طراحی‌های آن‌چنانی کرد –که معمولاً به لحاظ نداشتن تجربه و امکانات شکست می‌خورَد. می‌توان کارهای کوچک و موثر انجام داد. اساس در این‌گونه کارها، ابتکار و غافل‌گیری طرف مقابل است.

این روزها بحث خشونت و به کار بردن آن توسط سبزها بالا گرفته است. این تفکری‌ست که حتی بر زبان آوردن آن مسئولیت‌آور است. طرح ناقص و بدون زمینه‌ی عینیِ به‌کارگیری خشونت، تنها برای طرف مقابل -که زرّادخانه‌ای کامل و آدم‌کش‌هایی حرفه‌ای در اختیار دارد و با تمام وجود منتظر لحظه‌ای‌ست که زنجیرش باز شود و امکان دریدن برای او فراهم بیاید- مفید خواهد بود. به جای مطرح کردنِ این‌گونه راهکارها بهتر است راهکارهای عملی و مفید ارائه شود.

خودنویس می‌تواند محلی برای ارائه‌ی این‌گونه طرح‌های کوچک و مفید باشد. طرح‌هایی که ما را با قدم‌های کوچک و سنجیده به آزادی نزدیک می‌کند.

Posted by sokhan at 10:11 AM | Comments (0)

February 27, 2011

درس‌های تظاهرات ۲۵ بهمن

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

تظاهرات ۲۵ بهمن را می‌توان از زوایای گوناگون بررسی کرد. در سایت‌های خبری و فیس‌بوک مطالب مختلفی در این زمینه نوشته شده که هر یک به‌جای خود خواندنی و آموزنده است. نویسندگان این مطالب موضوع را بیش‌تر از زاویه‌ی دید سیاسی بررسی کرده‌اند که البته مهم است. آن‌چه فقدان‌اش احساس می‌شود، بررسی این تظاهرات از زاویه‌ی دید رسانه‌ای‌ست. طبق معمول، من بدون داشتن کم‌ترین تخصصی، برای پُر کردن این خلأ، باب بحث را باز می‌کنم شاید انگیزه‌ای شود برای نوشتن کارشناسان رسانه و اهل فن. نخستین موضوعی که از نظر رسانه‌ای در این خصوص قابل توجه بود، تبدیل آشکار بسیاری از وب‌نویسان به فعالان سیاسی بود. به عبارتی بسیاری از وب‌نویسان، کار خبررسانی و نظرنویسی را تبدیل به دعوت برای حضور در تظاهرات کردند. خبررسانی، همراه با تشویق و ترغیب و ایجاد هیجان برای حضور هر چه گسترده‌تر در تظاهرات بود. نکته‌ی جالب توجه این‌جا بود که بیش‌تر این تشویق‌ها توسط اهل قلم ساکن خارج از کشور صورت می‌گرفت. سال‌ها پیش جزوه‌ای ۲۷ صفحه‌ای زیر عنوان «دومقاله دربارۀ تبلیغات» توسط حزب توده منتشر شد که نویسندگان آن –احسان طبری و مهرداد پویا- در مقابل واژه‌ی پروپاگاند، ترویج و در مقابل واژه‌ی آژیتاسیون، تهییج قرار دادند. این دو اصطلاحی‌ست که لنین در کتاب «وظایف سوسیال دمکرات‌های روسیه» به کار برده است. آن‌چه ما در چند روز اخیر در رسانه‌های اینترنتی مشاهده کردیم، تهییجی بود که وب‌نویسان صورت می‌دادند و در این تهییج، آن‌چه تا حدِّ زیادی به آن پرداخته نمی‌شد و مسکوت می‌مانْد، عوارض و عواقب این حرکت سیاسی بود. در روزهای اولیه‌ی انقلاب عاملی که رسانه‌های گروهی و حزبی، و از جمله رسانه‌های عمومی حزب توده را نامعتبر و غیرقابل استناد می‌کرد و اعتبار عمل سیاسی آن‌ها را مورد تردید قرار می‌داد به کار بردن خارج از حدِّ متعارفِ همین تهییج بود.

نکته‌ی رسانه‌ای دیگر در تظاهرات ۲۵ بهمن، دخالت دادن شدید احساسات در انعکاس رویدادها بود. این‌که خبرنگار و وب‌نویس انسان است و تحت تاثیر رویدادها قرار می‌گیرد امری کاملاً طبیعی و قابل درک است (این روزها برای توجیه این حالت، فیلم خبرنگار زنی که از کشته شدن یک دختربچه عکس می‌گیرد و نمی‌تواند نسبت به این حادثه بی‌اعتنا بماند مورد استناد قرار می‌گیرد). آن‌چه برای یک خبرنگار طبیعی نیست، خود را به دست احساسات سپردن و حقایق بیرونی را قربانی حالات درونی کردن است. به‌عنوان نمونه می‌توان گفت حضور در تظاهرات ۲۵ بهمن عملی شجاعانه بود و کسانی که در این تظاهرات شرکت کردند زنان و مردان دلاوری بودند که با جان خود بازی کردند اما وقتی این احساسات، کار را به جایی می کشانَد که تظاهرات پراکنده‌ی چند ده هزار نفری و یا در بالاترین تخمین‌ها –که توسط هیچ فیلم و عکس و شاهد معتبری تائید نشده- دویست سیصدهزار نفری را تظاهرات میلیونی بنامیم و آن را مبدأ تحلیل‌های سیاسی خود قرار دهیم و باعث شویم عده‌ای بر این مبنا اقدام به عمل سیاسی کنند به معنای این است که حقیقت را قربانی احساسات خود کرده‌ایم و ذهن خواننده را به بیراهه کشیده‌ایم.

نکته‌ی بعدی، حساس شدن خبرنگاران نسبت به نظر مخالفان فکری‌ست. آن‌چه در چند روز اخیر مشاهده کردیم حساسیت شدید برخی خبرنگاران سبز نسبت به نظر مخالفان خود بود که باعث پرخاش و تندخویی آن‌ها شد. ممکن است گفته شود در شرایطی که همه تلاش می‌کنند تا ملت دست به دست هم بدهند و حکومت زورگو را از میان بردارند، آیه‌ی یأس خواندن و نتیجه و فایده‌ی عمل را به رخ کشیدن بی خِرَدی‌ست و نمی‌توان از کنار آن بی‌اعتنا گذشت. درست است. همان‌طور که قبلاً گفتم خبرنگار انسان است و صاحب احساسات ولی این‌که ما کنترل خود را از دست بدهیم و واکنش تند و غیرمنطقی نسبت به نظر مخالف نشان دهیم، اثر کار مثبت ما را خنثی می‌کند.

از تظاهرات ۲۵ بهمن می‌توان درس‌های رسانه‌ای زیادی گرفت؛ درس‌هایی که بدون تردید به کار همگی ما خواهد آمد. من دو سه نمونه را برای آغاز بحث ذکر کردم. خودنویس می‌تواند محل خوبی برای ادامه‌ی این بحث باشد.

Posted by sokhan at 04:15 PM | Comments (0)

هیجان و تعقل

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

بسیار زشت است که در میانه‌ی جشن عروسی و رقص و پای‌کوبی کسی شروع به بحث جدی سیاسی کند و بر همین منوال بسیار زشت است که کسی در میانه‌ی هیجان به خیابان کشیدنِ مردم برای تغییر نظامی نامردمی، سخن از تعقل و فلسفه و علمِ اجتماع به میان آوَرَد. اما نقش نویسندگان غیروابسته در این هنگامه‌ی پرشور و غوغا چیست؟ آیا باید به دنبال هیجان جماعت –آن‌هم از نوعِ کاذبِ اینترنتی- به راه افتاد و بر هر آن‌چه عقل و خِرَد می‌گوید قلم در کشید؟ چگونه است که هیجان ما، پدرانِ جوانانِ امروز، این‌گونه مورد خشم و غضب قرار می‌گیرد و هر آن‌کس که از راه می‌رسد طعنه و متلکی بارِ ما جوانان دیروز می‌کند که چگونه شما فریب خوردید و چگونه دچار هیجان شدید و چگونه دست از تعقل شستید؟ و چگونه است که اگر امروز از تعقل و خرد سخنی به میان آید همه بر می‌آشوبند و سخن‌گو را متهم به بی‌عملی و عقب‌ ماندن از توده‌ی جوان می‌کنند؟ ما، با این تجربیات تلخ، در چنین فضای مهیبی، حقیقتاً راه به کجا داریم؟ نه توان گفتن‌مان هست، نه توان سکوت. اگر بگوییم، متهم به کارشکنی می‌شویم و اگر سکوت کنیم در محکمه‌ی وجدان به خیانت محکوم می‌گردیم. باید گفت؛ به هر قیمتی باید گفت. این‌که برای انقلاب مصر و تونس گلو پاره کنیم، چاره‌ی درد ما نیست. حقیقت، همان تجربه‌ای‌ست که حاصل‌اش را طیِّ سی سال گذشته مشاهده کرده‌ایم؛ حقیقت، همان فلاکتی‌ست که سی سال است دچارش هستیم. ما نویسنده‌ی حزبی نیستیم. ما نویسنده‌ی عقیدتی نیستیم. ما نویسندگانی هستیم که ادعای نشر حقایق را داریم. آن‌چه را که حقیقت می‌پنداریم –حتی اگر بر خلاف منافع کوتاه‌مدت یا بلندمدت ما باشد- بازگو می‌کنیم. تعداد ما زیاد نیست. مخاطب ما زیاد نیست. دوستان زیادی نداریم. اما یک چیز را یقین می‌دانیم: فردا شرمنده‌ی مردم و جوانان امروز و پیران فردا نخواهیم شد. بدهکار به ملت نخواهیم شد. تجربه‌ای اندوخته‌ایم که آن‌را به هر طریق با دیگران قسمت می‌کنیم. هشدار می‌دهیم. برحذر می‌داریم.

این‌ها را به خاطر چه می‌گویم؟ به خاطر فضایی که امروز به وجود آمده است و مطمئن هستم فردا به یأس منتهی خواهد شد. ما خواهان ایجاد یأس نیستیم. ما باید به گونه‌ای عمل کنیم که همیشه امیدوار بمانیم. تاریخ، دلیل ماست. درس تاریخ، درس امید و امیدواری‌ست. اما آن‌چه امروز به صورت لحظه‌ای، به صورت احساسی مایل به انجام آن هستیم، به ظن قریب به یقین ما را به یأس و ناامیدی دچار خواهد کرد.

سیستم حکومتی ایران، سیستمی پیچیده و به‌غایت وحشی‌ست. با روش‌های متداول نمی‌توان با چنین سیستمی مقابله کرد. آن‌چه در تونس و مصر و کشورهای دیگر عربی می‌بینیم حکایت دیگری‌ست، که هیچ شباهتی با آن‌چه ما دچار آن هستیم ندارد. این‌را باید به عنوان یک اصل بپذیریم که نه بن علی تونسی و نه مبارک مصری، خامنه‌ای حکومت اسلامی نیستند. حکومت ما از جنس دیگری‌ست. مقایسه‌ی تونس و مصر با ایران مانند مقایسه‌ی دو شیء ناهمگون و نامتجانس است. این تازه قدم اول است. قدم‌های بعدی بعد از این قدم اول باید برداشته شود. این قدم‌ها را اهل علم و سیاست –که واقعی‌هاشان در لاک سکوت خزیده‌اند- باید بردارند. کسانی که سیاست و جامعه‌شناسی برای‌شان علم است و نه احساس.

نقش ما -نویسندگان آماتور- در این میانه چیست؟ ایجاد توازن میان احساس و عقل. آری؛ ما نیز مانند هر انسانی دچار هیجان می‌شویم اما اجازه نمی‌دهیم این هیجان، قدرت تعقل و تفکر را از ما بگیرد. ما ضربه‌ی سختی از این احساساتی‌گری خورده‌ایم و سعی خواهیم کرد این تجربه‌ی تلخ و سهمگین را به جوانان‌مان منتقل کنیم.

شنیدن چنین سخنانی قطعاً دل‌پذیر نیست و مگر غیر از این است که نوشیدن داروی تلخ هیچ‌گاه دل‌پذیر نمی‌تواند باشد. وجود امثال ما، مانند دارویی‌ که به زور خورانده می‌شود به نظر تحمیلی و آزاردهنده می‌آید ولی مگر می‌توان درد را شناخت و از کنار آن بی‌اعتنا گذشت؟

خودنویس جایگاهی‌ست برای طرح مسائلی که شاید خوشایند بسیاری از ما نباشد. مسائلی که حتی اکثریت را از خود براند. اما وجود چنین جایگاهی لازم و واجب است. بلایی که بر سر ما در سال ۵۷ آمد به خاطر نبودِ چنین جایگاهی بود. جوانان امروز شاید قدر خودنویس را ندانند اما پیران فردا قطعاً با افتخار از وجود چنین محل گفت‌وگویی یاد خواهند کرد.

Posted by sokhan at 04:13 PM | Comments (0)

در اهمیّتِ شک

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

در اهمیّتِ شک هر چه بگوییم کم گفته‌ایم. شک مانع ایستایی ذهن و عامل خلاقیت و پویایی‌ست. نمی‌دانم شما هم مانند من فلسفه را دوست دارید یا نه. من فلسفه را دوست دارم چون در پی پاسخ‌گویی به «چرا»هاست. اگر علم به «چگونگی» می‌پردازد و چگونگی معمولاً با قوانینی مشخص قابل تعریف است، برای چراها اما پاسخ‌ها بی‌شمار است و عبور از پاسخ‌های کهنه و رسیدن به پاسخ‌های نو جز با ابزار شک مقدور نیست. به همین خاطر من فلسفه و چالش فلسفی را دوست دارم هر چند در بسیاری موارد بحث به بیراه می‌کشد و جز اتلاف وقت حاصلی به بار نمی‌آوَرَد. اما فلسفه می‌تواند در زندگی روزمره‌ی ما هم نقش بازی کند. لازم نیست چراها تنها مسائل کائنات را در بر بگیرد. فلسفه‌ی سیاسی چراهای زمینی‌تری را مطرح می‌کند که پاسخ امروزی به آن‌ها تنها با شک در پاسخ‌های قدیمی میسراست. انسانی را در نظر بگیرید که به یقین رسیده است. همه چیز برای او خطی و پایان یافته است. از اخلاق و سیاست گرفته تا اقتصاد و هنر برای او چهارچوبی مشخص دارد. او خود را خوشبخت می‌پندارد و بسیاری نیز او را خوشبخت می‌پندارند. اما انسان شکاک، ناآرام است. چپ و راست می‌رود. در فضای سه بعدی حرکت می‌کند. گاه در اوج است گاه در حضیض. در مقابل هر پدیده، بی‌نهایت راه می‌بیند که برای هیچ‌یک از آن‌ها پایانی متصور نیست. پاسخ‌های قدیمی در زمینه‌های اخلاق و سیاست و اقتصاد و هنر او را راضی نمی‌کند. التهاب او برای یافتن پاسخ‌های جدیدتر و کامل‌تر است. او ممکن است به پوچی برسد و بسیاری نیز او را پریشان‌فکر و آشفته‌حال بدانند. با ملاک‌های زندگی امروزین، چنین فردی خوشبخت نیست. همه‌ی این‌ها از شک است؛ شک خلاق و آفریننده.

آیا می‌توان بدون یقین زیست؟ شک کردن تا کجا جایز است؟ به چالش کشیدن موضوعات روزمره تا چه حد مفید است؟ این‌ها سوالاتی‌ست که فلاسفه دوران جدید سعی کرده‌اند پاسخ مناسبی برای آن‌ها بیابند. برای ما مهم است که بدانیم در زندگی به دنبال چه چیز هستیم. اگر یک زندگی عادی و خور و خواب روزانه برای ما کافی‌ست نیازی به شک کردن نداریم. یک خط مستقیم را می‌گیریم و درست و غلط، آن را طی می‌کنیم. هجویاتی که از کودکی به خورد ما داده شده، بی‌ ‌چون و چرا می‌پذیریم و درست و غلط‌شان را مجموعه‌ی فرهنگ ملی می‌نامیم که از آن گریزی نیست. هرگز مثل دکارت نمی‌شویم که گفت تعجب می‌کنم در دوران کودکی چه مقدار حرف‌های باطل را حقیقت می‌شمردم یا مانند دیوید هیوم، عادت را راهبرِ خود نمی‌پنداریم. زندگی‌مان را می‌کنیم تا لحظه‌ی مرگ فرا برسد و تمام. در زمینه‌ی مسائل روز هم هر گرفتاری هست فقط باید در صدد رفع آن باشیم نه توضیح آن. هر چه هست باید باشد و این قسمت ماست؛ تقدیر ماست.

اما انسان شکاک با جهان و سوالاتی که در ذهن او به وجود می‌آید این‌گونه برخورد نمی‌کند. او در صدد یافتن پاسخ است؛ پاسخی مقرون به حقیقت و حقیقت چنان که پیش‌تر گفتیم انطباق فکر است با واقعیت. پیشرفت ما در هر زمینه‌ای، بسته به وجود انسان‌های شکاک است.

اما فایده‌ی این بحث‌ها چیست؟ آیا می‌خواهیم دنبال خالق کائنات بگردیم یا آفرینش جهان را توضیح دهیم؟ خیر. بحث ما اتفاقاً بحث روز است. بحث سیاست است. بحث من و تویی‌ست که در این‌جا می‌گوییم و می‌نویسیم. دیروز، جنبش سبز در کشور خود ما بود، امروز حرکت‌های اعتراضیِ مردم در تونس و مصر و یمن. دیدگاه ما نسبت به این جنبش‌ها و حرکت‌ها چیست؟ آن‌چه من در این چند روز در خلال نوشته‌ها و نظرها می‌بینم، همه حاکی از یقین به پیروزی مردم و سرنگونی استبداد و دیکتاتوری‌ست. بسیاری از وب‌نویسان چنان با حسرت از حرکت مردم مصر و تونس می‌گویند و می‌نویسند که به نظر می‌رسد یقین می‌دانند راه طی شده توسط آن‌ها راهی‌ست به سمت بهروزی و نیک‌بختی. ریختن مردم به خیابان‌ها، این گروه از نویسندگان را به وجد می‌آوَرَد چرا که یقین دارند این‌گونه حرکات به مرگ دیکتاتوری منجر می‌شود.

اما شکاکان چنین اطمینان خاطری ندارند. آن‌ها وقتی بستر اجتماعی این جنبش‌ها را می‌بینند، در پیروزی آن‌ها تردید می‌کنند. وقتی فرهنگ عقب‌مانده‌ی مردم را می‌بینند مرگ دیکتاتوری را دورتر از آن می‌پندارند که امیدبخش و نشاط‌آفرین باشد. این شک، مثل آب یخی‌ست که بر آتش درون مردم انقلابی ریخته می‌شود؛ سرشار از کسالت و ناامیدی. به جای خواندن سرود پیروزی، آیه‌ی یأسی‌ست که بر قلم فردی پریشان‌فکر جاری می‌شود. آیا باید بشود؟ یا سکوت بهتر است؟

من به عنوان یک وب‌نگار، شک را با تمام غم‌آفرینی‌هایش ترجیح می‌دهم. طرح سوال را ترجیح می‌دهم. وظیفه‌ی من ایجاد انقلاب و دنبال مردم افتادن نیست؛ ارزیابی و بررسی حرکت مردم است؛ ارزیابی و بررسی حرکت حکومت است.

خودنویس باید جایگاهی باشد، برای طرح سوال‌ها؛ برای طرح شک‌ها و تردیدها. هرگاه از ترس مردمِ به جوش و خروش آمده جلوی خود را بگیریم و از طرح سوال و ابراز شک خودداری کنیم، راه را برای تعصب باز کرده‌ایم. تعصب حاصل سرکوب شک است. حاصل انجماد و سنگ شدن یقین است.

Posted by sokhan at 04:11 PM | Comments (0)

عوامل تاثیر بر خواننده

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

ما می‌نویسیم که بر ذهن خواننده تاثیر بگذاریم. منظور از تاثیر، تاثیر مثبت است والّا هیچ نویسنده‌ای به قصد تاثیر منفی مطلب نمی‌نویسد (مگر آن‌که قصد داشته باشد از تاثیر منفی، واکنشی بیافریند که نتیجه‌ی نهایی‌اش تاثیر مثبت است). عوامل تاثیر چیست؟ آیا دانستن عوامل تاثیر می‌تواند نوشته‌های ما را تاثیرگذار کند؟ آیا می‌توان عوامل تاثیر را آموخت و آن‌ها را آگاهانه به کار گرفت؟... تاثیرگذاریِ یک نوشته به عوامل مختلفی بستگی دارد. اولین عاملی که خواننده به آن توجه می‌کند، صداقت نویسنده در بیان مطلب است. کوچک‌ترین خللی در این عامل، اثر نوشته را به شدت کاهش می‌دهد (به‌عنوان مثال، نویسنده‌ای که دیروز در حمایت از سرکوب گروه‌های سیاسی مطلب می‌نوشت و امروز به خاطر رانده شدن از حکومت، در نکوهش از سرکوب می‌نویسد، نوشته‌اش –اگرچه مثبت است- نمی‌تواند بر خواننده تاثیر بگذارد). دومین عامل، میزان اهمیت موضوع نوشته برای خواننده است. نوشته‌ای که از نظر موضوع برای خواننده بی‌اهمیت باشد، کم‌ترین تاثیری بر او نخواهد گذاشت (به‌عنوان مثال، در یک سایت عمومی که خوانندگان‌اش را قشر جوان با سواد متوسط تشکیل می‌دهد، بحث تخصصی پیرامون مسائل اقتصادی -هر قدر هم دقیق و بنیادین باشد- نمی‌تواند بر خواننده تاثیر بگذارد). سومین عامل، احساس خواننده است نسبت به نویسنده و این‌که نوشته از دل برآمده باشد و نویسنده به آن‌چه نوشته است واقعاً معتقد باشد. در این‌جا سابقه‌ی نویسنده و شیوه‌ی زندگی خصوصی و اجتماعی او حرف اول را می‌زند (به‌عنوان مثال، نویسنده‌ای که در خارج از کشور به خوش‌گذرانی افراطی مشغول است، نوشته‌ی دردمندانه‌اش درباره‌ی گرانی و گرفتاری‌های مردم داخل ایران نمی‌تواند بر خواننده تاثیر بگذارد). تعداد این عوامل، که عوامل محتوایی‌ست، بیش از این‌هاست که ما به ذکر این چند نمونه بسنده می‌کنیم.

عواملِ شکلیِ تاثیر نیز به اندازه‌ی عوامل محتوایی اهمیت دارند. مثلاً نوشته‌ی انباشته از اصطلاحات فنی، تاثیری بر خواننده‌ی غیرمتخصص نخواهد گذاشت. نوشته‌ی انباشته از شعار و احساسات، تاثیری بر خواننده‌ی متخصص نخواهد گذاشت. نوشته‌ی بلند بر خواننده‌ی کم‌حوصله و گرفتار تاثیر نخواهد گذاشت. و عوامل دیگری از این قبیل میزان تاثیرگذاری نوشته بر خواننده را کاهش می‌دهند که می‌توان صفحات زیادی در باره‌ی آن‌ها نوشت.

صِرفِ دانستنِ عواملِ تاثیر نمی‌تواند نوشته‌های ما را موثر کند. این به آن می‌ماند که ما اوزان عروضی را به خوبی بشناسیم و کم و زیاد آن‌ها را تشخیص دهیم ولی این دانستن از ما شاعر نخواهد ساخت. یا این‌که به یک زبان خارجی تسلط کامل داشته باشیم و زبان مادری را نیز خوب بدانیم، و این دانستن از ما مترجم نخواهد ساخت. به عبارتی تاثیرگذار کردن یک نوشته به شکل مکانیکی امکان‌پذیر نیست و آن‌چه مهم است عمل خودبه‌خودی و خلاقانه‌ی عوامل تاثیر است که ربطی به عمل خودآگاه نویسنده ندارد.

عوامل تاثیر را می‌توان آموخت ولی باید توجه داشت که کاربُردِ افراطی آن‌ها می‌تواند به جای تاثیر مثبت، تاثیر منفی بر خواننده بگذارد. آن‌چه هم که محتوایی‌ست به خُلقیات و رفتار و زندگی نویسنده مربوط است که در کوتاه مدت قابل تغییر نیست و وابسته به هویّتی‌ست که طی سال‌ها به دست آورده است.

خودنویس جایگاهی‌ست برای عرضه‌ی انواع و اقسام نوشته‌ها و ارزیابی تاثیرگذاری آن‌ها. نویسنده‌ای که صادقانه می‌نویسد، نویسنده‌ای که نوشته‌اش با شیوه‌ی زندگی‌اش انطباق دارد، نویسنده‌ای که می‌داند در کجا و برای که قلم می‌زند، می‌تواند در این‌جا به بهبود شکل نوشته‌هایش و افزایش تاثیر آن‌ها بپردازد و میزان اثرگذاری آن‌ها را بر خوانندگان ارزیابی کند.

Posted by sokhan at 04:09 PM | Comments (0)

پیچیدگی‌های سیاست و ساده‌سازی‌های ما

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

انسان به ساده‌سازی زنده است. در تمام عرصه‌های زندگی، ما با ساده‌سازی امکان تصمیم‌گیری و عمل به دست می‌آوریم. می‌گوییم فلان شخص را می‌شناسیم در شرایطی که در آن شخص، ۱۰۰هزارمیلیارد سلولِ مرکب از ۲۳ جفت کروموزومِ حاملِ میلیون‌ها کد اطلاعاتی در حال عمل کردن است. از زمان حال صحبت می‌کنیم در حالی که از نظرِ فلسفی زمانِ حالی وجود ندارد و هر چه هست گذشته است. می‌خوریم و می‌خوابیم و زندگی می‌کنیم در حالی که میلیون‌ها عامل، از اشعه‌ی کیهانی گرفته تا خرید و فروش سهام در بازار هنگ‌کنگ بر این خور و خواب و زندگی اثر می‌گذارد و ما با سادگیِ حیرت‌انگیزی، تنها خودمان را در مرکز عالم مشاهده می‌کنیم. ایرادی در این نوع بینش نیست و راهی جز این برای زندگی نداریم. از این مقدمه‌ی کسل‌کننده نمی‌خواهیم به بحث کسل‌کننده‌ترِ ناتوانیِ انسان در مقابل عوامل غول‌آسا و پر قدرتِ بیرون از انسان وارد شویم بل‌که آن‌چه مدّ نظر ماست مسائل روزمره‌ای‌ست که در عالم سیاست و بخصوص عالمِ مجازیِ سیاست با آن‌ها روبه‌رو هستیم. تا پیش از دوران اینترنت و برقراری رابطه‌ی دو طرفه میان کسانی که در عالم واقع اهل سیاست بودند و کسانی که در عالم واقع، سیاست بر زندگی‌شان تاثیر می‌گذاشت، دسته‌ی دوم اگر قصد تاثیرگذاری در سیاست کشور را داشت، باید واقعاً وارد عالم سیاست می‌شد. ارتباطات اینترنتی اما این امکان را به وجود آورد تا بدون ورود به عالمِ واقعیِ سیاست بتوان نقشی در آن برای خود قائل شد و این امر از طریقِ مبادله‌ی اطلاعاتِ دوطرفه تحقق می‌پذیرفت.

با تکمیل رسانه‌های اینترنتی و بالا رفتنِ سرعتِ انتقالِ اطلاعات، اَشکالِ ارتباطی آن‌قدر به واقعیت نزدیک شد، که در ذهن بسیاری از ساکنان وَ آمدوشد کنندگانِ جهانِ مجازی به شکل واقعی در آمد و این گمان را در بسیاری اذهان به وجود آورد که فعل و انفعالات صورت گرفته در این فضای صفر و یکی عین همان فعل و انفعالاتی‌ست که در جهان واقعی صورت می‌گیرد و این به مانند آن است که اگر روزگاری تصاویر هولوگرام به کمال برسد، انسان آن را با واقعیتِ شیء اشتباه بگیرد و بدتر از آن، آن‌را واقعی بپندارد.

این دردی‌ست که متاسفانه در عالم مجازی به آن مبتلا شده‌ایم. در کنار ساده‌سازی‌های لازم، گرفتار نوعی ساده‌سازیِ مجازی شده‌ایم که ما را دچار توهم تاثیر در عالم واقع کرده است. این توهم، به ساده‌سازی‌های ما دامن می‌زند و مانع مشاهده یا قبول عوامل پیچیده در عالم واقعی سیاست می‌شود.

نخستین و بدترین عارضه‌ی این توهم، خوش‌بینیِ افراطی یا خوش‌خیالی‌ست و به دنبال آن، بدبینیِ افراطی و یأس و سرخوردگی‌ست. نتیجه‌ی این یأس و سرخوردگی، افتادن در دام روزمرگی و خوش‌باشی و بی‌خیالی‌ست.

برای درمان این درد چه باید کرد؟ طبیعتاً پاسخ این سوال را روان‌شناسان و جامعه‌شناسان باید بدهند اما تجربه به ما نشان می‌دهد که ترکیبِ دو جهانِ مجازی و واقعی و حفظِ نسبتِ برابر میان آن‌ها می‌تواند به شخص برای دور نیفتادن از واقعیت‌های زندگی کمک کند. حضور افراطی در هر یک از این دو جهان، عوارض منفی خواهد داشت و حفظ اندازه و تعادل، این عوارض را کاهش خواهد داد.

متاسفانه ایرانیان مقیم خارج از کشور امکان حضور مستقیم در جامعه و لمس واقعیت‌ها را ندارند لذا بیش‌تر خود را در عالم مجازی غرق می‌کنند و دچار عارضه‌های منفی آن می‌شوند. توصیه‌ی من این است که ایرانیان دور از وطن به سایت‌های مختلف و متنوع مراجعه کنند و عادتِ مراجعه به چند سایت خاص را در خود کاهش دهند. نگاه به چند سایت خاص، جهانِ ما را در جهانِ نویسندگانِ آن خلاصه می‌کند که باعث ناهنجاری خواهد شد. نگاه به سایت‌های مختلف، لااقل به ما تنوع بینش انسان‌ها را نشان می‌دهد که هر چند جای خالی عالم واقعیت را پُر نمی‌کند اما بهتر از نگاه تک‌بُعدی به انسان‌ها و رخدادهاست.

خودنویس باید محلی باشد برای عرضه‌ی نگاه‌های ساده و پیچیده به سیاست ایران؛ نگاه‌هایی که آبشخورشان نه فقط جهان مجازی، که جهان واقعی نیز هست. در کنار ارائه‌ی خبر و نظر باید از دیدگاه‌های روان‌شناسان و جامعه‌شناسان نیز برای تعیین موقعیت ما در جهان مجازی و تفاوت‌های آن با جهان واقعی بهره بُرد. در این صورت می‌توان از افراط و تفریط‌ها، و از خوش‌خیالی‌ها و یأس‌ها به دور ماند.

Posted by sokhan at 04:07 PM | Comments (0)

رسانه برای همگان در فضای مجازی (نقدی بر نقدِ آقای مهدی جامی)

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

آقای مهدی جامی در سایت وزین «مردمک» مطلبی منتشر کرده‌اند زیر عنوان «رسانه‌ای برای همگان وجود ندارد» که نقدی‌ست بر مطلب «نقد رسانه یا نفی رسانه»ی این‌جانب، منتشر شده در سایت خودنویس. پیش از آغاز بحث می‌خواهم ضمن تشکر از آقای جامی که صَرفِ وقت کرده‌اند این مطلب مفید و مفصل را نوشته‌اند، ابراز تعجب کنم از این‌که ایشان مطلب فوق‌الذکر را نه در خودنویس -که ناشرِ مطلبِ موردِ نقدِ ایشان است- بل‌که در مردمک منتشر کرده‌اند. این کار علی‌الاصول می‌بایست زمانی انجام شود که خودنویس از انتشار نقد ایشان به هر دلیل خودداری کند ولی چون چنین نبوده، این فرض غلط در ذهن خواننده شکل می‌گیرد که خودنویس از انتشار نقد ایشان خودداری ورزیده و این امر باعث شده که آقای جامی نقد خود را در سایت دیگری منتشر کنند. نکته‌ی قابل ذکر دیگر این است ‌که آن‌چه اکنون می‌نویسم نه ردّیه‌ای بر نقد آقای جامی، که نقدی بر نقد آقای جامی‌ست و طبیعتاً این بحث که تبویبی برای تعیین چهارچوب‌ها و محورهای رسانه‌های اینترنتی‌ست می‌تواند توسط صاحب‌نظران ادامه یابد و موجب تعدیل و تغییر در بینش نویسنده و خواننده گردد. و نکته‌ی آخر این که آن‌چه در این زمینه نوشته‌ام و می‌نویسم دیدگاهِ یک مُراجع به رسانه‌های اینترنتی‌ست نه نظر تخصصی یک کارشناس، که نیستم و کم‌ترین معلومات نظری یا تجربی در این زمینه ندارم.

بحث را از یک سوءتفاهم و فرض غلط آغاز می‌کنم که آقای جامی نقد خود را حولِ محورِ آن شکل داده‌اند. ایشان نوشته‌اند: «رسانه‌ای که می‌خواهد همگان را پوشش دهد بر اندیشه‌ای ایده‌آلیستی و بازمانده از عصر چپگرایی بنیان دارد و ناچار واقعگرایان را از دست می‌دهد... از نگاه کسانی که می‌خواهند همه را زیر یک چتر جمع کنند و از این طریق بر کثرت واقعی غلبه کنند و نوعی وحدت ایجاد کنند جمع آمدن همگان در یک حزب در یک دولت در یک نوع زندگی و در ردیفی از یک‌ها و یکان‌های دیگر یک آرزوست که ارزش پی گرفتن نسل‌اندرنسل دارد. این اندیشه اساساً ضد دموکراسی است...». جملات دیگری که این سوء‌تفاهم و فرض غلط را پُر رنگ می‌کند در جای‌جای نقد آقای جامی قابل مشاهده است. برای این‌که نشان دهیم این فرضْ غلط است نکاتی را که آقای جامی در نقد خود ذکر کرده‌اند و این‌جانب با آن‌ها توافق کامل دارم در این‌جا می‌آورم:
-«»نشریه باید گرایش خود را داشته باشد و با همان گرایش است که نویسنده و پدیدآورنده جلب می‌کند و به همان هویت می‌یابد و شناخته می‌شود...
-«جهان رسانه، جهان تمایزهاست و درست هم همین است و چنین هم باید باشد...»
-«مردم تنها و تنها در صورت گروه وجود دارند...»
-«تاثیرگذاری با تیراژ شناخته نمی‌شود...»
-«رسانه باید سیاست و خط مشی خود را داشته باشد که در اصول سردبیری‌اش منعکس می‌شود و جهتگیری‌های خود را و وجوه تمایز خود را...»
-«نگاهی که گروه را مذموم بشناسد اصلاً نه از سیاست چیزی می‌داند و نه از سازوکار جامعه سر در می‌آورد...»
-«روزنامه‌نگاری‌ شهروندی بی‌بند-و-باری رسانه‌ای نیست...»
-«درک از آزادی به معنای برداشتن مرزها و نفی قراردادها و عرف رسانه‌ای درکی ناموزون و ابتدایی از آزادی است و تکراری دیگر از آن استنباط که آزادی را بی-بند-و بار می‌فهمد. آزادی محصول گفتگوست و گفتگو ادب و آداب و قواعد ریز و درشت دارد. چیدن همه آدمها در کنار هم نه ممکن است نه مطلوب وگرنه به التقاطی ختم می‌شود که در گروههای سیاسی آغاز انقلاب شاهد آن بودیم...».

مشاهده می‌کنید که نکات مورد توافق میان من و آقای جامی بسیار زیاد است که خود نشان‌گر سوءتفاهمی‌ست که در ذهن ایشان به هر دلیل شکل گرفته است. برای رفع این سوءتفاهم و بسط نگاه خود، از این نقطه آغاز می‌کنم که در جامعه‌ای با امکانات محدود، مردم از هر وسیله‌ی مناسب و نامناسبی برای پیش‌بُردِ کارهای خود استفاده می‌کنند. نمونه‌اش را در خیابان‌های تهران به وفور می‌بینیم. برای ما عجیب نیست اگر موتورسیکلتی را ببینیم که بر روی آن یک خانواده‌ی کامل شش نفره نشسته‌اند و در حال ترددند. عجیب نیست اگر وانت‌باری را ببینیم که تیرآهن حمل می‌کند و قس‌علی‌هذا. در اولی، موتورسیکلت کار اتومبیل و در دومی وانت‌بار کار تریلی را می‌کند. این موضوع صرفاً قانون‌شکنی و ضدِّ قاعده عمل کردن نیست، چرا که در چشم جامعه، این به‌کارگیریِ ابزارِ نامناسب امری طبیعی‌ست (در حالی که این موارد اگر در یک کشور غربی مشاهده شود، صرف نظر از توجه به قانون‌شکن، اصل کار باعث تعجب و شگفتی خواهد شد).

به بیان دیگر ما در کشور خود به خاطر محدودیت‌های موجود اولاً به شکلی «مبتکرانه» از وسایل و ابزاری که برای انجام کاری خاص ساخته شده‌اند، برای انجام کارهایی که برای آن ساخته نشده‌اند استفاده می‌کنیم؛ ثانیاً، همواره بر حامل، بیش از توانایی و قدرت حمل، بار سوار می‌کنیم.

این حکایت فضای مجازی ماست. در عالم واقع چون محدودیت‌های بی‌شمار سیاسی و فنی و مالی، به گروه‌ها و رسانه‌هایشان اجازه‌ی فعالیت نمی‌دهد، ما بار بسیار سنگین خبر و نظر را در فضای مجازی بر دوش وب‌سایت‌ها و وب‌لاگ‌ها می‌نهیم تا آن‌ها این بار را به جای رسانه‌های کاغذی و سمعی بصری حمل کنند.

اما ما به غیر از سنگینیِ بار و متناسب نبودنِ وسیله‌ی حملِ بار با بار، با مشکلات عدیده‌ی دیگری نیز روبه‌رو هستیم. به دلیل فرهنگ استبدادی که در تک‌تکِ ما مخالفانِ استبداد ریشه دوانده، عمل‌کردِ ما در گروه‌ها، حتی گروه‌های مجازی و اینترنتی، مستبدانه و همراه با اِعمال محدودیت‌های بسیار است که اجازه‌ی رشد و تکثیر، حتی در محدوده‌ی داخلی گروه‌ها نمی‌دهد.

به همین خاطر، ضرورت وجود سایت‌هایی که بتوانند افکار و اندیشه‌های گوناگون را منعکس کنند احساس می‌شود. این کار شاید خلاف روال مرسوم باشد اما به دلیل محدودیت‌های موجود گریزی از آن نیست.

به این موضوع می‌توان از زاویه‌ی دیگری نیز نگریست. در دهه‌ی ۸۰ میلادی زمانی که اولین رایانه‌های شخصی به بازار آمدند، هیچ‌کس نمی‌توانست تصور کند که این دستگاه کوچک، چه کاربُردهای شگفت‌انگیزی خواهد داشت و چه فرهنگ و زندگی نویی را در سطح جوامع بشری بنا خواهد کرد. این دستگاه در آن زمان بیش‌تر شبیه اسباب‌بازی بود با یک سری امکانات محاسباتی محدود. امروز نه تنها عمل‌کردهای این دستگاه قابل احصا نیست بل‌که عمق فرهنگ جدیدی که به جوامع بشری عرضه کرده و تغییراتی که در روح و روان و روابط میان انسان‌ها پدید آورده قابل تخمین نیست. این دستگاه، همراه با ارتباط اینترنتی و فضاهای مجازی که می‌توان به اَشکال مختلف به‌وجود آورد، فرهنگ رسانه‌ای را به شکلی ماهُوی تغییر داده است.

مثلاً هرگز نمی‌شد رسانه‌ای را تصور کرد که مکمل نوشته‌اش، فیلم و صدا باشد. این امر امروز با این ابزار جدید محقَّق شده و به همراه خود فرهنگ جدیدی نیز آورده است. پس، خارج از مرزبندی‌ها و تقسیم‌بندی‌های رایج، چه بسا بتوان انتظار رسانه‌هایی را داشت که بر خلاف نظر آقای جامی رسانه‌ای برای همگان باشد و همگان بتوانند در آن بنویسند.

خط چنین رسانه‌ی همگانی -به دو مفهوم رسانه برای همگان و رسانه‌ای که همگان می‌توانند در آن نوشته‌ها و آثارشان را منتشر کنند- می‌تواند مثلاً خط گسترده و فراگیر حقوق بشر باشد؛ خط گسترده و فراگیر اقتصاد آزاد باشد؛ خط گسترده و فراگیر آزادی بیان باشد؛ خط گسترده و فراگیر حقوق اقلیت در ایران باشد، و امثال این‌ها. وقتی خط هست، پس قاعده و قانون هست و بی‌بندوباری نیست.

ضمناً، وجود چنین رسانه‌ی همگانی‌یی به معنای همه را زیر یک چتر جمع کردن و مانع تشکیل و کار گروه‌ها شدن نیست. در چنین رسانه‌ای گفت‌وگو حرف اول را می‌زند و گفت‌وگو همان‌طور که آقای جامی به درستی به آن اشاره کرده‌اند ادب و آداب و قواعد ریز و درشت خود را دارد که همگان ملزم به رعایت آن هستند.

این تجربه را از سال‌ها پیش به شکلی موفقیت‌آمیز در خبرنامه گویا مشاهده کرده‌ایم و خودنویس امروز به شکلی جوان‌پسند با به میدان آوردنِ شهروندروزنامه‌نگاران، آنان را به جمع‌آوری اخبار و نوشتن دیدگاه‌ها و نظرهای‌شان تشویق می‌کند. اخبار، دیدگاه‌ها، و نظرهایی که در رسانه‌های «گروهی»، و به بیان دقیق‌تر رسانه‌های مُبَلِّغ دیدگاه‌های گروهی، امکان و اجازه‌ی نشر نمی‌یابند.

چنین رسانه‌ی «همگانی»یی که رسانه‌های دیگر را نفی نمی‌کند و آرزومند رشد و گسترش آن‌ها نیز هست، خود می‌تواند زمینه‌ی تشکل جوانان در گروه‌های جدید فکری را فراهم آورد. نگاه آینده‌نگرانه به چنین تجاربی می‌تواند ما را به نتایج هیجان‌انگیزی برساند.

به هر حال چنین رسانه‌ای، رسانه‌ای پویا و در حال تغییر مداوم است. عده‌ای را به سمت خود می‌کشد، عده‌ای را از خود دور می‌کند، عده‌ای را حول محورهای فکری مشترک جمع می‌کند. چنین رسانه‌ای نه تنها خواهان وحدت کلمه نیست، بل‌که خواهان نمایاندن اختلاف کلمه است؛ اختلافی که بر خلاف نظر عامه نه تنها مخرب نیست، سازنده است و پایه و اساس جامعه‌ی دمکراتیک است. آن‌چه مخرب است، برخورد نادرست با این اختلاف کلمه و تبدیل آن به دشمنی میان انسان‌هاست. چنین نگاهی خود نشان‌دهنده‌ی مسئولیت رسانه و مخالفت آن با بی‌بندوباری‌ست.

نمی‌دانم از خلال نوشته‌های من پیداست یا نه، که من شخصاً انسان محافظه‌کاری هستم و با احتیاط بسیار به پدیده‌های نو نگاه می‌کنم. آشنایی با دنیای مجازی و دیدن وب‌نویسانی که روز و شب در این فضا به کار و تلاش مشغول‌اند باعث نگاه مثبت من به این مجموعه‌ی پر تلاطم و تغییر شده است. بهترین نمونه هم رادیو زمانه‌ای‌ست که آقای مهدی جامی بنیان‌گذار آن بود و همه نوع نگاهی را در زیر سقف خود گرد آورده بود. در ابتدا شاید برای من جالب نبود که موسیقی سنتی در کنار موسیقی مدرن از این رادیو پخش شود یا فلان نگاه راست در کنار فلان نگاه چپ قرار گیرد ولی دیدیم که این‌ها می‌توانند در کنار هم زندگی مسالمت‌آمیز و سازنده‌ای داشته باشند و فرهنگ جدیدی را به وجود آورند.

این مطلب بیش از حد طولانی شد و قطعاً حوصله‌ی خوانندگان جوان خودنویس را سر خواهد بُرد. امیدواریم روزی را ببینیم که امکانات و آزادی رسانه‌ای به حدی برسد که همه چیز در سر جای خود قرار بگیرد و بارِ اطلاع‌رسانی بر دوش چند سایت محدود نیفتد.

خوشحال خواهم شد اگر این مطلب در سایت مردمک که نقد آقای جامی را منتشر کرده است نیز منتشر شود تا خوانندگان مردمک از پاسخ این‌جانب به نقد ایشان مطلع شوند.

Posted by sokhan at 04:03 PM | Comments (0)

نقد رسانه یا نفی رسانه؟

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

رسانه‌ای اینترنتی به شکلی واضح و روشن ادعا می‌کند که رسانه‌ی شهروندروزنامه‌نگاران است. این شهروندروزنامه‌نگاران می‌توانند از هر رنگ، و با هر ایده و عقیده‌ای باشند. این رسانه مدعی‌ست که هیچ محدودیتی برای انتشار مطلب -جز آن‌چه حدود تعیین شده در رسانه‌های آزاد جهانی‌ست- ندارد. همگان می‌توانند برای این رسانه مطلب بنویسند، کارتون بکشند، فیلم بگیرند، عکس تهیه کنند، پادکست بسازند. خواهش این رسانه از شهروندروزنامه‌نگاران این است که مطالب و آثارشان را قبلاً در جای دیگری منتشر نکرده باشند. این رسانه مدعی‌ست تمام رنگ‌ها را در خود جای می‌دهد. مدعی‌ست یک رنگ بر این رسانه غالب نیست. یعنی سبز خالص نیست؛ سرخ خالص نیست؛ سیاه خالص نیست. می‌گوید ما سعی می‌کنیم رنگ‌ها را متعادل نگه داریم. نگذاریم رنگی بر سایر رنگ‌ها غلبه کند. می‌گوید ما هر نوع انتقادی حتی انتقاد از خودمان را منتشر می‌کنیم. این‌ها ادعای رسانه است. این ادعاها را چگونه می‌توان اثبات یا نفی کرد؟ با ارسال مطلب برای آن. اگر مطلب "با در نظر گرفتن تمام جوانب قابل انتشار بود" و منتشر شد، ادعای رسانه صحیح است. اگر مطلب "با در نظر گرفتن تمام جوانب قابل انتشار بود" و منتشر نشد، ادعای رسانه کذب است. اگر ادعای رسانه صحیح باشد، می‌توانیم برای از بین بردن نقاط ضعف آن مطالب انتقادی بنویسیم. اگر ادعای رسانه کذب باشد، می‌توانیم وجود چنین رسانه‌ی فریب‌کاری را حتی نفی کنیم. این حق ما به عنوان مخاطب و خواننده‌ی رسانه است. این انتقاد و نفی را علی‌القاعده باید برای خود رسانه بفرستیم. اگر در مدت زمانی معقول منتشر شد که چه بهتر. در غیر این صورت می‌توانیم از رسانه‌های دیگر برای طرح انتقاد یا نفی خود بهره بگیریم.

من شخصاً در بدترین حالت رضایتی به نفی ندارم. حتی خبیث‌ترین رسانه‌ها هم اطلاع‌رسان هستند و نظراتِ از دیدگاهِ من ناشایست را انعکاس می‌دهند. نبودِ آن‌ها چیزی به معلومات من اضافه نمی‌کند. اما این یک نظر شخصی‌ست و اغلبِ اشخاص، حتی آزاداندیشان چنین نظری ندارند و وجود چنین رسانه‌هایی را مضر می‌دانند. مثال روشن آن کیهان. من آن را همیشه می‌خوانم تا با دیدگاه کسانی که پنجه در پنجه‌ی ما افکنده‌اند بهتر آشنا شوم. اما این‌جا بحث ما کیهان نیست؛ رسانه‌ای‌ست، به نام خودنویس که یک سال از عمرش می‌گذرد و می‌خواهد منعکس‌کننده‌ی خبرها و نظرهای رنگارنگ باشد.

شدیدترین انتقادی که به خودنویس در زمینه‌ی مسائل سیاسی می‌شود، ضد سبز بودن آن است؛ ضد موسوی بودن آن است. از او انتقاد می‌شود که چرا در شرایط فعلی فجایع سال‌های ۶۰ و ۶۷ را عمده می‌کند. چرا در شرایط فعلی از مهندس موسوی پشتیبانی بی‌چون‌وچرا نمی‌کند. چرا اصطلاح سبزاللهی را باب کرده و سبزاللهی‌ها را می‌کوبد؟ انتقادات دیگری هم بر او وارد می‌شود. این‌که نویسندگان‌اش اغلب ناشناس‌ و با نام مستعارند. این‌که محل تامین بودجه‌اش نامشخص است. این‌که خطی که مدیر خودنویس برای رسانه‌اش تعیین می‌کند بیش از حد پُر رنگ است و امثال این‌ها. دامنه‌ی این نقدها تا مرحله‌ی نفی و دشمنی کشیده می‌شود.

آیا واقعاً این‌طور است؟ چطور می‌توانیم درستی نظر خود را اثبات کنیم؟ همان‌طور که در بالا گفتم، با ارسال مطلب برای آن. آیا واقعاً مطلبی از ما به خاطر رنگ‌اش، به خاطر هواداری‌اش از موسوی، به خاطر سکوت در باره‌ی فجایع دهه‌ی شصت، منتشر نشده است؟ اگر چنین است، خودنویس بر خلاف ادعایش رسانه‌ی همگان نیست؛ رسانه‌ی عده‌ای خاص است؛ عده‌ای که مثلاً تحت هیچ شرایطی از مهندس موسوی حمایت نمی‌کنند، تحت هیچ شرایطی بهبود وضع کشور را در چهارچوب نظام فعلی نمی‌خواهند، فقط به سرنگونی جمهوری اسلامی فکر می‌کنند، فقط به جمهوری ایرانی معتقدند...

به نظر من به عنوان یک ناظر خارجی چنین نیست. ممکن است عده‌ای از شهروندروزنامه‌نگارانی که مطالب و آثارشان را برای خودنویس می‌فرستند چنین بخواهند، اما همه چنین نمی‌اندیشند. خودِ من –اگر حقِّ رای برای یک انسان با نام مستعار قائل باشیم- چنین نمی‌اندیشم. این‌که نام‌دارانِ موافقِ سبز برای خودنویس نمی‌نویسند، طبیعتاً وزن را در کفّه‌ی ناشناسانِ مخالفِ سبز سنگین می‌کند.

ولی یک تفاوت عمده میان این رسانه با رسانه‌های تماماً سبز وجود دارد: رسانه‌های تماماً سبز، نظر منتقدان و مخالفان غیرِ سبز را –جز تک‌وتوکی برای خالی نبودن عریضه- منتشر نمی‌کنند اما خودنویس هرگونه نظری را –جز تک‌وتوکی به خاطر عدم رعایت چهارچوب‌ها- منتشر می‌کند. امتحان این موضوع آسان است. ده مطلب موافق و مخالف سبز –با رعایت تمام قواعد رسانه‌ای و با در نظر گرفتن تمام محدودیت‌های دینی و سیاسی و غیره- با نام واقعی یا با نام مستعار برای پنج شش رسانه‌ی سبز و غیرِ سبز و خودنویس ارسال کنیم. نتیجه هر چه بود، می‌توان بر اساس آن میزان آزادی‌خواهی آن‌ها را سنجید.

نقدِ رسانه باعث رشد رسانه می‌شود. نفی رسانه آن‌را رادیکال و در بدترین حالت منزوی می‌کند. در شرایط فعلی، رشدِ رسانه‌های نوپا در این شوره‌زارِ رسانه‌ای اهمیت دارد. این کار با نقد –حتی نقد تند و گزنده- امکان‌پذیر است. نفی رسانه آن‌هم رسانه‌ای که در جبهه‌ی طرفداران آزادی بیان است کار آزادی‌خواهان نیست؛ کار طرفداران استبداد است. نگذاریم نقد ما تبدیل به نفی شود.

Posted by sokhan at 03:49 PM | Comments (0)

December 12, 2010

یک سال با خودنویس

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

شادی‌آفرین است دیدن رسانه‌ای که شاهد تولدش بوده‌ای، با او پابه‌پا آمده‌ای، صفحات‌اش را خوانده‌ای، برای‌اش مطلب نوشته‌ای، و او به یک‌سالگی رسیده است. خوشحال‌کننده‌تر اما آن است که این رسانه در اندازه‌های یک سال قبل نمانده و ماه به ماه رشد کرده است. این رشد برای ما که در بیرون رسانه نشسته‌ایم خیلی ساده و طبیعی به نظر می‌رسد، اما باید دید آنان که دست‌اندرکار رسانه بوده‌اند و حُکمِ والدینِ کودک را داشته‌اند، برای رشد این رسانه چه‌ها کرده‌اند و چه‌ها کشیده‌اند. این «چه‌ها کشیده‌اند»، معنی‌اش الزاماً منفی نیست. انسان، با کمال میل برای رشد کسی که دوست دارد، تلاش می‌کند، زحمت می‌کشد، خود را به آب و آتش می‌زند. همه‌ی این‌ها، وقتی انسان نتیجه‌ی کار را می‌بیند، رشد را می‌بیند، تعالی را می‌بیند، لذت‌بخش می‌شود. مثل کوه‌نوردی که با تحمل خستگی، از میان سنگلاخ‌ها می‌گذرد و خود را گام‌به‌گام به قله نزدیک می‌کند، به نفس‌نفس می‌افتد، حتی در میانه‌ی راه به سرش می‌زند که مسیر آمده را بازگردد و عافیت پیشه کند، اما وقتی چشم‌اش به قله می‌افتد، خستگی از یادش می‌رود و عشق رسیدن به قله‌ی بالاتر او را به حرکت وا می‌دارد. می‌رود و می‌رود و هر گامی که به طرف قله بر می‌دارد، با لذتی درونی برای او همراه است. گمان می‌کنم بچه‌های خودنویس هم طعم چنین لذتی را چشیده باشند؛ لذتی که قابل وصف نیست. در کار رسانه، آن هم رسانه‌ی غیرحرفه‌ایِ اینترنتی، یعنی رسانه‌ای که پدیدآورندگان محتوایش برای کسب درآمد کار نمی‌کنند، موتور محرک، علاقه‌ی قلبی به کار است.

کسی که با به خطر انداختن جان‌اش از برخورد تظاهرکنندگان با ماموران مسلح فیلم تهیه می‌کند و شب هنگام با عبور از انواع و اقسام فیلترها آن فیلم را به رسانه‌اش می‌رساند، هدف و خواستی در ذهن دارد که با هیچ معیار مادی قابل سنجش نیست.

نشانه‌ی آن هم لذتی‌ست که از دیدن حاصل کارش در رسانه می‌بَرَد. نویسنده‌ای که ساعت‌ها به یک موضوع فکر می‌کند و آن فکر را تبدیل به کلمه و جمله و مطلب می‌کند دنبال چه چیز است؟ این‌که فلان کلمه را بارها و بارها سَبُک سنگین می‌کند و برای خوش‌آهنگ شدن جمله، واژگان را صیقل می‌دهد، چه چیز نصیب او می‌کند؟ انگیزه‌ی عمل این نویسنده و آن فیلم‌بردار، یک کلمه‌ی ساده نیست که بتوان گفت و گذشت. هر کس حرف و حدیثی در این زمینه دارد که به‌غایت شنیدنی‌ست؛ به‌غایت متفاوت است. و زیبایی کار یک وب‌نگارِ داوطلب در همین انگیزه‌ها و تفاوت‌هاست.

اما این همه‌ی ماجرا نیست. مواد فراهم شده‌ی خواندنی و دیدنی و شنیدنی، باید جایی برای عرضه پیدا کند. این «جا»، نیاز به نگهداری و رسیدگی دائم دارد. مواد فراهم شده باید به طور کامل بررسی شود؛ نوشته‌ها ویرایش شود؛ فیلم‌ها تدوین شود؛ کامنت‌ها تائید شود؛ و این انتخاب و حذف دائم، به طور شبانه‌روزی در جریان است بی آن‌که خواننده، کوچک‌ترین اطلاعی از آن داشته باشد. کار، کار دشوار ولی شیرینی‌ست. شیرینیِ کار وقتی بیش‌تر می‌شود که مخاطبِ رسانه، از کارِ رسانه راضی باشد.

یک سال از تولد خودنویس گذشت. خودنویس و یاران‌اش -تولیدکنندگانِ محتوا و اداره‌کنندگانِ سایت- در طول این یک سال با کلمه و صوت و تصویر بنایی ساختند که اکنون در مقابل چشمان ماست. رشدْ به این اندازه بوده است. از نگاه برخی کم، از نگاه برخی کافی. کم، یعنی آن که می‌توانسته بشود، ولی نشده است. کافی، یعنی آن اندازه که امکانات و توانایی‌ها اجازه می‌داده است. به هر حال فاتحان قله‌ی اول، قطعاً قصد بازگشت به کوه‌پایه را ندارند. چشم‌ها به قله‌ی دوم است و اراده‌ها متمرکز برای فتح آن. این فتح‌ها البته آسان نیست. هر چه بخواهیم به ارتفاع بالاتر صعود کنیم، باید تجهیزاتْ کامل‌تر، کوه‌نوردانْ حرفه‌ای‌تر، و کار گروهیْ منسجم‌تر شود. این سه، یک مجموعه را تشکیل می‌دهند که حتی فقدان یکی، موجب ضعف عمل‌کرد کل مجموعه می‌شود. به اعتقاد من آن‌چه امروز در خودنویس ضعف عمده به شمار می‌آید عدم حضور نویسندگان با سابقه و صاحب‌نظر است. این امر دلایلی دارد که یکی از آن‌ها که می‌توان بر اساس شواهد و قرائن حدس زد، ضدیّت با خودنویس و تحریم آن توسط برخی نویسندگان و سیاست‌پیشه‌گان، و ایجاد مانع برای اهل قلمی‌ست که مایل به همکاری هستند ولی ترجیح می‌دهند رو در روی رفقای خود قرار نگیرند. به گمان من این مشکل با گفت‌وگو و طرح سوال و بحث‌های منطقی و غیراحساسی می‌تواند کاهش یابد.

مطلب طولانی شد. در این باره می‌توان بسیار نوشت که مسئولان خودنویس قطعاً برای ما خواهند نوشت. به عنوان یکی از علاقمندان و خوانندگان خودنویس که هفته‌ای یک مطلب کوتاه هم می‌نویسد، از نیک آهنگ عزیز و همکاران‌اش به خاطر تمام زحمات تشکر می‌کنم و یک‌سالگی خودنویس را به این عزیزان تبریک می‌گویم. به امید هر چه بهتر شدن این رسانه‌ی اینترنتی.

Posted by sokhan at 11:54 PM | Comments (0)

لمپنیسم در رسانه‌های اینترنتی

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

این که یک نویسنده واقعاً چگونه فکر می‌کند در فضای آزاد رسانه‌ای مشخص می‌شود. فضایی که در آن نگرانی برای بیان فکر و ذهنیت خود ندارد. فضایی که در آن ترمز و مانع و مجازاتی نیست و شخص می‌تواند مکنونات ضمیر خود را بر قلم جاری سازد. در جامعه‌ی بسته، همه در ظاهر یک‌شکل و اتوکشیده هستند. بسته به شدت محدودیت، این یک‌شکلی و اتوکشیدگی کم و زیاد می‌شود. در کره شمالی مثلاً، همه یک‌شکل به نظر می‌رسند. احتمالاً رسانه‌های آن‌ها هم یک‌شکل است و همه در بیان ذهنیت خود، از استاندارد معینی پیروی می‌کنند. به خاطر همین یک‌شکل بودن، نیازی به تنوع رسانه‌ای نمی‌بینند. یک روزنامه، یک رادیو، یک تلویزیون برای چنین جامعه‌ای کافی‌ست. همه چیز در چنین جامعه‌ای استریلیزه است و اگر کسی اندکی ناپاکیزه عمل کند و از مرزهای مجاز بگذرد با مجازات روبه‌رو خواهد شد. در جامعه‌ی ایران، به دلیل بازتر بودن فضا، مرزهای مجاز اندکی گسترده‌تر است. به همین لحاظ به جای یک روزنامه، پنج شش روزنامه، و به جای یک کانال تلویزیونی، پنج شش کانال تلویزیونی وجود دارد –که البته فقط در شکل متفاوت‌اند و در محتوا همگی شبیه هم‌اند-. حداکثر فشار در این جامعه، در رسانه‌های دولتی، بخصوص در رادیو تلویزیون مشاهده می‌شود. همه باید طبق استانداردی معین سخن بگویند. بسیاری از الفاظ را به کار نبرند. بسیاری از نظرات را بیان نکنند. در چنین جامعه‌ای فرهنگ واقعی مردم به طور عام، و اهل قلم به طور خاص نمایان نخواهد شد. حال، ما را از این فضای بسته، در درون فضای کاملاً آزادی رها می‌کنند به نام اینترنت. این فضا به دو بخش تقسیم می‌شود:

فضای خصوصی وب‌لاگ‌ها به عنوان رسانه‌ی شخصی؛ فضای عمومی وب‌سایت‌ها به عنوان رسانه‌ی جمعی. در فضای خصوصی وب‌لاگ‌ها، می‌توانیم به هر شکل که مایل‌یم سخن بگوییم. می‌توانیم هر آن‌چه را که در ذهن داریم بر زبان بیاوریم. در فضای عمومی وب‌سایت‌ها، اما حساب و کتابی هست. مدیران وب‌سایت‌ها چهارچوبی را مشخص می‌کنند که نویسنده تنها در آن چهارچوب می‌تواند مطالب‌اش را منتشر کند. این چهارچوب مخل آزادی نیست؛ محافظ آن است. این چهارچوبی‌ست که آزادترین رسانه‌های جهان نیز خود را از آن بی‌نیاز نمی‌بینند.

از این مقدمه می‌رسیم به بحث لمپنیسم در رسانه‌های اینترنتی. این بحث را می‌توان در دو بخش دنبال کرد: یکی لمپنیسم در نوشته‌ها، و دیگری لمپنیسم در نظرها. طبق آن‌چه در مقدمه آمد، فضای آزاد رسانه‌ای می‌تواند آن‌چه را که در فکر نویسنده می گذرد نمایان کند. فرهنگ نویسنده از خلال کلمات و جملات او آشکار می‌شود؛ کلمات و جملاتی که تجلی ذهنیت اوست. اگر در نوشته‌ی نویسنده‌ای با فرهنگ لمپنی روبه‌رو می‌شویم، دو فرض متصوَّر است:

۱- نویسنده فرهنگ خود را در نوشته منعکس کرده است.

۲- نویسنده فرهنگِ لمپنیِ یک شخصیتِ دیگر –مثلا احمدی‌نژاد یا رامین- را منعکس کرده است.

در حالت اول ما با تکرار مواجه‌یم. به بیان دیگر، کلمات و عباراتی که نشان‌دهنده‌ی فرهنگِ لمپنیِ نویسنده ا‌ست، پیوسته تکرار می‌شود چرا که نوشته‌ی او بازتابِ عینیِ فکر و زبان اوست و جز به این زبان، با زبان دیگری سخن گفتن نمی‌تواند. نویسنده در این حالت مدام از عبارات زشت و زننده و سخیف بهره می‌گیرد، بی آن‌که قصد و غرضی داشته باشد. در حالت دوم اگرچه نویسنده از زبان شخص دیگری سخن می‌گوید، با این حال مراقب است تا از دایره‌ی لازم، پا فراتر نگذارد. او عبارات لمپنی را سنجیده و صرفه‌جویانه و به همان اندازه‌ای که برای نشان دادن کاراکتر منفی نیاز هست به کار می‌بَرَد و نه بیش‌تر.

در بخش نظرها، اگر مانعی بر سر نظرگذار وجود نداشته باشد، او می‌تواند هر آن‌چه را که به ذهن‌اش می‌رسد بر قلم جاری کند. بخصوص نوشتن با نام مستعار این امکان را به او می‌دهد که فرهنگ لمپنی خود را به طور کامل آشکار کند. این نوع نوشتن اگرچه ماتریال خوبی برای تحقیقات جامعه‌شناسان فراهم می‌کند، اما مطلوبِ مدیرانِ رسانه و خوانندگان آن نیست.

در هر دو حالت، وظیفه‌ی مدیران رسانه، توصیه و تحذیرِ صِرف نیست؛ جلوگیری هم هست. این جلوگیری اما در حدّ رسانه‌های جهان آزاد باید باشد و نه بیش‌تر. غرض از این جلوگیری، یک‌شکل و اتوکشیده کردن نویسنده و نظرگذار نیست. تعیین استاندارد برای بیان افکار و عقاید نیست. استریلیزه کردن جامعه هم نیست. این جلوگیری باعث افزایش کثرت‌گرایی می‌شود نه کاهش آن.

خودنویس باید رسانه‌ای باشد که لمپنیسم در آن، چه به شکل مقاله چه به شکل نظر مجال عرض اندام و میدان‌داری پیدا نکند. این نوشته به دلیل اختصار وارد بحث ماهیت لمپنیسم رسانه‌ای و عوامل بوجود آورنده و رشد دهنده‌ی آن نشد و تنها به صورت ظاهر اکتفا کرد. امیدواریم مدیران و کارشناسان رسانه‌های اینترنتی، این بحث را که به شکل غیرتخصصی مطرح کردم به شکل تخصصی ادامه دهند.

Posted by sokhan at 11:52 PM | Comments (0)

اهانت در رسانه

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

این روزها بحث اهانت به دین در سایت بالاترین داغ است. جریان از این قرار است که مسئولان سایت بالاترین تصمیم گرفته‌اند اجازه ندهند لینک‌های «اهانت‌آمیز» نسبت به دین در صفحه‌ی اول بالاترین نمایش داده شود. آن‌ها سعی کرده‌اند با دادن توضیحی مفصل و تعیینِ فرصتی یک ماهه برای آزمایش این کار، از اعتراضات مخالفان طرح بکاهند. جالب این‌جاست که مسئولان بالاترین به صراحت و روشنی نوشته‌اند که: «تغییر جدید شامل لینک‌های انتقاد از ادیان نمی‌شود.» به عبارتی مراجعانِ بالاترین می‌توانند هم‌چنان لینک‌های انتقاد از ادیان را در صفحه‌ی اوّلِ بالاترین مشاهده کنند. این‌که مسئولان بالاترین می‌خواهند جلوی «اهانت» را، آن‌هم فقط در صفحه‌ی اوّلِ سایت بگیرند، محل بحث نیست. بحث این‌جاست که مسئولان بالاترین چطور تا کنون اجازه داده‌اند، لینک‌های حاویِ اهانت در بالاترین منتشر شود. دقت بفرمایید سخن از لینک‌های «انتقادی» نیست بل‌که سخن از لینک‌های «اهانت‌آمیز» است. کدام رسانه‌ی جدّی در متمدن‌ترین و آزادترین کشورهای جهان می‌توان سراغ کرد که مطالب اهانت‌آمیز –چه به شخص، چه به تفکر، چه به دین و مذهب یا هر چیز دیگر- منتشر کند؟ و کدام رسانه‌ی جدّی خود را ملزم می‌داند، برای «توهین نکردن» دلیل و برهان بیاورد؟ جالب این‌جاست که مخالفان طرح جلوگیری از توهین، طلب‌کارانه خواهانِ اهانتِ به دین هستند و این را حقِّ مسلم خود می‌دانند. باز تاکید می‌کنم، در جایی که مسئولان بالاترین حق انتقاد را هم‌چنان محفوظ می‌دارند، و عدم انتشار توهین را هم فقط به صفحه‌ی اوّلِ بالاترین محدود می‌کنند، مخالفانِ طرحْ در واقعْ مخالفِ جلوگیری از توهین به شمار خواهند آمد و نه انتقاد. آیا یک رسانه می‌تواند و باید اجازه‌ی اهانت به نویسندگان یا خبر گزاران یا لینک گزاران خود بدهد؟

پاسخ این سوال به طور طبیعی منفی‌ست و هیچ عقل سالمی حتی در جهان مدرن و آزاد، حق توهین برای کسی قائل نمی‌شود. پس چرا گروهی از کاربران بالاترین –که اغلب جوان هستند- برای خود چنین حقی را طلب می‌کنند و چرا مسئولان بالاترین با مماشات و نرمی، نسبت به این موضوع بدیهی واکنش نشان می‌دهند؟ به گمان من مشکل جوانان معترض، خلط مفهوم انتقاد با توهین است. اگر طیفی برای انتقاد در نظر بگیریم، در سمت راست آن، انتقادی که انتقادِ سازنده نامیده می‌شود قرار می‌گیرد و در سمت چپ آن انتقادی که انتقادِ مخرب نام دارد (این‌جانب همان‌طور که در مطالب قبلی نیز اشاره کرده‌ام قائل به این تقسیم‌بندی و نام‌گذاری نیستم و مقصود از نوشته را یا انتقاد می‌نامم یا تخریب و تقسیمِ انتقاد را مانعی بر سر راه انتقادهای تند و گزنده می‌دانم ولی در این‌جا برای سهولت کار، از همین مفاهیمِ جاری استفاده می‌کنم). باری، در ادامه‌ی طیفِ مزبور، و در همسایگی و مرزِ انتقادی که مخرب نامیده می‌شود، قلمروی اهانت آغاز می‌گردد. اهانت خودْ درجات مختلفی دارد که از اهانتِ سَبُک و طنزآمیز آغاز می‌شود و تا اهانت تهاجمی و نژادی و امثال این‌ها را در بر می‌گیرد. مشکل بزرگ، چه در مسائل حقوقی و قضائی، و چه در عالم رسانه‌ای، تشخیص مرز میان انتقاد و اهانت است که نه یک خط باریک و قرمز رنگ، بل‌که یک نوارِ پهنْ با تنالیته‌های مختلفِ سرخْ‌رنگ است که تشخیص آن حتی در دادگاه‌های رسیدگی‌کننده به پرونده‌های اهانت، بر عهده‌ی قاضی گذاشته می‌شود. به عبارتی با شرح و بسط و توضیح جزء به جزء در کتاب قانون هم نمی‌توان مصادیق اهانت را به طور کامل تعریف کرد و جایگاه و بارِ هر کلمه یا لفظی را که از دهان خارج یا بر قلم جاری می‌شود تعیین نمود. نگرانیِ کاربران بالاترین که اصرار بر انتشار لینک‌های «اهانت‌آمیز نسبت به دین در صفحه‌ی اول بالاترین» دارند ناشی از عدم شناخت این مرز و نگرانی از محدود شدن فضای آزادی‌ست.

از این جا نقبی می‌زنیم به سایر سایت‌ها و رسانه‌های اینترنتی از جمله سایت خودنویس، که در برخی نوشته‌ها متهم شده است در بخش کامنت‌ها اجازه‌ی انتشارِ نظرات اهانت‌آمیز را می‌دهد. در این مورد نیز آن‌طور که مدیر سایت نوشته است تلاش بر این است که جلوی موارد اهانت‌آمیز گرفته شود و حتی توهین‌هایی را که در نظرهای قبلی راه یافته قرار است حذف کنند. این عملی‌است مثبت که طبق عرف و اخلاق عمومی و قانون در تمام رسانه‌های جهانِ آزاد به طور قاطع انجام می‌شود و در رسانه‌های ما، از جمله خودنویس نیز باید انجام شود.

اما این که نوار میان انتقاد و توهین را چه کسی در رسانه ترسیم و عمل حذف را بر مبنای آن اِعمال می‌کند، طبیعتاً بر عهده‌ی سردبیری و مسئولان رسانه است. این که مسئولان رسانه‌ای این نوار را باریک یا پَهْن بگیرند، بستگی به نگاه آن‌ها و شرایط موجود و پارامترهای مختلف محلی و اجتماعی و قانونی دارد و کاربران و مراجعان، خواه ناخواه، ناچارند آن را بپذیرند. حتی در رسانه‌ای مانند بالاترین که کاربران، نقش اصلی در گردش کار ایفا می‌کنند، باز این مسئولیت به لحاظ حقوقی و قانونی بر عهده‌ی مدیر سایت خواهد بود.

در این‌جا نقش مخربی که ضد اطلاعات سپاه و ارتش سایبری و دایره‌ی مبارزه با جرایم رایانه‌ای دادستانی و مامورانی که وزارت اطلاعات برای نفوذ در سایت‌ها و خرابکاری به نام مخالفان تندرو و طرفداران اهانت و مشوقان اِعمالِ خشونت و امثال این‌ها ایفا می‌کنند نباید از نظر دور داشت. چه بسا خود این‌ها تشویق به توهین و تندی کنند تا دلیل کافی برای دور نگه داشتن افراد معتدل از رسانه‌های پُر مخاطب ایجاد شود (چنان‌که در برخی موارد این اتفاق افتاده و تعدادی از اهالیِ قلم و اندیشه به خاطر فضای مسموم برخی سایت‌ها دورِ اینترنت‌گردی را قلم کشیده‌اند).

من ضعف‌های بسیار زیاد و اساسی در سایت بالاترین می‌بینم که موضوع اهانت، شاید کوچک‌ترینِ آن‌ها باشد؛ ضعف‌هایی که در مورد آن‌ها قبلاً نوشته‌ام و اگر این ضعف‌ها مرتفع نشود، مراجعان جدّی از این سایت روز به روز دورتر خواهند شد.

با بحث‌هایی که در خودنویس در مورد نقش رسانه‌های اینترنتی در گرفته است می‌توان امیدوار بود، حدود و ثغور آزادی بیان، و تعیین مرز میان انتقاد و اهانت مشخص شود و مسئولان و نویسندگان و مراجعانِ رسانه از آن بهره‌مند گردند. هفته‌ی آینده به بحثِ مهم و مفیدی که آقای مهدی جامی تحت عنوان لمپنیسم و ادبیات لمپنی باز کرده‌اند خواهیم پرداخت.

Posted by sokhan at 11:50 PM | Comments (0)

November 23, 2010

در باب روزنامه‌نگاری حزبی (۲)

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

وابستگی واستقلالِ رسانه امری نسبی‌ست. این نسبت فضایی را به وجود می‌آورد که روزنامه‌نگار در محدوده‌ی آن کار می‌کند. در ابتدا امر «خبر» را از «تحلیل و نقد و نظر» جدا می‌کنیم و دومی را در نظر می‌گیریم. در یک نشریه‌ی کمونیستی (مثلاً نامه مردم حزب توده، یا کار سازمان فدائیان خلق)، فضایی که در اختیار نویسنده قرار می‌گیرد بسیار محدود است و مثلاً نمی‌توان انتظار داشت که نویسنده‌ی طرفدار سرمایه‌داری، تحلیل و نقد و نظر خود را در چنین نشریه‌ای بنویسد. اگر بنویسد، دیگر آن نشریه نشریه‌ی کمونیستی نخواهد بود. اما فضا در نشریه‌ای که خطوط قرمزش حقوق بشر است، بسیار باز و گسترده است. در چنین نشریه‌ای دستِ کسانی که ضدِّ حقوق بشر هستند بسته است و اجازه‌ی نشر مطالب‌شان را ندارند. اگر انتخاب مطلب برای انتشار در مثال اول به لحاظ محدود بودن آسان است، انتخاب مطلب در مثال دوم به لحاظ گستردگی بسیار دشوار است چرا که نویسنده‌ی ضدِّ حقوق بشر، الزاماً به گونه‌ای نمی‌نویسد که فکر و عقیده‌اش آشکارا نمود پیدا کند و در چنین حالتی مانع شدن از انتشار مطلب به فقدان آزادی و دیکتاتوری رسانه‌ای تعبیر خواهد شد، که می‌تواند گم‌راه‌کننده باشد. در مواجهه با چنین موردی بهترین روش برای تعیین مرز، همان است که در کشورهای آزادِ اروپای غربی اِعمال می‌شود و می‌توان از آن‌ها به‌رغم ضعف‌هایی که در کار عملی خود دارند آموخت و روش‌های‌شان را به‌کار بُرد. اما در زمینه‌ی خبر، نه در مثال اول و نه در مثال دوم، الزامی به تحریف و دروغ‌گویی نیست، چرا که دست رسانه برای عدم انتشار خبر باز است. به عبارتی اگر خبری بابِ طبع رسانه نباشد می‌تواند در قبال آن سکوت کند (مثلاً برخی از رسانه‌های سبز الزامی به پخش مُفَصَّلِ خبر و نوار ویدئوی سخن‌رانیِ سیّد حسن نصرالله در مورد عرب بودن رهبر سابق و رهبر فعلی حکومت اسلامی ندیدند و البته خبر را تحریف هم نکردند).

این روش در جوامع بسته و دورانی که تعداد رسانه‌ها اندک بود، می‌توانست به طور موثری مورد استفاده قرار گیرد –چنان که در کشوری مثل کره شمالی، مردم هنوز هم در بی‌اطلاعی کامل به سر می‌برند- ولی در جوامعی که پای رسانه‌های مدرن به رغم خواست و اراده و فشارِ حکومت‌ها باز شده، نمی‌توان از کنار خبرها به آسانی گذشت (چنان که رسانه‌های سبزِ سابق‌الذکر بعد از چند روز و به خاطر فشار پنهان سایر رسانه‌ها ناچار به درج خبر و تحلیل آن شدند). در چنین جوامعی تحریفِ خبر و یا خنثی کردن آن با تغییر اجزا یا کلیات مرسوم است (کاری که امروز روزنامه‌ی کیهان و یا سایت رجانیوز با اخبار می‌کنند ترکیبی از چشم بستن بر خبر و تحریف آن است).

اما برگردیم به نشریات و رسانه‌های سبز و منتقدِ سبز که بحث ما بیش‌تر ناظر به شیوه‌ی عمل آن‌هاست و تغییر مثبت در روش‌های آن‌ها می‌تواند به گسترش فرهنگ دمکراسی بینجامد. این که جامعه‌ی ایرانی جامعه‌ای به لحاظ فرهنگی ناهمگون و پیچیده است امری‌ست روشن و واضح که به عنوان صورت مسئله‌ای غامض پیشِ روی ماست و باید با این واقعیت –چه از نظر ما خوب، چه از نظر ما بد- روبه‌رو شویم.

این ناهمگونی و پیچیدگی باعث می‌شود ما در بسیاری زمینه‌ها سراغ «ایرانی‌سازی» برخی کارها که ریشه در فرهنگ غرب و کشورهای مغرب‌زمین دارند برویم. نمی‌توان در این مطلب کوتاه وارد جزئیات شد، و ناچاریم بدون بحث و استدلال نتیجه‌گیری کنیم. به گمان من تغییر در اصولی که ماهیّتِ امری را تغییر می‌دهد به اسم ایرانی‌سازی جایز نیست و جز خراب‌کاری و اتلاف وقت و سرمایه حاصلی برای ما نخواهد داشت. شاید تغییراتی متناسب با فرهنگِ ایرانیِ ما در روبنا امکان‌پذیر و لازم باشد ولی امور زیربنایی را نمی‌توان به دل‌خواه و به بهانه‌ی شرایط خاص تغییر داد. مثلاً حقوق بشر، حقوق بشری‌ست که مفاد آن در غرب تدوین شده. این‌که عده‌ای بیایند حقوق بشر اسلامی برای ما بنویسند، این نقض حقوق بشر اولیه و اصلی خواهد بود. رسانه، روزنامه، رادیو، تلویزیون، سایت، و هر وسیله‌ی منتقل‌کننده‌ی خبر و تحلیل و نقد و نظر اصولی دارد که پایه‌گذاران آن‌ها با تجربه و آزمون و خطاهای بی‌شمار به آن‌ها دست یافته‌اند. این‌که اهل رسانه‌ی ما بخواهند، اصولی ایرانی به وجود آورند و چرخ را از نو اختراع کنند، جز اتلاف وقت و سرمایه نتیجه‌ای نخواهد داشت.

رسانه‌های سبز ما، که برخلافِ رسانه‌های حزبی، باید فضای گسترده‌تری را برای خبر نگاران و خبر گزاران و نویسندگانِ تحلیل و نقد و نظر در نظر بگیرند امروز محل تجربه‌ی دمکراسی هستند. در چنین نشریاتی بدون در نظر گرفتن میل این و آن، یا واکنش طرفداران و مخالفان، یا عکس‌العمل هواداران و منتقدان، بدون مقدس کردن و بالا بردن رهبران جنبش و دور نگه داشتن آن‌ها از تحلیل‌ها و نقدها و نظرها، باید میان اخبار و مطالب موافق و مخالف تعادل ایجاد کرد. البته این حق هر رسانه‌ای‌ست که «بیش‌تر» ناشرِ اخبار و مطالب نزدیک به مرام خود باشد، اما اگر هدف، حزبی و محدود به گروهی خاص نیست، و باز اگر هدف جذب هر چه بیش‌ترِ طرفداران آزادی و حقوق بشر است، پس باید وزن دو کفه‌ی ترازو اختلاف زیادی با هم نداشته باشد.

در این‌جا به بحث کلیدی بی‌طرفی می‌رسیم. اگر بی‌طرف نیستیم –که نیستیم، مثلاً طرف‌دارِ حقوق بشریم-، و اگر نمی‌توانیم در کار رسانه‌ای خود بی‌طرفی را به‌طور کامل رعایت کنیم، ناچاریم دو کار را به‌رغم این عدم امکان و تمایل انجام دهیم: یک- به عنوان خبر نگار یا خبر گزار، اخبار را تمام و کمال و بدون تحریف برای انتشار آماده کنیم. انتشار آن به سردبیر و خط مشی رسانه بستگی خواهد داشت. دو- به عنوان مسئول انتخاب خبر و مطلب برای انتشار در رسانه، با «انصاف» عمل کنیم. حتماً جا یی به دیدگاه‌های مخالف و منتقد بدهیم. میزانِ آزادی‌خواهیِ ما و رسانه‌ای که ما نماینده‌اش هستیم، نسبت به اندازه‌ی این «جا» سنجیده خواهد شد. هر چه این «جا» وسیع‌تر باشد، نشان‌دهنده‌ی آزادی خواهیِ بیش‌ترِ ماست. هر چه این «جا» تنگ‌تر باشد، نشان‌دهنده‌ی استبداد فکری ماست.

خودنویس در طول یک سال فعالیت خود نشان داده است که فضایی آزاد و چهارچوبی بس گسترده در اختیار خبرنگاران و نویسندگان مطالب تحلیلی و انتقادی قرار دارد. به عبارتی حذف در این رسانه، حداقلی و امکان نشر افکار و اخبار، حداکثری‌ست. این نه تنها به خط مشی رسانه، که به شیوه‌ی تفکر بنیان‌گذار و مدیر این رسانه هم بستگی دارد. این خواستی‌ست که در حال اجرا و پیاده شدن است، و موانع و سنگ‌اندازی‌ها نتوانسته است جلوی آن را بگیرد. نه سکوت و بی‌اعتنایی برخی نویسندگانِ صاحب‌نام در قبال این رسانه، نه پیش کشیدن مسائل نامربوطی مثل التزام به ولایت فقیه در دوره‌ای از فعالیت سیاسی و مطبوعاتی مدیر رسانه، نه افشای بچگانه‌ی عذرخواهی از مصباح یزدی در زمانی که شمشیر خون‌چکانِ حکومت در حال فرود آمدن بر گردن نیک آهنگ کوثر بود، و نه برخوردهای ناجوانمردانه‌ای که با ایشان در بخش نظرهای برخی سایت‌ها می‌شود نتوانسته است، نگاه باز و انتقادی ایشان و سایت خودنویس را به «همه‌ی گروه‌های سیاسی و فکری و همه‌ی شخصیت‌ها» تغییر دهد که باعث خوشحالی‌ست. خودنویس با شیوه‌ی عمل خود، خواه ناخواه بر روی سایر رسانه‌ها تاثیر مثبت خواهد گذاشت. امیدواریم دوستان صاحب فکر و نظر از این رسانه‌ی آزاد به خوبی استفاده کنند.

Posted by sokhan at 07:22 PM | Comments (0)

November 14, 2010

در باب روزنامه‌نگاری حزبی (۱)

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

مناظره‌ی نیک‌آهنگ کوثر و مسیح علی‌نژاد در برنامه‌ی پرگار بی‌بی‌سی انگیزه‌ی نوشتنِ مطلبِ حاضر شد. مناظره‌ای که اگر نیک به آن بنگریم تعداد زیادی سوال مهم در ذهن ما ایجاد خواهد کرد. پیش از هر چیز باید بگویم که من نه روزنامه‌نگارم و نه کار روزنامه‌نگاری کرده‌ام و نه از تئوری‌های این کار اطلاعی دارم. اما عواملی هست به نام عقل سلیم و دو دو تا چهار تای ریاضی و صغرا کبرای منطقی که آدمِ بی‌دانشی مثل من نیز می‌تواند بر اساس آن‌ها نقاط ضعف و قوّتِ یک بحث را تشخیص دهد و اظهار نظر کند. اولین شرط برای ورود به چنین مناظره‌ای داشتن تعریف دقیق از کلماتی‌ست که به کار برده می‌شود. مثلاً روزنامه‌ی حزبی چیست، روزنامه‌نگار حزبی کیست، مطالبی که در روزنامه‌ی حزبی منتشر می‌شود از چه قرار است و امثال این‌ها. از بلاهایی که استبداد مذهبی بر سر ما آورده یکی هم این است که با تشکّلات و رسانه‌های سیاسی واقعی هم‌چون حزب واقعی و روزنامه‌ی حزبی واقعی روبه‌رو نبوده‌ایم و به این خاطر احزابی را که طیِّ سال‌های اخیر تشکیل شده‌اند و روزنامه‌ای به راه انداخته‌اند حزب واقعی و روزنامه‌ی حزبی واقعی پنداشته‌ایم. مثلاً امروز حزب کارگزاران سازندگی یا حزب اعتماد ملی را احزابی واقعی می‌دانیم و روزنامه‌ی این‌ احزاب را روزنامه‌ی حزبی می‌نامیم و بر این اساس، بحثی را آغاز می‌کنیم که به خاطر سُست بودنِ پایه‌هایش به محض بالا رفتن و شکل گرفتن فرو می‌ریزد و تلاش طرفین مناظره برای دست‌یابی به نظر مشترک بی‌حاصل می‌ماند. متاسفانه مجری برنامه‌ی پرگار که می‌توانست دامنه‌ی مناظره را محدود نگه دارد خود به پراکنده کردن مباحث مطرح شده کمک کرد. نکته‌ای که به‌طور عمومی و پیش از ورود به جزئیات می‌توان به آن اشاره کرد، نقشی‌ست که خانم مسیح علی‌نژاد برای روزنامه‌نگارِ ایرانی قائل است.

ایشان از آن‌چه که یک روزنامه‌نگار باید بکند یا نکند چنان سخن می‌گوید که گویی روزنامه‌نگار از مرحله‌ی نگارش تا مرحله‌ی انتشار، خودْ تصمیم‌گیرنده است و این اوست که می‌تواند بگوید چه می‌خواهد یا چه نمی‌خواهد. این نوع نگاه بی‌دلیل نیست و شاید به خاطر قدرت و دستِ باز یست که برخی روزنامه‌نگاران در برخی رسانه‌ها داشته‌اند. حال آن‌که تصمیم‌گیرنده در یک روزنامه یا رسانه، نه روزنامه‌نگار که سردبیر است که او هم بر اساس شیوه‌نامه‌ی روزنامه و رسانه عمل می‌کند نه به طور دل‌بخواه و بر اساس سلیقه‌ی شخصی.

ما در ایرانِ بعد از انقلاب جز تا سال ۱۳۶۰ حزب و سازمان سیاسی واقعی و روزنامه‌ی حزبی و سازمانی واقعی نداشته‌ایم. مشهورترین حزب و روزنامه‌ی حزبی، حزب توده‌ی ایران و ارگان‌اش نامه مردم بود. مشهورترین نشریه‌ی سازمانی هم نشریه‌ی مجاهد ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران بود.
mojaahed khodnevis.jpg

به‌غیر از این‌ها تعداد دیگری حزب و سازمان بودند که برای خودشان روزنامه و نشریه داشتند مثل روزنامه‌ی جمهوری اسلامی، نشریه‌ی کار، نشریه‌ی پیکار و امثال این‌ها. روزنامه‌ی هر یک از این احزاب و سازمان‌ها «فقط» در چهارچوبِ مرام‌نامه و اساس‌نامه‌ی آن‌ها مطلب منتشر می‌کرد. روزنامه‌نگار حزبی یا سازمانی(*) «می‌توانست» روزنامه‌نگار حرفه‌ای باشد (یعنی بابت کارِ روزنامه‌نگاری از حزب حقوق دریافت کند)، و «می‌توانست» عضو یا هوادار حزب باشد. درست‌تر بگوییم روزنامه‌نگار حزبی «باید» عضو یا هوادار حزب می‌بود و به نفع حزب و علیه دشمنان حزب می‌نوشت، و اگر چنین نمی‌کرد و بر خلاف مرام‌نامه یا اساس‌نامه‌ی حزب مطلبی می‌نوشت طبعاً جای او در حزب و نشریه‌ی حزبی نبود. لنین گفتار شفاف و تندی در این خصوص دارد که در یکی از مقالاتی که در نقد مطلب اکبر گنجی نوشته‌ام به آن اشاره کرده‌ام. پس روزنامه‌نگار، نه تنها می‌تواند حزبی باشد بل‌که در برخی موارد «باید» عضو یا هوادار حزب باشد والّا امکانِ کار در آن روزنامه را نخواهد داشت.
naame mardom khodnevis.jpg

از این‌ نقطه می‌رسیم به وابسته بودنِ روزنامه‌ -یا هر رسانه‌ی دیگر-. آیا روزنامه‌ی غیر وابسته وجود دارد؟ پاسخ این سوال قطعاً منفی‌است. روزنامه‌ها یا وابسته به جبهه و حزب و سازمان و گروهِ سیاسی‌اند، یا وابسته به دولت‌اند، یا وابسته به دولت‌های خارجی‌اند، یا وابسته به بنگاه‌های اقتصادی‌اند یا وابسته به گرایش‌های مختلف فکری و اجتماعی‌اند. به همین لحاظ «تمام» روزنامه‌های جهان دارای گرایش به چپ و راست و میانه هستند. هر یک از این روزنامه‌ها، هیئت مؤسسی دارند که آن هیئت به شکلی دمکراتیک یا غیردمکراتیک خطِّ مشی‌یی برمی‌گزیند و برنامه‌ای برای دست‌یابی به اهداف‌اش تنظیم می‌کند که تمامِ عواملِ روزنامه –از جمله روزنامه‌نگار- «ملزم» به پیروی از آن هستند...

* به منظورِ جلوگیری از اِطناب، از این به بعد فقط از کلمه‌ی روزنامه‌نگار حزبی استفاده می‌کنیم.

Posted by sokhan at 05:19 PM | Comments (0)

November 05, 2010

حدّ و مرز آزادی بیان (۲)

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

اگر وارد چنبره‌ی بحث‌های تئوریک در این زمینه بشویم جز گیجی و روبه‌رو شدن با پرسش‌های بی‌پاسخ نتیجه‌ای نخواهیم گرفت و اگر تنها به مصادیق و نمونه‌ها اکتفا کنیم در سطح خواهیم ماند و پی به اصل ماجرا نخواهیم بُرد. بهترین کار، انتخاب راه میانه است یعنی با در نظر گرفتن واقعیت‌های اجتماعیِ خودمان، به مقدار معقول به نظریه‌هایی که در غرب و شرق در باب آزادی بیان ارائه شده توجه کنیم و در صدد بسط و گسترش حدّ و مرز آن بر آئیم. من شخصاً به دلیل فقر معلومات و عدم آگاهی از نظریه‌های ارائه شده در غرب و شرق، راه ساده‌ای اختیار می‌کنم و الگوی خود را "آزادترین کشورها بر مبنای اطلاعات و آمار سازمان‌های بی‌طرف بین‌المللی" قرار می‌دهم و قوانینی که در این کشورها به موقعِ اجرا گذاشته شده را در حال حاضر بهترین قوانینی می‌دانم که باید قوانین کشور ما با آن‌ها انطباق یابد. البته فرهنگِ عمومیِ حاکم بر این کشورها با فرهنگ عمومی حاکم بر کشور ما زمین تا آسمان فرق دارد لذا عملِ انطباقْ محال به نظر می‌رسد. پس، راهِ چاره‌ای باقی نمی‌ماند جز فرهنگ‌سازی که آن هم نیاز به رسانه و امکانات حکومتی دارد که متاسفانه در اختیار دوستداران و خواستاران آزادی بیان نیست. مشاهده می‌کنیم که موضوع آزادی بیان فراتر از مسئله‌ی حکومتی‌ست که مانند سدّی بلند در مقابل آن قرار گرفته است. پشت این سدّ، صدها سدّ دیگر وجود دارد که مرتفع‌ترین آن‌ها سدّ فرهنگ عمومی‌ست. آیا می‌توان این سدّ را شکست؟ خرده‌رسانه‌ها و شبکه‌های مَجازی در طول ده پانزده سال اخیر نقش مهمی در تَرَک انداختن به سدّ فرهنگ عمومی ایفا کرده‌اند. در همین کشور خودمان مشاهده می‌کنیم که برخی از مسلمانانِ تندرویِ سی سال پیش، رو به نواندیشی و روشنفکری آورده‌اند. برخی از کمونیست‌ها که دیکتاتوریِ پرولتاریا و جامعه‌ی اشتراکی مقصد نهایی و اوجِ آرزوی‌شان بود رو به لیبرالیسم و اندیویدوآلیسم آورده اند.

شعارهای همراه با مرگ و براندازی، جای خود را به شعارهای همراه با زندگی و اصلاح داده است. اعدام، نزدِ خیلی‌ها مجازات غیر بشری به شمار می‌آید. حقوق بشر، امروز به جای حقوق اقلیت خاص نشسته است. حتی اگر به این موضوعات از ته قلب و با تمام وجود اعتقاد پیدا نکرده باشیم، باز اثر آن‌ها را بر وجود خود مشاهده می‌کنیم. همین بحث آزادی بیان، امروز در کنار مسائل مهم‌تر و قابل لمس‌تری مانند تورم و گرانی و فقر و درماندگی اقتصادی مطرح می‌شود و این نشان از نفوذ این مباحث در جامعه‌ی عقب نگه داشته شده‌ی ما دارد.

عامل این نفوذ، فشار حکومت –و به تَبَع آن عکس‌العملِ جامعه-، و فشار رسانه‌های کوچک و آزاد است. این‌ها نشان می‌دهد که جامعه‌ی امروز ایران، آماده‌ی بازتر کردنِ حدّ و مرز آزادی بیان است.

در این‌جا باید به این نکته‌ی ظریف توجه داشت که بازتر کردنِ حدّ و مرز با برداشتن حدّ و مرز تفاوت بسیار دارد. در این نقطه است که به بحثِ احترام به عقاید دیگران و در نظر گرفتن حساسیت‌های مذهبی جامعه می‌رسیم. عمل‌کرد و نوشته‌های اکبر گنجی مثال خوبی در این زمینه است. ایشان در طول سی سال گذشته از یک کنشگر سیاسی-مذهبی با نگاهی بسته و جَزْمی به تدریج تبدیل به یک کنشگر سیاسیِ آزادی‌خواه با نگاهی نواندیشانه به دین و مذهب می‌شود و گامی بلند در جهت آزادیِ افکارِ خود از حصار جزمیات بر می‌دارد. بعد از خروج از کشور و ادامه‌ی تحقیقات و مطالعات و فراهم آمدن شرایط لازم برای بیان نظرات، بحث‌هایی در زمینه‌ی امام دوازدهم مطرح می‌کند که در واقع نفی‌کننده‌ی وجودِ این امام است. امامی که میلیون‌ها ایرانی با دلیل و بی‌دلیل به وجودش اعتقاد دارند و نفی او را بر نمی‌تابند. در اصل، وجود این امام، جزو خط قرمزهای مقدس جامعه‌ی ایرانی‌ست که می‌تواند مرزی برای آزادی بیان به وجود آورد. حدّ آزادی بیان برای آقای گنجی در طول سال‌های اخیر تا این اندازه بسط پیدا کرده است.

اما هم‌ایشان در مقابل کاریکاتوریست دانمارکی به خاطر کاریکاتورهایی که از پیغمبر اسلام کشیده است می‌ایستد و نسبت به کاری که او کرده واکنش منفی نشان می‌دهد. از نظر آقای گنجی کورت وسترگارد از مرز احترام به مقدسات مسلمانان و خط قرمزهای اجتماعی عبور کرده است. حال به بیست‌وپنج سال پیش باز می‌گردیم و آقای گنجی جوان را پیش چشم می‌آوریم. اگر کسی در رسانه‌ای عمومی امام زمان را حتی به صورت تئوریک نفی می‌کرد، قطعا از مرز و خط قرمزِ ساخته شده در ذهن آقای گنجی عبور کرده بود و شایسته‌ی نفی و یا حتی مجازات بود.

این مثال به خوبی نقش رسانه‌های آزاد و فشار حکومتی -که باعث عکس‌العمل فکری می‌شود- را نشان می‌دهد. پس می‌توان امیدوار بود که به کمک این ابزار، حد و مرز آزادی بیان را گسترش داد و جامعه را یک گام به پیش بُرد و فرهنگ عمومی را تحت تاثیر قرار داد که این خود باعث پذیرش قوانین و قواعدِ مدرن‌تر و انسانی‌تر توسط جامعه و گسترش بیشتر حد و مرز آزادی بیان خواهد شد.

خودنویس اگرچه مخاطبانِ محدودی دارد ولی می‌تواند به شناساندن و گسترش آزادی بیان، هم در جامعه و هم در میان نویسندگان خود کمک کند. آزادیِ بیانِ مطلق، نه در خودنویس و نه در هیچ نشریه‌ی کاغذی و اینترنتی دیگر وجود ندارد و نمی‌تواند وجود داشته باشد، ولی این‌که آن نشریه میلِ به بازتر کردن فضا یا محدودتر کردن فضا دارد ملاک خوبی‌ست برای دانستن اعتقادِ گردانندگانِ آن نشریه به آزادی بیان و دست‌یابی به چهارچوب‌هایی که حدّ آن در آزادترین کشورهای جهان معیّن شده است.

Posted by sokhan at 03:08 AM | Comments (0)

October 24, 2010

حدّ و مرز آزادی بیان (۱)

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

هفته‌ی پیش در اهمیّتِ پرسش‌گری نوشتیم و این که روشنفکر برای نزدیک شدن به حقیقت باید پرسش‌گر باشد. گفتیم از اولین پرسش‌گرانِ تاریخِ اندیشه یکی هم سقراط بود که شهید راه پرسش‌گری شد. او می‌پرسید عدالت چیست؟ شجاعت کدام است؟ نیکی چیست؟ حق کدام است؟ به این پرسش‌ها هنوز هم پاسخ راضی‌کننده و جامعی داده نشده است. یکی از پرسش‌هایی که در دوره‌ی ما زیاد مطرح می‌شود و پاسخ راضی‌کننده و جامعی به آن داده نمی‌شود این است که چگونه می‌توان به آزادی بیان بی حدّ و مرز دست یافت؟ پرسشی که اگر امروز سقراط زنده بود، بی‌تردید در پاسخ آن در می‌مانْد. این پرسش، یک پرسش تئوریک صِرف و مبتنی بر بازی الفاظ نیست؛ پرسشی‌ست که اکثر روشنفکران جوامع استبدادزده با آن روبه‌رو هستند. حتی روشنفکرانِ جوامعِ «آزاد»(*)، کماکان با به خطر انداختن جان خود در صدد پاسخ دادن به این پرسش می‌باشند. نمونه‌ی امروزی و روشن آن جریان کورت وسترگارد، کاریکاتوریست دانمارکی‌ست که به خیالِ دست‌یابی به آزادی بی حدّ و مرز، با کشیدن چند کاریکاتور از پیامبر اسلام، از ترس جان‌اش در خفا و تحت‌الحفظ زندگی می‌کند و به خاطر آزادی بیان، بسیاری از آزادی‌های فردی و اجتماعی خود را از دست داده است. نویسندگانِ از استبداد رسته‌ی ما نیز چون هادی خرسندی و دکتر علیرضا نوری زاده در کشورهای «آزاد» به خاطر تلاش برای گسترده کردن حدّ و مرز آزادی بیان کماکان در خطر زندگی می‌کنند. در تعریف کلی، جهان ما امروز محل جدال و نزاعِ طالبانِ محدود شدن آزادی با خواهندگان و کوشندگان گسترش حدّ و مرز آزادی‌ست. اگر حقیقت را انطباق فکر (و در مرحله‌ی عالی‌ترِ آن، گفتار و نوشتار) با واقعیت بدانیم، حقیقت این است که آزادی بی حدّ و مرز در هیچ جای دنیا، نه وجود داشته، نه وجود دارد، و نه می‌تواند وجود داشته باشد، ولی جوامع می‌توانند به طرف گسترده کردن این حدّ و مرز، یا در جهت خلاف آن، گام بردارند که اولی برای ما روشنفکران ایرانی مطلوب و دومی نامطلوب است. بنابراین بعید است بتوان به آن‌چه مثلا کانون نویسندگان ایران به عنوان آرمان تعیین کرده، نه در ایران ما و نه در هیچ جامعه‌ی دیگری دست پیدا کرد.

اما برای اثبات این مدعا، ابتدا باید کلمات را تعریف کنیم. کاری که دیروز سقراط می‌کرد و امروز متخصصان فلسفه‌ی سیاسی می‌کنند. این تعاریف از تعاریفِ پیچیده‌ی تئوریک و غیر کاربُردی آغاز می‌شود و به تعاریف روزمره و کاربُردی می‌رسد. تعاریفی که مثلا آیزایا برلین از آزادی ارائه می‌دهد، برای منی که در ایران، آزادیِ نوشتنِ ساده‌ترین افکار خود را ندارم شاید لوکس و بی‌فایده به نظر برسد، اما حقیقت این است که برای تعیین ایده‌آل‌ها -ایده‌آل‌هایی که بتوان به آن‌ها دست یافت و نه فقط از آن‌ها حرف زد- باید با تعاریف و مصداق‌هایی که اندیشمندان جوامع «آزاد» بر پایه‌ی سال‌ها مطالعه و مشاهده و تجربه به ما عرضه می‌کنند آشنا شویم. ساده‌تر بگویم، اغلب ما اهل قلم ایرانی، از آزادی بیان تصوری داریم که نه در ایران و نه در هیچ جای دنیا دست‌یافتنی نیست؛ ما برای رسیدن به این آزادیِ در ذهن‌ ساخته مبارزه می‌کنیم و حتی جان خود را به خطر می‌اندازیم، اما اگر با تعاریف و نظر فیلسوفان سیاسی جهان آشنا شویم پی خواهیم بُرد که اصلِ هدفْ مخدوش است و مقصدْ موجود نیست لذا راهی به سمت آن وجود ندارد و راهی که ما می‌رویم لااقل به این هدف و به این مقصد نخواهد رسید. لازمه‌ی تعیین هدف و مقصدِ درست، شناسایی هدف و مقصد نادرست است. مثلا برای شخص نگارنده، هدف و مقصد درست، گسترده کردن تدریجی حدّ و مرز آزادی بیان و میل به سمت آزادی مطلق است؛ آزادی مطلقی که دست یافتن به آن در سیستم‌های بزرگ و کوچکی که در چهارچوب آن‌ها اسیر و زندانی هستیم امکان‌پذیر نیست.

یکی از این سیستم‌ها که جلوی چشم ماست و به نظر می‌رسد که به نفعِ آزادی و آزادی بیان قابل تغییر یا اصلاح است، سیستم سیاسی‌ست. ولی این سیستم، خود جزء بسیار کوچکی از مجموعه‌ی سیستم‌ها، و در تحلیل کلی محصول فعل و انفعال و تجزیه و ترکیب آن‌هاست. گوشه‌ی کوچکی از این سیستمِ بزرگِ در هم پیچیده، زیرْسیستمِ معیوب و در حال تجزیه و تلاشیِ حکومت ایران است که چون نزدیک ماست به چشمْ خیلی بزرگ می‌آید و علت‌العلل تمام ناکامی‌ها و تیره‌روزی‌ها و سدّ راه آزادی و آزادی بیان معرفی می‌شود. تردیدی نیست که برای گسترده کردن آزادی بیان این سدِّ پُر تَرَک باید در هم شکسته شود اما اگر تصور می‌کنیم پشت این دیوار تیره، سرزمینِ آزادی قرار دارد و ما بدون هیچ مانعی به این بهشتِ رویایی خواهیم رسید، سخت در اشتباهیم...

[ادامه دارد]

* درست‌تر است به جای «آزاد» بگوییم «آزادتر».

Posted by sokhan at 12:54 PM | Comments (0)

در اهمیّت پرسش‌گری

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

خطرناک‌ترین پدیده‌ای که اهل ایمان با آن روبه‌روهستند، شک است. لازمه‌ی شک، طرح پرسش است. کسی که پرسشی مطرح می‌کند به دنبال یافتن پاسخ برای ندانستن‌ها و نفهمیدن‌های خود است. اگر برای پرسشْ پاسخی در خور یافته نشود، یا پاسخی متفاوت از پاسخ همیشگی به آن داده شود، در شخصِ پرسش‌گر، شک ایجاد می‌شود. مرحله‌ی بعد از شک، ناباوری‌ست. اگر شخص پرسش‌گر اهل قلم باشد، شکِّ خود را به خواننده نیز سرایت خواهد داد. شک، دشمن ایمان، بخصوص ایمان کورکورانه است. اگر شخص، جامعه، یا حکومتْ ایمانی باشند، در مقابلِ پرسش‌گر می‌ایستند و واکنش نشان می‌دهند. ابتدا سعی می‌کنند به شیوه‌های مختلف او را از پرسش‌گری باز دارند. اگر موفق نشدند، او را از سر راه بر می‌دارند. ایمان کور می‌تواند به شخص، مذهب، ایدئولوژی یا هر چیز دیگری باشد. فرقی نیست میانِ فردِ مومن به آیت‌الله خامنه‌ای با فرد مومن به آقای مهندس موسوی یا فرد مومن به رفیق لنین. هم‌چنین فرقی نیست میان فرد مومن به اسلام یا فرد مومن به کمونیسم یا فرد مومن به سکولاریسم (مومن را در این‌جا به صورت عام برای مومن کور و متعصب به کار می‌بریم، نه مومنی که با پرسش‌گری به ایمان رسیده است). اولین واکنشی که این‌گونه مومنان در مقابل پرسش‌گران نشان می‌دهند، تلاش برای جلوگیری از طرح سوال است. پرسش‌گری باعثِ شهید شدن تعداد زیادی اندیشمند و عالِم در طول تاریخ بشریت شده است. اولین شهید راه پرسش‌گری سقراط بود. اگر پرسش‌گران امروزی همراه با پرسش خود، پاسخی نیز به سوالات می‌دهند، سقراط این کار را هم نمی‌کرد و جز طرح پرسش (یا ایجاد پرسش در ذهن شنونده) کار دیگری انجام نمی‌داد. پرسش‌گر قرار نیست حتماً خود پاسخ‌گو باشد. پرسش‌گر می‌تواند طرح پرسش کند یا در ذهن شنونده/خواننده ایجاد پرسش کند، آن‌گاه شنونده/خواننده خود به دنبال پاسخ خواهد رفت. اگر پاسخی بیابد که به نفع ایمان خود است، ایمان کورَ ش تبدیل به ایمان آگاهانه خواهد شد. اگر پاسخی بیابد که به ضرر ایمان خود است، یا نسبت به ایمان خود دچار شک و تردید خواهد شد، یا ناباور خواهد گشت.

سقراط، که به گفته‌ی مرحوم محمد علی فروغی «از بزرگ‌ترین شهدای عالَمِ انسانیت است» (*) با طرح سوال نسبت به آن‌چه در زمان خودش مُسَلَّم و قطعی شمرده می‌شد، «با دست انداختن و استهزاء»، و «سوال و جواب و مجادله»"، «خطای مخاطب را ظاهر می‌کرد» و بدین طریق می‌کوشید حقیقت را کشف کند. این کارِ او را «مامائی» می‌نامیدند چرا که او می‌گفت «دانشی ندارم و تعلیم نمی‌کنم بل‌که مانند مادرم «ماما» هستم. او کودکان را در زادن مدد می‌کرد، من نفوس را یاری می‌کنم که زاده شوند، یعنی به خود آیند و راه کسب معرفت را بیابند. آخرْ عاقبتِ سقراطِ پرسش‌گر معلوم بود: «صاحبان قدرت وجود او را خطرناک شمردند، و در هلاکش پای فشردند». در پایانِ کار نیز، جام شوکران به دست‌اش دادند تا از شرِّ پرسش‌های او خلاص شوند(**): «سرانجام مقامات حکومتی سقراط را به اتهام فاسد کردن جوانان و بی‌ایمانی به خدایان شهر بازداشت کردند. در دادرسی، محکوم به مرگ با نوشیدن جام زهر شد...»(***). «با خودت صادق باش!». این جمله‌ای‌ست که برایان مگی به عنوان آموزه‌ی سقراط از آن یاد می‌کند. می‌نویسد: «سقراط حاضر بود به دست قانون به هلاکت برسد ولی از حرف خود که آن را حق می‌دانست دست بر ندارد. او حتی در عمل هم چنین کرد، در حالی که اگر می‌خواست، می‌توانست بگریزد.»

نکته‌ای که در داستان سقراط جالب توجه است این است که او شخصاً هیچ ننوشت. به عبارتی اصلاً در صدد پاسخ‌گویی و مطرح کردنِ خود نبود. او با همین پرسش‌گری و یادهایی که افلاطون از او و درس‌هایش کرد، در ذهن میلیاردها انسان به عنوان حکیم و فیلسوف، در طی قرن‌ها و در تمام سرزمین‌ها ماندگار شد.

حال قرار نیست ما سقراط شویم، و قرار نیست سوالات سخت و دشواری که ایمانِ ایمانیان را متزلزل می‌کند مطرح سازیم. همین قدر که به خود اجازه دهیم در مورد سیاست کشور، در مورد اشخاصی که امروز به عنوان رهبران حکومت یا ضد حکومت شناخته شده‌اند، در مورد اجتماع و اقتصاد و فرهنگ و هنر، در مورد عاقبتِ کارها و راه‌ها و روش‌ها، طرح پرسش کنیم خوشحال کننده است. ما نمی‌خواهیم مانند سقراط دنبال معانیِ کلماتِ پیچیده‌ای مانند عدالت و نیکی و حق برویم؛ این کار را فیلسوفان برای ما انجام می‌دهند. ما می‌خواهیم در محدوده‌ی فهم و درک خودمان، در محدوده‌ی کشور و سیاست و مذهبِ خودمان، پرسش‌های‌مان را مطرح کنیم. ما می‌خواهیم بدانیم در همین دوره‌ی سی ساله چه کرده‌ایم و نتیجه‌ی اَعمال‌مان چه بوده است. ما می‌خواهیم بدانیم از کجای تاریخ آمده‌ایم و به کجای تاریخ می‌رویم؛ ما می‌خواهیم بدانیم چه عواملی امروزِ ما را ساخته‌اند و فردای ما چگونه ساخته خواهد شد؛ و پرسش‌های دیگری از این قبیل که پاسخ‌اش را حداقل من به عنوان نویسنده‌ی این سطور نمی‌دانم.

در نوشته‌های پیشین گفتیم که کار روشنفکر، جست‌وجوی حقیقت است. سقراط نیز در جست‌وجوی حقیقت بود و بهای آن را با جان خود پرداخت. اگر با پرسش‌گری حقیقت آشکار می‌شود، بر ما روشنفکران است تا پرسش‌گر باشیم که البته امیدواریم به قیمت جان کسی تمام نشود!

خودنویس جایگاهی‌ست برای پرسش‌گری. اگر به گفته‌ی سقراط با خودمان صادق باشیم خواهیم توانست پاسخ‌هایی بیابیم که سدهای ایمانِ کور را در درون ما بشکند. شاید هم نه، در ایمان‌مان استوارتر شویم؛ شاید دچار شک و تردید شویم؛ شاید ناباور شویم. هر چه هست پرسش‌گری باعث خواهد شد دچار "تحول" شویم. تحول، نشانه‌ی زندگی و پویایی‌ست. خودنویس می‌تواند به متحول شدنِ ما کمک کند.

* سیر حکمت در اروپا، جلد اول، محمد علی فروغی، انتشارات کتابفروشی زوّار، تهران ۱۳۴۴، صفحه‌ی ۱۵
** همان، صفحه‌ی ۱۶
*** سرگذشت فلسفه، براین مَگی، ترجمۀ حسن کامشاد، نشر نی، چاپ اول، ۱۳۸۶ تهران، صفحه‌ی ۲۲

Posted by sokhan at 12:52 PM | Comments (0)

اغراق، دروغ، ناامیدی

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

اغلب ما خواهان تغییر وضعیت سیاسی و اجتماعی در ایران هستیم. دامنه‌ی این تغییر نزد هر یک از ما متفاوت است: برخی خواهان تغییر کل نظام‌یم؛ برخی خواهان اصلاح اساسی در چهارچوب نظام فعلی هستیم. برای دست‌یابی به این اهداف، هر یک از ما روش خاص خود را داریم. این روش‌ها بستگی به شرایطی دارد که جامعه‌ی ما در آن به سر می‌بَرَد. از یک سو ما خواهان تاثیرگذاری بر جامعه هستیم، از سوی دیگر جامعه با رفتار خود بر ما تاثیر می‌گذارد. هدفِ گروه‌ها و فعالان سیاسیِ تحول‌خواه، آوردنِ مردم به میدان مبارزه با حاکمیت است. برای به میدان آوردنِ مردم، معمولاً از دو روش ایجاد هیجان و ایجاد فکر استفاده می‌شود. اولی بر احساسات و دومی بر عقلِ مردم تکیه می‌کند. فعالان سیاسی ما، در زمان بحران‌های اجتماعی، بیش‌تر بر ایجادِ هیجان، و در زمان آرامش اجتماعی بیش‌تر بر ایجاد فکر تکیه می‌کنند. حفظ تعادل میان این دو، هنر فعال سیاسی‌ست که متاسفانه در ایران ما کم‌تر به چشم می‌خورَد. مشکل بزرگی که امروز با آن روبه‌رو هستیم، اصرار بر ایجاد هیجان در زمانی‌ست که زمینه‌های اجتماعیِ آن فراهم نیست. به طور مثال با اوج‌گیریِ جنبش سبز و به حرکت درآمدنِ میلیون‌ها ایرانی، تهییج، نقش عمده‌ای در ادامه‌ی حرکت مردم داشت. با فروکش کردن جنبش، گروهی از فعالان سیاسی به گُمان این که مردمْ تحت تاثیر مستقیم سخنان ایشان به حرکت در آمده‌اند، سعی کردند با ایجاد هیجان کاذب، مردم را هم‌چنان در خیابان‌ها نگه دارند، حال آن‌که مردم برای ورود به عرصه‌ی مبارزات سیاسی یا خروج از آن، محاسباتی می‌کنند که در ترکیب اجتماعی، شکلی بسیار پیچیده و بغرنج به خود می‌گیرد و به همین لحاظ قابل پیش‌بینی نیست. اما فعالانی که بیش‌تر در ذهنِ خود زندگی می‌کنند تا در متنِ اجتماع، کلام‌شان را چنان قدرت‌مند می‌بینند که می‌تواند این محاسبات را تغییر دهد و این سرآغاز اشتباه است.

این گروه از فعالان سیاسی برای ایجاد هیجان کاذب، به اغراق و دروغ روی می‌آورند. اغراق و دروغ شاید بتواند برای مدتی عده‌ای را هیجان‌زده کند و در میدان مبارزات سیاسی نگه دارد ولی چون پایه و اساسی ندارد خیلی زود جای خود را به حقیقت می‌دهد، که معمولاً تلخ است و تلخی آن باعث ناامیدی و یأس می‌گردد.

اما نویسندگان سیاسی، که عده‌ای از آن‌ها فعال سیاسی نیز هستند، گاه فاصله‌ی میان نویسندگی با فعالیت سیاسی را در نظر نمی‌گیرند و ایجاد هیجان را بر ایجاد فکر مُقَدَّم می‌دارند و برای ایجاد هیجان، گاه به اغراق و دروغ روی می‌آورند. اغراق و دروغ اگر برای فعال سیاسی عیب است، برای نویسنده‌ی سیاسی عیبِ بزرگ است؛ عیب بزرگی که به شکل مکتوب به نام نویسنده ثبت می‌شود و او را به عنوان کسی که در سرخوردگی یا گم‌راهی مردم نقش داشته -دیر یا زود- انگشت‌نمای خاص و عام می‌کند. موردِ جلال آل احمد و کاهش میزان محبوبیت او بعد از چند دهه، هشداری‌است به نویسندگان سیاسی امروز.

خودنویس باید سعی کند حتی‌المقدور از نوشته‌های اغراق‌آمیز و آلوده به دروغ فاصله بگیرد. نوشته‌های انتقادی این فاصله‌گیری را نشان می‌دهد. نوشته‌های انتقادی جلوی یأس و ناامیدی را می‌گیرد و شادابی و امید را جایگزین آن می‌سازد.

Posted by sokhan at 12:49 PM | Comments (0)

October 06, 2010

چرا بر نقش نویسندگان و روشنفکران تاکید می‌کنیم؟

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

وضع امروز مملکت را همه می‌بینیم. بسیاری معتقدند بانی این وضع، آقای خمینی و پیروان ایشان بوده‌اند اما نکته‌ای که در این میان کم‌تر مورد بحث قرار می‌گیرد این است که آقای خمینی و پیروان ایشان با استفاده از چه زمینه و بستری توانستند بر ایران حاکم شوند و این زمینه و بسترِ مناسب را چه کسانی فراهم آوردند؟ پاسخ‌های متعددی به این سوال می‌توان داد ولی من دو گروه از "مقصران" را معرفی می‌کنم: نویسندگان و روشنفکران. می‌گویم مقصران و مقصر کسی‌ست که در کارش کوتاهی کرده است. آیا این کوتاهی به‌عمد بوده است؟ دشوار می‌توان به این سوال پاسخ داد و پاسخ درست به ظن قوی خیر است، همان‌طور که پاسخ به سوالِ "آیا این کوتاهی آگاهانه بوده است" منفی‌ست. می‌گویم آگاهانه نبوده است چرا که مشکلِ بزرگِ روشنفکرانِ دورانِ پیش از انقلاب –و حتی دوران کنونی- کمبودِ آگاهی به دلایل مختلف است. این که آیا آگاهی، با تلاش فردی می‌توانسته به دست آید و سانسور و بگیر و ببندِ حکومت‌ها بهانه بوده است البته پاسخ‌اش آری‌ست و شخص نویسنده و روشنفکر می‌توانسته با تلاش فردی، از جهان پیرامون خود و رویدادهای جاری مطلع شود. آقای خمینی در دورانی بر سر کار آمد که اپوزیسیونِ متشکل و علنی در ایران فعالیتی نداشت. وسایل ارتباط جمعی در دو کانال تلویزیون دولتی و روزنامه‌های عصرِ تهران یعنی کیهان و اطلاعات خلاصه می‌شد و مخالفانِ حکومت جز از طریق شفاهی و یکی دو رادیوی اپوزیسیون که صدای‌شان با کیفیت بسیار بد از طریق موج کوتاه قابل دریافت بود و مطالعه‌ی جزوات و کتبِ ریزْچاپ، امکانِ دست‌رسی به اخبار و اندیشه‌های متفاوت نداشتند. اما اخبار و اندیشه‌هایی که با این وسایل اندک به سمع و نظر جویندگانِ کنج‌کاو می‌رسید چه بود؟ بحث کلیدی همین جاست.

با نگاهی به روزنامه‌ها و اعلامیه‌های منتشر شده در دوران پیش از انقلاب (مثلا نشریه‌ی نوید، که چند تن از هوادارانِ حزب توده‌ ایران آن‌را با به جان خریدنِ خطرهای بسیار منتشر می‌کردند) و جزواتی که بچه‌های چریک آن‌ها را به قیمتِ زندگی‌شان منتشر و تکثیر می‌کردند (مثل ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقای امیر پرویز پویان) و یادآوری کتب منتشر شده در آن دوران و مطالب نشریات روشنفکری، به این نتیجه می‌رسیم که کمبود زیادی در زمینه‌ی خبر و نظر و بخصوص نظر داشتیم. این فقدان و این کمبود بستر مناسب را برای حاکمیت آقای خمینی و یاران‌اش فراهم آورد که نتیجه‌ی آن را امروز به چشم می‌بینیم.

این‌که سوال می‌شود چرا بحث روشنفکری و سطحی‌نگری را در خودنویس به راه انداخته‌ایم ناظر به این کمبودهاست که سرنوشت ملتی را تباه کرد. می‌گویند تاریخ تکرار نمی‌شود اما از شرایط برابر، نتایجِ "مشابه" به دست می‌آید و این انکارپذیر نیست. ما ملتی معجزه‌دوست هستیم یعنی به جای کار طولانی و منظم، مایل‌یم آرزوهای خود را یک‌شبه برآورده شده ببینیم. همین امر باعث می‌شود به کارِ تدریجی و پُر زحمت روی خوش نشان ندهیم و رسیدن به هدف در درازمدت را خسته‌کننده و غیرعملی بدانیم. همان‌طور که هیچ ساختمانی بدون آجر روی آجر گذاشتن درست نمی‌شود هیچ کشوری هم بدون کلمه روی کلمه گذاشتن و ذهنِ مردم را نسبت به حقایق روشن کردن "درست" نمی‌شود. اگر هم درست شود به ضرب و زورِ پول و بدون فونداسیونِ فرهنگیِ مناسب است که به یک لرزه‌ی خفیف فرو خواهد ریخت، چنان‌که ایرانِ به ظاهر پیش‌رفته‌ی زمان شاه فرو ریخت و از زیر خرابه‌های آن، ایرانی قرون وسطایی که حقیقت فرهنگ عمومی جامعه را نشان می‌داد سر بر آورد. پس، هر قدر در این باره بنویسیم و دیگران را به بحث فرا بخوانیم کم نوشته‌ایم گیرم عده‌ای را خوش نیاید و به بحث‌های هیجانی و بابِ طبعِ عامه گرایش بیشتری نشان دهند.

خودنویس جایگاهی‌ست که می‌توان از آن برای بسترسازی فکری استفاده کرد. دایره‌ی محدودِ خوانندگانِ آن نباید ما را از ارائه‌ی نظر دل‌سرد کند چرا که با ارائه‌ی نظر نه تنها خوانندگان که نویسندگان هم ساخته و ورزیده می‌شوند.

Posted by sokhan at 01:38 AM | Comments (0)

بی‌ریشگی روشنفکران ایرانی

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

گرفتاری بزرگ اغلب روشنفکران ایرانی بی‌ریشگی‌ست. بحثِ این نیست که روشنفکرِ ما بیش از آن که روشنفکر باشد روشنفکرنماست، یا روشنفکر ما بیش از آن که دنبالِ حقیقت باشد دنبالِ دروغ و دغاست. بحثِ این است که روشنفکر ما روشنیِ فکرش را بیش از آن که از جامعه‌ی واقعاً موجود به دست آورده باشد و جامعه‌ی واقعاً موجود ضرورت و زمینه‌های روشنفکر شدن را در او به وجود آورده باشد، تنها به صورتِ ذهنی و از راه معلومات کتابی و رسانه‌ای روشنفکر شده است که در جای خود قابلِ تقدیر و ستایش است. این نوع روشنفکری چیزی کم دارد که شاید اساس و جوهره‌ی روشنفکری غرب است. دکتر سید یحیی یثربی در کتابِ "ماجرای غم ‌انگیز روشنفکری در ایران" –که دو سه هفته قبل از آن صحبت کردیم- بر همین نکته انگشت گذاشته‌اند اگرچه نتیجه‌گیری‌های‌شان در برخی موارد قابل قبول نیست و خواننده بعد از مطالعه‌ی کتابِ ایشان نظر منفی نسبت به روشنفکران ایرانی پیدا می‌کند. اگر بخواهیم مثالی برای روشن شدن موضوع بزنیم می‌توانیم بگوییم که روشنفکری ما مانندِ زبان‌آموزیِ یک فرد بالغ در کشور خودمان است در حالی که روشنفکری غرب مانند زبان‌آموزی یک کودک در کشوری‌ست که همه به آن زبان تکلم می‌کنند. مثلا زبانِ فرانسه‌ای که منِ بالغ در ایران می‌آموزم با زبان فرانسه‌ای که یک فرانسوی از دوران کودکی در کشور خودش می‌آموزد فرقی آشکار دارد. حتی اگر من، بالاترین مدارج آموزش این زبان را طی کرده باشم زبان‌ام چیزی کم دارد که به میزانِ آموزش یا میلِ آموختنِ من ربطی ندارد. دلیل این کمبود معلوماتِ متعدد و پنهانی‌ست که جامعه منتقل کننده‌ی آن است. زبان‌آموزیِ من در کشور خودم البته قابل ستایش است و درهای بسیاری را بر فرهنگ‌های بیگانه می گشاید اما گفتن و نوشتنِ من هرگز مانند گفتن و نوشتنِ یک نفر فرانسوی نمی‌شود. تازه این در بهترین حالت است. حتماً دیده‌اید کسانی را که قادر به تکلم به زبان دیگری نیستند ولی ژستِ دانستنِ آن زبان را می‌گیرند؛ کلمات زبان بیگانه را لابه‌لای جملات فارسی می‌آورند و لهجه‌شان را تغییر می‌دهند و متاسفانه بخشی از کارِ روشنفکران ما مانند این ژست‌ها و اداهاست که هیچ پایه و مایه‌ای ندارد و کاملاً بی‌ریشه است.

به همین گونه است مفهومی که منِ روشنفکرِ ایرانی از دمکراسی و آزادی و حقوق زنان در ذهن دارم با مفهومی که یک نفر فرانسوی از همین کلمات در ذهن دارد. باید بپذیریم که مفهومِ این کلمات در ذهنِ روشنفکری که در کشوری مانند کشور ما بزرگ شده، با روشنفکری که در کشوری غربی بزرگ شده متفاوت است گیرم هر دو از یک موضوعِ واحد سخن بگویند. این مفاهیم، مانند زبانِ مادری، در ذهن روشنفکر غربی به قول امروزی‌ها نهادینه شده در حالی که برای ما، مانندِ زبانی‌ست که از خارج آمده و ما در کلاسِ درس آن‌ها را آموخته‌ایم.

اگر این واقعیت را قبول کنیم، انتظار و توقع ما از خودمان به اندازه‌ای می‌شود که شایسته‌اش هستیم؛ در این صورت امکان رشد موزون و هماهنگ پیدا خواهیم کرد. خواستنِ بالاتر از توانایی‌ها خوب است اگر محدوده‌ی آن را فراتر از "آرزو" نبریم. اگر دچار این توهم شویم که "آرزو" باید در کوتاه مدت و پیش از آماده شدن زمینه‌ها صورت تحقق پذیرد هر قدر هم تلاش کنیم عاقبت دچار سرخوردگی و یأس خواهیم شد. این‌جا، نقشِ کلماتِ "تدریج" و "اصلاح" در ذهن پُر رنگ‌ می‌شود و ارزش‌اش آشکار می‌گردد.

خودنویس جایگاهی‌ست برای انعکاسِ نظرِ تمام طیف‌های روشنفکری، از آن‌ها که تندتر از روشنفکران غرب به پیش می‌تازند تا آن‌ها که طرفدارِ حرکتِ لاک‌پشتی هستند. در میانه‌ی این دو افراط و تفریط شاید بتوان نقطه ی اعتدالی یافت و به عنوان راهی دیگر مورد بحث قرار داد.

Posted by sokhan at 01:36 AM | Comments (0)

September 12, 2010

باز هم سطحی‌نگری

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

مطلب قبلی این‌جانب زیرِ عنوانِ «ما آدم‌هایی سطحی شده‌ایم» واکنش‌هایی قلمی برانگیخت که می‌توان نویسندگان آن‌ها را در سه گروه دسته‌بندی کرد: گروه اول با تمام یا بخشی از آن‌چه در آن نوشته آمده بود موافق بودند. گروه دوم دعوت نویسنده به تعمق را، به دیدگاهِ کمونیستی مرتبط کردند و چون به زعم ایشان از این دیدگاه نتیجه‌ی خوبی در مبارزاتِ سیاسیِ پیشین گرفته نشده پس تعمق نه تنها حُسن به شمار نمی‌رود بل‌که مضر هم هست. گروه سوم بر این عقیده بودند که جوانانِ امروز به رویدادهای سیاسی و اجتماعی عمیق‌تر از جوانان دیروز نگاه می‌کنند و اصولا بحث سطحی بودن و سطحی شدن به جوانان امروز ما مربوط نمی‌شود. آقایان دارا ایرانی و جواد متقی نیز زحمت کشیدند و طی یادداشت‌هایی جداگانه نظر خود را مرقوم داشتند. در مورد گروه دوم باید گفت که نفرت این گروه از کمونیست‌ها باعث شده تا بر هر آن‌چه با عقل و منطق سازگار است قلم بُطلان بکشند. چون کمونیست‌ها اهل مباحثِ ریشه‌ای بوده‌اند، پس مباحثِ ریشه‌ای عیب به شمار می‌رود؛ چون کمونیست‌ها اهل مطالعه بوده‌اند، پس مطالعه عیب به شمار می‌رود؛ چون کمونیست‌ها با نگاه بنیادین به رویدادها می‌نگریسته‌اند، پس نگاهِ بنیادین به رویدادها عیب به شمار می‌رود. عیب به شمار می‌رود چون مباحثِ ریشه‌ای و مطالعه و نگاه بنیادین باعث شده، روزگار بسیاری از مردم جهان سیاه شود. پاسخ به این گروه مشخص است: اگر سیاه‌روزی نصیب مردم کشورهای کمونیست شده علت آن ممنوعیت مطالعه و تعمق در مسائل و رویدادها بوده است. اگر گروه‌های چپ ایرانی هم در برنامه‌ها و مبارزات خود ناموفق بوده‌اند علت آن چشم بستن بر نتایج مطالعه و تعمق بوده است. عده‌ای هم که فقط ژست مطالعه و تعمق می‌گرفته اند و واقعاً اهل مطالعه و تعمق نبوده‌اند. به جرئت می‌توان گفت بخش اعظم مارکسیست‌های ایرانی، نه آثار مارکس را خوانده‌اند و نه از تفاسیری که بر آثار او نوشته شده با خبرند. زمانی مارکسیست بودن ژستی بود که به شخص هویت و اعتبار می‌داد، از همین‌رو عده‌ای بدون این‌که مارکسیسم را بشناسند خود را مارکسیست می‌نامیدند. جالب این‌جاست که طرفداران یک فلسفه خاص، خود را از مطالعه‌ی آثار سایر فلاسفه بی‌نیاز می‌دیدند و تلاشی برای شناختِ فلسفه‌های دیگر انجام نمی‌دادند.

پس علت سیه‌روزی ما، نه مطالعه و تعمق، که فقدان مطالعه و تعمق بوده و هست.

در مورد گروه سوم باید گفت که یکی از علل در جا زدنِ ما ایرانیان، غرور بیش از حد و ادعای دانستن چیزهایی‌ست که نمی‌دانیم. این را باید بدون پرده‌پوشی گفت و سکوت در این مورد خیانت به نسل جوانی‌ست که گمان می‌کند کائنات حول محور او می‌گردد. پدرانِ ما در زمان مشروطیت در نخستین دوره‌ی آشنایی با مظاهر و پدیده‌های مثبت غرب شگفت‌زده شدند و بدون این که خیالِ بدی در سر داشته باشند از محاسن غرب و فواید غربی شدن نوشتند. آن‌ها هر چه در غرب می‌دیدند حُسن بود و هر چه در کشور خودشان می‌دیدند عیب، پس راهِ اصلاح را غربی شدن می‌دانستند و در بیان این عقیده نه خجالت می‌کشیدند و نه احساس خواری و خفّت می‌کردند. ولی به مرور زمان ورق برگشت و غرور کاذب در دل و جان ما ریشه دواند و "منِ ایرانیِ صاحبِ فرهنگِ هفت هزار ساله و مذهبِ شیعه" در مقابل غرب و غرب‌زدگی قرار گرفت. به عبارتی از آن سوی بام افتادیم. غرب و مظاهر آن پلید خوانده شد و غرب‌زدگی عیبِ بزرگِ روشنفکران. فرهنگ و نحوه‌ی زیست ایرانیان، برترین و بهترین و زیباترین نامیده شد. کار به جایی رسید که گویی در غرب هیچ حُسن و نیکی وجود ندارد و هر چه هست عیب است و شرّ.

امروز نیز بسیاری از ما با خودمان صادق نیستیم. خود را تافته‌ی جدا بافته و یگانه و محور همه چیز می‌دانیم. خود را از نظر فلاسفه و اندیشمندان جهان بی‌نیاز می‌دانیم. فکرِ خود را برتر از فکر دیگران می‌پنداریم. نتیجه این شده است که نه می‌خوانیم و نه یاد می‌گیریم. وقتی فکر برتر از آنِ ماست چه نیاز به خواندن و آموختن. این غرور کاذب را در نوشته‌های خودمان به خوبی مشاهده می‌کنیم. غروری که مانع رشد و شکوفایی فکر و اندیشه است.

دنیا در تمام عرصه‌های فرهنگی و هنری و فلسفی چهار نعل به پیش می‌تازد. آن‌چه ما از آن خبر داریم پیش‌رفت در برخی زمینه‌های علمی‌ست که با آن مستقیماً سر و کار داریم. مثلا از تکامل کامپیوترهای شخصی و اینترنت با خبریم چون ابزاری‌ست که دائم از آن استفاده می‌کنیم. اما اگر بگویند که دو نفر جامعه‌شناسِ معاصر را نام ببریم و نظر و اندیشه‌شان را مثلا در باره‌ی تکامل اجتماعی بیان کنیم بسیاری از ما وا می‌مانیم. باید با جِدّ و جهد فراوان اطلاعات‌مان را در زمینه‌های اجتماعی و سیاسی و فکری به روز کنیم. به روز شدن باعث خواهد شد تا از تجربه‌ی دیگران بهره گیریم و راه‌های خطا را دوباره نپیمائیم. نباید تجربه و علم دیگران را به هیچ بگیریم و هر کاری را چه در زمینه‌ی علمی و چه در زمینه‌ی فکری از نو شروع کنیم.

خودنویس جایگاهی‌ست برای ابراز نظر و اندیشه؛ نظر و اندیشه‌ای که می‌تواند درجهت تکمیل نظر و اندیشه‌ی اندیشمندانِ دیگر باشد یا نظر و اندیشه‌ای بی‌فایده و فاقد ریشه و امکان رشد.

Posted by sokhan at 04:03 AM | Comments (0)

ما آدم‌هایی سطحی شده‌ایم

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

عنوان و محتوای این نوشته برای عده‌ای از دوستان خودنویس برخورنده خواهد بود ولی چاره‌ای نمی‌بینم جز بیان آن‌چه حقیقت می‌پندارم و خوشحال خواهم شد اگر دوستانِ مخالف، نظر خودشان را به صراحت در این‌جا منعکس کنند. مشخص است که ضمیر جمع در این نوشته به معنای "همه" نیست، بل‌که این ضمیر، بخش بزرگ یا اکثریتی را در بر می‌گیرد که میزان آن بر اساس شناخت مستقیم می‌تواند متغیر باشد. در گذشته، اعضا و هواداران گروه‌های سیاسی، پیش از آن که اقدامی در جهت تغییر نظام حاکم به عمل بیاورند، کارِشان را با مطالعه آغاز می‌کردند. آنان که جدی‌تر بودند، در کنار مطالعه به کار و زندگی در کنار گروه‌های مختلف اجتماعی مشغول می‌شدند تا از ذهن به عین برسند و آن‌چه را در تئوری می‌خوانند در عمل نیز مشاهده و تجربه کنند. زندگی و کار سیاسی بر خلاف امروز جدی بود. جدیّت از آن‌جا معلوم می‌شد که انسان تحول‌خواه و انقلابی، سوال‌های اساسی مطرح می‌کرد و به دنبال پاسخ آن سوال‌ها تا پای جان می‌رفت. "هدف از زندگی چیست؟ جهان از کجا آغاز شده و به کجا ختم خواهد شد؟ منظور از حیات چیست؟ تکامل نوع بشر به چه صورت بوده و امروز بشر در کدام مرحله از تکامل قرار دارد؟ شناخت چیست؟ توانایی انسان برای شناخت محیط اطراف و جامعه‌اش تا کجاست؟ جامعه‌ی ما چگونه جامعه‌ای ست؟ فرماسیون اقتصادی و اجتماعی آن چیست؟ چه نیروهایی در این جامعه دخیل‌اند؟ این نیروها از کجا قدرت گرفته‌اند و به چه صورت رشد کرده‌اند و در کدام مرحله از تکامل قرار دارند؟ من به عنوان یک عنصر سیاسی، برای تسریع تکامل چه کار می‌توانم انجام دهم؟"... سوال‌هایی از این قبیل در نزد افراد سیاسی مطرح می‌شد و برای یافتن پاسخ آن‌ها به هر مرجع معتبری که در دست‌رس بود مراجعه می‌شد. این مَراجِع همیشه در اختیار نبودند، و گاه به همراه داشتن آن‌ها جرمِ خطرناکی به شمار می‌آمد. برخی از پاسخ‌ها در کتاب‌های مارکسیستی بود که داشتن آن‌ها می‌توانست سر فعال سیاسی را بر باد دهد. حداقل مجازاتِ داشتن کتاب‌های مارکسیستی، شکنجه و زندان طویل‌المدت و متهم شدن به جاسوسی برای همسایه‌ی شمالی بود. اهل سیاست اما، تمام خطرها را به جان می‌خریدند و سعی می‌کردند برای سوال‌های خود پاسخی در خور پیدا کنند. این پاسخ‌ها طبیعتا در ذهن شخص و یا حداکثر در جمع‌های چند نفری یا چند ده نفری انعکاس می‌یافت و کس دیگری از تفکرات شخص پوینده و جوینده مطلع نمی‌گشت...

امروز اما همه در سطح مانده‌ایم. همه در اندیشه‌ی این هستیم که حکومت اسلامی را به خاطر دشواری‌هایی که برای ما و مردم به وجود آورده تغییر دهیم. در حالت میانه‌روانه‌تر خواهان این هستیم که حکومت اسلامی را به یک حکومت قابل تحمل و بی‌آزار تبدیل کنیم. دادن چند شعار، خواستار شدن آزادی زندانیان سیاسی، پشتیبانی از چند فعال سبز، دشمنی با چند عنصر حکومتی، بیان دردهای اجتماعی مانند گرانی و بی‌کاری، موضع‌گیری نسبت به برخی از کشورهای خارجی، این‌ها مجموعه‌ی موضوعاتی‌ست که با وجود در اختیار داشتن قوی‌ترین و سریع‌ترین وسایل ارتباط جمعی به آن‌ها می‌پردازیم که باعث تاسف است. چرا از آن سوال‌های اساسی و بنیادین در نوشته‌هایمان خبری نیست؟ چرا گذشته چراغ راه آینده نیست؟ چرا مطالب‌مان عمیق و مستند به فاکت‌های علمی و اجتماعی نیست؟ چرا اثری از نظر اندیشمندان در نوشته‌هایمان نیست؟ چرا نمی‌دانیم که هدف نهایی از تمام تلاش‌های اجتماعی و سیاسی‌مان چیست؟ مقصد کدام است؟ راه کدام است؟ بیراهه کدام است؟ چرا از آخرین دستاوردها در زمینه‌ی دانش بنیادین، در زمینه‌ی مربوط به علم بشری، در زمینه‌ی مربوط به فلسفه و جامعه‌شناسی بی‌اطلاع‌یم و یا اگر مطلع‌یم آن‌ها را در نوشته‌های متعددمان منعکس نمی‌کنیم؟ چرا همه چیز شده است "نظرِ فوری من"، بدون پایه‌ای و مایه‌ای از نظر هزاران اندیشمند دیگر؟ چرا از اندیشمندان معاصر ایران و جهان فقط نامی بر زبان داریم و از تفکرات و دیدگاه‌های آن‌ها بی‌خبریم...

این نکات است که باعث می‌شود به صراحت بنویسم ما آدم‌هایی سطحی شده‌ایم. ایدئولوژی‌زدایی از سیاست و اجتماع، ما را سطحی کرده است. نداشتن ایدئولوژی یا تابع و پیرو ایدئولوژی نبودن به معنای هردمبیل عمل کردن نیست؛ به معنای اهمیت ندادن به مجموعه‌ی دانش بشری نیست. برای حرکت اجتماعی و سیاسی ابتدا باید بدانیم در کجای جهان ایستاده‌ایم. بعد با مطالعه‌ی تاریخ بشر راهی که ما را به این‌جا رسانده است مشخص کنیم. بعد موقعیت خودمان را در جامعه معلوم کنیم. بعد امکانات‌مان را برای تغییر وضع موجود بسنجیم. بعد اهداف کوتاه و بلند مدت‌مان را مشخص کنیم. بعد گام برداریم و عمل کنیم. این یک طرح کلی‌ست که اهمیّت و عظمت کاری را که در پیش رو داریم به ما نشان می‌دهد. تغییر اساسی، با این‌که شب بخوابیم و صبح دو خط سَرسَری بنویسیم و در خودنویس منتشر کنیم عملی نمی‌شود. اگر هم بشود، در همان سطح، عملی می‌شود. باید به دنبال کار جدّی و سیستماتیک باشیم. به دنبال مطالعه‌ی جدی و سیستماتیک باشیم. به دنبال آموختن جدی و سیستماتیک باشیم. به دنبال ارائه‌ی نتایج و نظرات جدی و سیستماتیک باشیم.

خودنویس جایگاهی‌ست برای عرضه‌ی معلوماتی که می‌تواند عمیق و راه‌گشا باشد. به همان اندازه خودنویس می‌تواند جایگاهی برای عرضه‌ی مطالب سَبُک و بی‌فایده باشد. این‌که کدام جایگاه را انتخاب کنیم به ما نویسندگان خودنویس بستگی دارد.

Posted by sokhan at 04:02 AM | Comments (0)

روشنفکر و ضدِّ حقیقت

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

دکتر رامین جهانبگلو در کتاب «بین گذشته و آینده» می‌نویسد: «روشنفکر حقيقت‌جوست و کارش زندگی در حقيقت و برای حقيقت است.» (چاپ اول؛ ۱۳۸۴؛ صفحه‌ی ۲۴۰.( عده‌ای برای این‌که کار حقیقت‌جویی‌شان عمق بیشتری پیدا کند آن‌را از خود شروع می‌کنند: آیا من واقعاً حقیقت‌جو هستم؟ آیا من واقعاً روشنفکر هستم؟ بعد به زیر و رو کردنِ خود و واژه‌ها می‌پردازند. با ده‌ها مقاله و کتاب روبه‌رو می‌شوند که به زبان فارسی در باره‌ی روشنفکری نوشته شده است. از جلال آل‌احمد تا دکتر شریعتی و از بابک احمدی تا دکتر عبدالکریم سروش. دیدگاه‌ها متفاوت است؛ ارزیابی‌ها متفاوت است. در اهمیّتِ روشنفکرِ ایرانی و روشنفکری ایران گاه چنان مبالغه می‌شود که منِ روشنفکر، رتق و فتق همه‌ی امور کشورم را وظیفه‌ی خود می بینم و گاه چنان در بی‌اهمیتی آن دادِ سخن داده می‌شود که من به این فکر می‌افتم نکند هر چه می‌کنم بی‌فایده باشد. برخی، روشنفکری را کالای وارداتی از غرب می‌نامند که مثل تمام چیزهای دیگری که بدون پایه و پشتوانه‌ی مادی و فکری از غرب وارد شده، تغییر شکل و کاربُرد داده و اثرات‌اش به جای این‌که مثبت باشد منفی‌ست. مثل اینترنتی که در غرب و در ایران اسم‌اش یکی‌ست ولی این کجا و آن کجا! آن یکی مایه‌ی پیش‌رفت و بهروزی؛ این یکی اسباب زحمت و سیه‌روزی. برخی دیگر روشنفکری را در نوع ایرانی‌اش بسیار قدر می‌شناسند و پیش‌رفت واقعی کشور را تنها به کمک آن مقدور و میسر می‌دانند هر چند کار روشنفکر در زمان خود به چشم نیاید یا مفید و موثر به نظر نرسد. باری. سوال این است که آیا ما خود را روشنفکر می‌دانیم؟ این‌جا دیگر فروتنی جایز نیست و مثلا نمی‌توان گفت "اختیار دارید. بنده و روشنفکری؟! حالا کو تا ما روشنفکر بشویم." اگر پاسخ ما به این سوال به‌رغم تمام تعارف‌های فروتنانه مثبت است، عمل به آن یک سری لوازم نیاز دارد که باید آن‌ها را به‌تدریج فراهم کنیم. تهیه و تدارک این لوازم کار آسانی نیست. اگر مدل دکتر جهانبگلو از روشنفکر را بپذیریم و حقیقت‌جویی را اصل و مبنا قرار دهیم، اولین نکته‌ای که خود را با آن رو در رو خواهیم دید «ضدِّ حقیقت» است. به عبارتی منِ روشنفکر وظیفه خواهم داشت در راه حقیقت، با ضد حقیقت مبارزه کنم. اگر یافتن حقیقت در دوره و زمانه‌ی ما کار آسانی نباشد، یافتن مصادیق ضد حقیقت بسیار آسان است که روشنفکر می‌تواند کار خود را از آن‌ها آغاز کند.

ما امروز در اجتماع خود کسانی را می‌بینیم که می‌گویند دایره‌ی مربع وجود دارد و از آن با انواع و اقسام تئوری‌ها دفاع می‌کنند. کسانی را می‌بینیم که وجود ما را در روز روشن به عنوان روشنفکر نفی می‌کنند و معتقدند جز شرّ به جامعه چیزی نمی‌رسانیم. کسانی را می‌بینیم که دخالت عقل در امور عقیدتی را مضر می‌دانند. کسانی را می‌بینیم که ما را به جای این‌که به سمت جلو و آینده پیش ببرند، می‌خواهند به سمت عقب و دوران‌های مختلف طلایی (از شاهنشاهی تا اسلامی) باز گردانند. کسانی را می‌بینیم که با نهایت شجاعت و جسارت، در عصر ارتباطات و دهکده‌ی جهانی می‌گویند "حقیقت را نگویید! حقیقت را ننویسید! الان وقت‌اش نیست!"... درست که نگاه کنیم مشاهده خواهیم کرد عده‌ی بسیار زیادی –که الزاماً حکومتی هم نیستند- اصرار دارند یا بر حقیقت چشم بربندیم، یا آن را مسکوت بگذاریم، یا فقط تفسیر آن‌ها را از حقیقت بپذیریم.

من خود را روشنفکر می‌دانم به خاطر این‌که طرفدار حقیقت و بیان آن هستم. ضد حقیقت در من انگیزه‌ی نوشتن به وجود می‌آورد به گونه‌ای که اگر با قلم‌ام آن را ننویسم و نشان ندهم آرام و قرار نخواهم داشت. اگر در قرون وسطی زندگی می‌کردم و می‌دانستم که زمین بر خلاف نظر کلیسا مرکز جهان نیست، حتما بر ضد کلیسا می‌نوشتم. اگر در دوره‌ی روشنایی اروپا متوجه می‌شدم که پادشاه نماینده‌ی خدا بر روی زمین نیست و من نباید زندگی‌ام را تمام و کمال به دست او بسپارم، حتما علیه دستگاه سلطنت می‌نوشتم. اگر متوجه می‌شدم که پاپ و انواع و اقسام مراجع مذهبی با آن کلیساهای سر به فلک کشیده و لباس‌های ظریف و رنگارنگ برای منافع زمینی خود و پادشاهان، نتیجه‌ی "دو ضرب در دو" را هشت اعلام می‌کنند در حالی که دانشمندان زمینی با قوانین طبیعی دارند به من نشان می‌دهند که نتیجه، چهار است، حتما علیه پاپ و اعوان و انصارش قلم بر می‌داشتم. امروز هم به عنوان روشنفکر ایرانی کار خود را ادامه‌ی کار تمام روشنفکران جهان در تمام قرون و اعصار می‌دانم: جست‌وجوی حقیقت و مبارزه با ضد حقیقت. هر گامی که بر می‌دارم گامی‌ست به جلو و موثر که اگر امروز اثرش را مشاهده نکنیم، فردا حتما مشاهده خواهیم کرد.

روشنفکر برای عرضه‌ی افکارش، برای عرضه‌ی حقیقت یا نشان دادن ضد حقیقت، نیاز به رسانه دارد. خودنویس می‌تواند چنین رسانه‌ای باشد.

Posted by sokhan at 04:00 AM | Comments (0)

تعصب و تسامح

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

در چند مقاله از مضرّاتِ تعصب نوشتیم، اما به روی دیگرِ سکه، یعنی تسامح هنوز اشاره‌ای نکرده‌ایم. در این یادداشت سعی می‌کنیم بابِ این بحثِ احتمالاً جنجالی را باز کنیم. یکی از مطالبی که در کشکول خبری این هفته‌ی گویانیوز نوشته‌ام به مقاله‌ی خانم الاهه بقراط زیر عنوان "هيچ‌کس به اندازه اين شاهزاده "لال" شفاف سخن نگفته‌است" اشاره می‌کند و این‌که صِرفِ رای اکثریت مردم برای حقّانیّتِ یک انتخاب کافی نیست. نمونه‌ی آن هم انتخابِ حکومت نازی‌ها در آلمان و حکومت اسلامی در ایران. در این مطلبِ طنز نوشتم "مردم ممکن است در مقاطعی هول شوند، یا بلبل‌زبانی بعضی‌ها فریب‌شان بدهد، رژیم فاشیستی یا حکومت اسلامی بخواهند. شاید ما مجبور شویم به این خواست تن بدهیم اما احترامی به این خواست نخواهیم گذاشت. تا جایی هم که بتوانیم، حتی اگر یک نفر باشیم در مقابل امواج میلیونی، خواهیم گفت فاشیسم بد است، حکومت ایدئولوژیک بد است...". در اثنای نوشتن این مطلب، کتابِ «ماجرای غم‌انگیز روشن‌فکری در ایران» نوشته‌ی دکتر سید یحیی یثربی را به دست گرفته بودم و مطالعه می‌کردم. ایشان در این کتاب به نکته‌ای اشاره کرده‌اند که به بحث من مربوط می‌شود: «اگر از دیدگاه روشنفکر، جامعه در یک حالت غیرمنطقی و غیرعقلانی است، سازش روشنفکر با این وضع نامعقول با اقتضای روشنفکری و ذهن عقلانی وی در تضاد است. تسامح در حقیقت به معنی برابر نهادن عملی حق و باطل و درست و نادرست و خطا و صواب است. یعنی یک روشنفکر در عین اینکه به لحاظ فکر و اندیشه، تشخیص می‌دهد که فلان روش درست و بهمان روش برخطاست، عملاً نسبت به هر دو روش روی خوش نشان بدهد و با کسانی هم که با روش نادرست و خطا رفتار می‌کنند به گونه‌ای برخورد و تعامل داشته باشد که با کسانی که دارای روش درست می‌باشند دارد...». البته چون کتاب را هنوز تمام نکرده‌ام نمی‌دانم دکتر یثربی در نهایت چه نتیجه‌ای از این نوشته خواهد گرفت ولی آن‌طور که از اعتقادات ایشان شنیده‌ام و آن‌طور که ایشان پیش از این جملات نوشته از دیدگاه ایشان «تسامح و پلورالیسم از دیدگاه سیاسی و نیز به خاطر جلوگیری از جنگها و برخوردها و تحقیرهای ناشی از جهل وتعصب، امری پسندیده است...».

از این مقدمه‌ی نسبتاً طولانی می‌خواهم نتیجه بگیرم که یک: به عنوان روشنفکر نمی‌توانیم همیشه با رای اکثریت موافق باشیم. دو: نمی‌توانیم نظری را که درست می‌پنداریم بازگو نکنیم. سه: نمی‌توانیم دنبال اکثریت راه بیفتیم. چهار: نمی‌توانیم تسامح را با پذیرش و دنباله‌روی یکی بگیریم.

به اعتقاد این‌جانب تسامح یعنی من عقیده‌ی خودم را داشته باشم، تو عقیده‌ی خودت را داشته باشی، و در عرصه‌ی سخن، من بگویم و تو بگویی؛ در عرصه‌ی قلم من بنویسم و تو بنویسی؛ در عرصه هنر من بیافرینم و تو بیافرینی. هیچ‌کدام مانع دیگری نشویم. هیچ‌کدام دیگری را حذف نکنیم. بتوانیم در یک خانه، در یک شهر، در یک کشور، در یک جهان با هم زندگی کنیم، اما استقلال رای داشته باشیم و به استقلال رای یک‌دیگر -و نه الزاماً رای یک‌دیگر- احترام بگذاریم. اگر میلیون‌ها نفر پشت تو صف کشیدند و من تنها ماندم، همان حقی را داشته باشم که تو و آن میلیون‌ها نفر دارید. در این حالت اگر حق با من بود، ممکن است روزی آن میلیون‌ها نفر با من همراه شوند. ولی هیچ دلیلی نیست که من، به عنوان فرد، آن‌چه تو و میلیون‌ها نفر دیگر انجام می‌دهید یا می‌خواهید را به خاطر کمیّت‌تان بپذیرم.

در جایی مانند خودنویس حتی کسی که عقیده‌اش در مقابل میلیون‌ها عقیده قرار می‌گیرد –به شرط آن که ناقض حقوق بشر و قوانین و قواعد مورد پذیرش دمکرات‌ترین کشورهای جهان نباشد- باید بتواند بنویسد. باید بتواند بنویسد حتی اگر مورد تائید هیچ‌یک از ما نباشد. در این صورت می‌توان گفت که یک قدم از تعصب دور و یک قدم به تسامح نزدیک شده‌ایم.

Posted by sokhan at 03:59 AM | Comments (0)

August 14, 2010

بازتاب طرز تفکر و فرهنگ در نوشته‌های ما

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

نوشته‌های ما منطقاً باید محل بازتاب طرز تفکر و فرهنگ ما باشد، اما در بسیاری موارد مشاهده شده است که چنین نیست و نوشته‌ها، طرز تفکر و فرهنگ دیگری غیر از طرز تفکر و فرهنگ ما را منعکس کرده‌اند. فرض می‌گیریم که نویسنده‌ای مطلبی می‌نویسد در ستایش آزادی، و در آن با آب‌وتاب از محاسنِ آزادی سخن می‌گوید، اما وقتی همین نویسنده را از نزدیک ملاقات می‌کنیم و شناخت‌مان نسبت به او زیاد می‌شود می‌بینیم نه تنها از آزادی‌خواهی بویی نبُرده بل‌که استبداد جزئی از فرهنگِ اجتماعی اوست و آن‌چه نوشته ربطی به افکار و باورهایش ندارد. به همین ترتیب دیده‌ایم کسانی که سنگِ زنان را در نوشته‌های‌شان به سینه زده‌اند ولی در زندگی واقعی حقوق زنان را زیر پا گذاشته‌اند یا کسانی در مذمّت تعصب و جزمیّت سخن رانده‌اند اما خود متعصب‌ترینِ متعصب‌ها بوده‌اند. این‌گونه نویسندگان در واقع خود و خوانندگان‌شان را فریب می‌دهند و چهره‌ی واقعی‌شان با چهره‌ی پشتِ مقالات‌شان زمین تا آسمان تفاوت دارد. اگر همین نویسندگان مدتی طولانی در زمینه‌ای خاص بنویسند و خود را در معرض انتقاد مخاطبان‌شان قرار دهند، در آثار و عکس‌العمل‌ها، افکار واقعی‌شان قابل مشاهده خواهد بود. شاید بتوان با یکی دو مقاله خواننده را فریب داد ولی اگر نوشتن ادامه یابد، در خلال واکنش، باورهای نویسنده نمایان خواهد شد.در دوره‌ی حاضر که بچه‌های سبز وارد عرصه‌ی سیاست شده‌اند، مسئله‌ی اختلافِ میانِ اندیشه با نوشته در آثارشان هویدا شده است. سبزِ آزادی‌خواه و دمکراتْ‌مسلک و تکثرگرایی که در نوشته‌هایش ایران را برای تمام ایرانیان می‌خواهد و مُبَلِّغ تساهل و تسامح مذهبی‌ست، در برخوردِ شخصی و اجتماعی با چنان بی‌اعتنایی و حتی خشونتی با مخالفانِ فکری و منتقدان‌اش برخورد می‌کند که در مواردی غیرقابل باور است. در صورتی که نویسنده، پیوسته‌نویس باشد و نسبت به واکنشِ مخالفان و منتقدان عکس‌العمل نشان دهد، پرده از تفکر مستبدانه‌ی او دیر یا زود خواهد افتاد.

این که چنین است به خودیِ خود ایراد نیست چرا که ما رشد یافته در جامعه‌ای با فرهنگِ استبدادی هستیم که اثراتِ مخرب‌اش حتی اگر خود را آزادی‌خواه بدانیم یا بخواهیم، مدت‌ها با ما خواهد بود؛ درست مثل لهجه‌ی زبانِ مادری که بعد از آموختنِ زبان‌ِ دیگر با آن همراه می‌شود و از میان رفتنی نیست، لهجه‌ی استبدادی، خود را هنگام صحبت با زبانِ تازه‌آموخته‌ی دمکراتیک نشان می دهد. این لهجه از میان خواهد رفت، زمانی که نسل عوض شود و زبان نسل جدید کلاً تغییر یابد.

پس به چنین رفتاری که بخشی از ماهیّت ما را تشکیل می‌دهد ایرادی نیست. ایراد در این است که ما اولّاً به وجود این رفتارِ نهادینه شده باور نداشته باشیم و خود را واقعاً و ذاتاً آزادی‌خواه و ضداستبداد بدانیم، ثانیاً به خاطرِ باورِ غلطی که داریم نیازی به تصحیحِ تفکرات عقب‌مانده‌ی خود نبینیم، ثالثاً به کسانی که بر ضعف‌های ما انگشت می‌گذارند بتازیم که چنین‌وچنان نیستیم و با تجاهل، خود را از مزایای آگاهی محروم کنیم.

برای ما باید مشخص باشد که طرز تفکر و فرهنگ ما به هر حال در نوشته‌ها و واکنش‌های قلمی‌مان نمود پیدا خواهد کرد و ضعف‌های‌مان در مسیرِ آزادی‌خواهی آشکار خواهد شد. چه بهتر آن‌چه را که خواهان آن نیستیم ولی با وجود ما گره خورده با کار مستمر و تمرین به تدریج از خود دور کنیم.

خودنویس رسانه‌ای‌ست برای انعکاسِ خودِ واقعی، یا اگر واقع‌گرا باشیم رسانه‌ای برای نزدیک کردنِ خودِ واقعی به خودِ ایده آلی که در ذهن و نوشته‌های‌مان ساخته‌ایم. با نوشتن در این رسانه می‌توانیم افکارمان را در معرض قضاوت عمومی قرار دهیم و با بحث‌هایی که پیرامون نوشته‌های ما در می‌گیرد در جهت تکامل فکری و فرهنگی‌مان گام برداریم.

Posted by sokhan at 03:31 AM | Comments (0)

ورزیدگی ذهن و قلم

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

ذهن و قلم مانند جسم است؛ با ورزش و تمرین و قرار گرفتن در موقعیت‌های دشوار ورزیده می‌شود. بدنِ یک بوکسور از ابتدا در مقابل ضربه مقاوم نیست. او در تمرینات آن‌قدر ضربه می‌خورد که بدن‌اش مقاوم می‌شود. ورزشِ ذهن و قلم، سوال و بحث و انتقاد است. بدون این سه، ذهنْ ورزیده نمی‌شود و با ضربه‌ی حریف تعادل‌اش را از دست می‌دهد و در بدترین حالت در هم می‌شکند. راهِ قوی شدن، فرار از ضربه‌های تمرینی نیست؛ دور شدن از تمرین‌دهنده‌ای که ایرادها را برجسته می‌کند نیست؛ قهر کردن و خروج از رینگ یا بدتر از آن بیرون کردن کسی که نقاط ضعف ما را به ما نشان می‌دهد نیست. آن کسی که در مقابل ما ایستاده و با زدن ضربه نقاط ضعف‌مان را معلوم می‌کند بدخواه ما نیست. او تمرین‌دهنده‌ای‌ست بینا که گاه با بداخلاقی روی خطاهای ما انگشت می‌گذارد و خواهان برنده شدنِ ماست. او ما را برای مبارزه با حریفی بی‌پرنسیپ که برای کسب پیروزی دست به هر کار قانونی وغیرقانونی می‌زند آماده می‌کند. کسی که امروز خود را وابسته به جنبش سبز می‌داند حکم بوکسوری را دارد که سال گذشته به‌طور ناگهانی واردِ پیکاری سهمگین شده، و رودرروی حریفی قوی پنجه و بی‌ملاحظه قرار گرفته و ضربات سختی از او خورده ولی از پا نیفتاده و اکنون می‌خواهد خود را به شیوه‌ای اصولی قوی کند. او نیاز به تمرین دارد؛ نیاز به سوال و بحث و انتقاد دارد. کسانی که او را به کناری می‌کشند و راه قوی شدن‌اش را ناز و نوازش و از گُل نازک‌تر نگفتن می‌دانند سخت در اشتباه‌اند. چنین کاری باعث تقویت جنبش سبز نخواهد شد. انتقادْ باعث ورزیدگی انتقادشونده و انتقادکننده می‌شود. در این میان تکنیک‌های انتقاد اعتلا می‌یابد، زبانْ صیقل می‌خورَد و زمختی‌اش را از دست می‌دهد، چشمْ تیزبین می‌شود، ذهنْ دنبال پاسخ‌های تازه می‌گردد، و همه‌ی این‌ها در اثر برخوردهای انتقادی‌ست. نگاهی به رسانه‌های اینترنتی به روشنی کاهش زمختی‌های دورانِ اولیه‌ی اینترنت فارسی و ریزبینی‌ها و ظرافت‌های اندیشگی را در نزدِ ما کاربرانی که نه نویسنده‌ی حرفه‌ای بل‌که مردم عادی هستیم نشان می‌دهد.

حکومت اسلامی ایران خود را از انتقاد محروم کرده با این خیالِ خام که قدرت‌مند است و نقطه‌ی ضعف ندارد. همو روزی از نقاط ضعفی که همیشه پنهان کرده ضربه خواهد خورد و ناک‌اوت خواهد شد. حکومت از مرحله‌ی نقدپذیری و توصیه گذشته و باید او را به حال خود رها کرد تا عاقبتِ محتومِ حکومت‌های ضدِّ انتقاد و ضدِّ اصلاح نصیب‌اش شود ولی جنبش سبز و هواداران آن باید هر چه بیش‌تر در میدانِ انتقاد و نقدپذیری تمرین کنند و برای برخورد با حریف آماده گردند.

خودنویس میدانی‌ست برای تمرین و خودسازی. میدانی برای انتقاد و نقدپذیری. نقاطِ ضعف و قوّتِ ما در این میدان مشخص خواهد شد. قوی شدن ما به حضور در چنین میدانی بستگی دارد. در این میدان حضور یابیم و فعالانه تمرین کنیم.

Posted by sokhan at 03:29 AM | Comments (0)

نقدپذیری

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

تاکنون در چند مطلب از مزیّت‌های نقدِ دیگران گفته‌ایم و چیزی که کم‌تر به آن پرداخته‌ایم، روی دیگر سکّه، یعنی نقدپذیری خودمان است. راحت است گفتن این که باید انتقاد کرد و اجازه‌ی نقد به منتقدان داد، ولی آیا به طرفِ مقابل هم اجازه می‌دهیم عینِ همین نظر را در باره‌ی ما ابراز کند؟ پاسخِ زیرکانه و نه چندان درستْ به این سوال "آری" و پاسخِ صادقانه و عاری از خودفریبی و دیگرفریبی "نه" است، و این واقعیتی‌ست که تمایل چندانی برای روبه‌رو شدن با آن نداریم و اغلب از کنار آن بدون تفکر و تعمق می‌گذریم. چه باید کرد تا قدرتِ نقدپذیری در ما تقویت شود؟ به اعتقاد نگارنده در وهله‌ی نخست باید این‌گونه فکر کرد که کمالِ مطلق در اختیار هیچ‌کس –از جمله ما- نیست و ما نیز به اندازه‌ی دیگران می‌توانیم عیب و ایراد داشته باشیم. در مرحله‌ی بعد باورِ این مطلب است که پاسخ بعضی از سوالات نه در نزد ما که در نزد دیگران است. اگر به این طرز تفکر و باور، اعتقاد قلبی پیدا کنیم آن‌گاه می‌توانیم امیدوار باشیم که به سخن دیگران گوش خواهیم داد و در صدد درک گفته‌هایشان بر خواهیم آمد و گام اول را در مسیر نقدپذیری بر خواهیم داشت. این مسئله‌ی بسیار مهمی‌ست که متاسفانه به آن توجه نمی‌شود. این‌که وقتی کسی سخنی می‌گوید، پیش از گوش دادن به آن و تلاش برای درک این‌که چه می‌گوید و چرا می‌گوید سعی به آماده کردنِ پاسخ او در ذهن خود داریم و به همین خاطر حرف او را درست نمی‌شنویم، یا پیش از خواندن تمام و کمال مطلبی -و گاه تنها با مشاهده‌ی تیتر و یا مشاهده‌ی نام نویسنده- در مقابل آن موضعِ رد یا قبول می‌گیریم، بدترین عادتی‌ست که مانع نقدپذیری ما می‌شود. وظیفه‌ی ما به عنوان اهل فکر و قلم فقط نقدِ دیگران نیست بل‌که نقدپذیری نیز هست. با نقدپذیری می‌توانیم زمینه‌ی نقد دیگران را بهتر فراهم کنیم. می‌توانیم باعث شویم دیگران هم به نقدِ ما بهتر توجه کنند. این کار البته تمرین می‌خواهد. تمرین را باید از خود آغاز کرد. وقتی ابتدا با خود روبه‌رو شویم مفهومِ انصاف و تعادل را بهتر درک خواهیم کرد و آن‌چه را که برای خود نمی‌پسندیم برای دیگران نیز نخواهیم پسندید.

اما رسانه‌های ما در این باره چه می‌توانند بکنند. اول این‌که می‌توانند در کنار نقد دیگران، نقدپذیریِ خودشان را نیز نشان دهند، به عبارتی همان‌قدر که انتقاد از دیگران را منتشر می‌کنند، انتقاد از خود را نیز منتشر کنند. این کار باعث خواهد شد تا خواننده نظرِ رسانه را یک‌طرفه و صرفاً برای ایرادگیری از دیگران نپندارد و باور کند که رسانه، نقد را به عنوان یک اصل اساسی برای پیش‌رفت و رفع خطاها، هم برای دیگران و هم برای خود در نظر دارد و از آن نه برای توهین و تحقیر که برای اصلاح و رشد بهره می‌گیرد.

خودنویس باید رسانه‌ای باشد برای نقد کردن و نقد پذیرفتن. در خودنویس به همان اندازه که نقدِ دیگران منتشر می‌شود، انتقاد از خود هم منتشر می‌شود. انتقاد از خود باعث خواهد شد تا خودنویس با ضعف‌هایش آشنا شود و در رفعِ آن‌ها بکوشد. هر قدر میزانِ نقدپذیری و انتقاد از خود افزایش یابد، محبوبیت و اعتبار خودنویس نیز به همان نسبت افزایش خواهد یافت.

Posted by sokhan at 03:26 AM | Comments (0)

July 21, 2010

سبزاللهی‌ها و سرطان تعصب

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

به نظر غریب می‌آید بدیهیّات را انکار کردن و بر واقعیّات چشم بستن و خود را به ندیدن و نشنیدن و نفهمیدن زدن، آن هم بدیهیّات و واقعیّاتی که اگر وجودشان را نادیده بگیریم، در نهایت باعث نابودی خود ما خواهد شد. بیماری سرطان را همگی ما می‌شناسیم. کسی که دچار سرطان می‌شود، اگر بیماری‌اش را به موقع شناسایی کند، وجود آن‌را بپذیرد و نفی نکند، درصدد معالجه‌ی آن برآید، در صورتی که بیماری در مراحل اولیه‌ی رشد باشد، از میان می‌رود و بیمار بهبود می‌یابد و عُمرِ طبیعی می‌کند، اما اگر بیمار به انکار بیماری خود برخیزد، اگر واقعیت بیماری‌اش را نپذیرد، اگر درصدد معالجه برنیاید، سرطانْ آرام آرام تمام وجودش را در بر می‌گیرد و او را خیلی زود از پا می‌اندازد. پسوند «اللهی» وقتی به کلمه‌ای می‌چسبد، معنای تعصب ورزیدن "در آن کلمه" می‌دهد. این پسوند از کلمه‌ی «حزب‌اللهی» ریشه گرفته که نماد تعصب ورزیدن و به انکار منطق و عقل برخاستن است. آن‌که به دنبال نام‌اش پسوند «اللهی» می‌آید، کسی‌ست که به جای قلم از چماق استفاده می‌کند، به جای منطق از سفسطه بهره می‌گیرد، چشمان‌اش را می‌بندد و با قاطعیت می‌گوید من عاشق فلان رهبرم، عاشق فلان مکتب‌ام، عاشق فلان مسلک‌ام، و در راه این رهبر و مکتب و مسلک حاضرم دست به هر کاری بزنم و اگر کسی این رهبر و مکتب و مسلک را نقد یا نفی کند، با تمام وسایل موجود او را از سر راه بر می‌دارم. به چنین کسی –هر که باشد- یک پسوند «اللهی» می‌چسبانند تا تفاوت‌اش با کسانی که «اللهی» نیستند ولی صاحب آن مرام هستند مشخص شود. به طور خلاصه، آن‌که پسوند «اللهی» دارد متعصب است، و متعصبْ نادان است و نادان جز تخریب و نابود کردنِ منتقد یا مخالف خود کار دیگری انجام نمی‌دهد. فهمیدن این مسئله چقدر سخت است که بسیاری از سبزها، به محض شنیدن کلمه‌ی «سبزاللهی» دچار آلرژی می‌شوند و خود را در صفِ دارندگان این پسوند قرار می‌دهند و با چشم بسته، مثل کسانی که موضوعی را اشتباه فهمیده‌اند و به خاطر این اشتباه به جنگ و دعوا برخاسته‌اند، با عصبانیت به مقابله می‌پردازند؟

باز خیلی روشن و صریح و واضح می‌گوییم و می‌نویسیم که «...اللهی» یعنی متعصب. جای این سه نقطه هر مکتب و مسلک و شخصی را می‌توان قرار داد. سرخِ متعصب؛ سکولارِ متعصب؛ سلطنت‌طلبِ متعصب؛ مذهبیِ متعصب... و بالاخره سبزِ متعصب. چرا سبزی که متعصب نیست از شنیدن این کلمه خشمگین می‌شود و زمین و زمان را به هم می‌دوزد که سبزاللهی وجود ندارد؟ آیا واقعا سبز متعصب وجود ندارد؟ اگر وجود دارد پس چرا آن را نفی می‌کنیم و منتقدانِ افرادِ متعصب را به چهارمیخ می‌کشیم؟

تعصبْ سرطان است. سرطانی که سرخ و سبز و مذهبی و سکولار برایش فرقی نمی‌کند. از نقطه‌ای کوچک، شروع به تخریب و رشد می‌کند و آرام‌آرام سلول‌های سالم را از میان می بَرَد تا بیمار زودتر از موعد از پا درآید و از میان برود. در طول تاریخ، بسیاری از مسلک‌ها و مکتب‌ها و رهبران‌شان دچار این سرطان مخوف شدند و از میان رفتند. سرخ‌های شوروی را همین سرطان از پا انداخت. مذهبی‌های ایران را هم همین سرطان از پا خواهد انداخت.

نیروهای تازه‌نفسِ سبز و سکولار، باید در همین آغاز کار به شناسایی این بیماری خطرناک بپردازند و اگر در جایی سلولی ناسالم یا مشکوک دیدند بلافاصله از میان بردارند. داروی سرطانِ تعصب و «...اللهی» بودن، نقد است. اگر می‌خواهیم بمانیم و سالم بمانیم و عمر طولانی و پُر نشاط داشته باشیم، بر این بیماری خطرناک چشم نبندیم و اجازه بدهیم نویسندگان با نوشتن نقدهای خود سلول‌های ناسالمِ سرطانی را به ما نشان دهند.

خودنویس باید کلینیکی باشد برای شناسایی سرطان تعصب؛ برای نشان‌دادن سلول‌های معیوب؛ برای چک‌آپ مداوم و درمان تمام کسانی که در عرصه‌ی سیاست و جامعه فعال‌اند. برای خودنویس، بیمارِ سبز و سرخ و سیاه فرقی ندارد. او با هر چه «اللهی» –به معنای تعصب- است مخالف است و سعی می‌کند غیرِ اللهی‌ها را از خطرات «اللهی‌»ها آگاه کند.

Posted by sokhan at 03:25 AM | Comments (2)

آزادی‌خواهان مستبد

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

اغلب ما، آزادی‌خواهانِ مستبدیم به این معنا که آزادی را تنها برای خود می‌خواهیم و آزادیِ دیگران را بر نمی‌تابیم. "من" باید آزاد باشم تا هر چه می‌خواهم بگویم؛ "من" باید آزاد باشم تا هر چه می‌خواهم بنویسم؛ "من" باید آزاد باشم تا از هر که می‌خواهم انتقاد کنم؛ "من" باید آزاد باشم تا نظرم را آن‌گونه که می‌خواهم بیان کنم؛ اخبارِ مربوط به "من" باید تمام و کمال منعکس شود... اما به محض این‌که "من" تبدیل به "او" می‌شود شرط و شروط‌ها یک‌به‌یک قد عَلَم می‌کند: "او" آزاد است بگوید، امـــا.... "او" آزاد است بنویسد، بــه شــرط این‌کــه.... "او" آزاد است انتقاد کند، اگــــر.... "او" آزاد است نظرش را بیان کند، به ایـن شکل کــه.... خبرِ مربوط به "او" می‌تواند به‌طور کامل منعکس شود، در صورتی کـــه.... تمام این شرط و شروط‌ها –اگر فقط برای "او" باشد- مقدمه‌ی استبداد است؛ استبدادی که از کم شروع می‌شود و به زیاد ختم می‌گردد؛ استبدادی که "من" را آزادِ مطلق و "او" را محدود و مقیّد می‌خواهد. حال اگر مانند فیلم "سلام سینما"ی محسن مخملباف جای "من" را با "او" عوض کنیم باز آزادی‌خواهی تمام و کمال خواهیم شد و بلافاصله اگر "من" را جای "او" بگذاریم باز آتشِ استبداد از درون‌مان زبانه خواهد کشید. سوالی که در این‌جا پیش می‌آید این است که آیا اصولاً محدودیّتی برای گفتن و نوشتن و انتقاد کردن وجود ندارد؟ این سوالی‌ست که حاکمان مستبد، از طرف آزادی‌خواهان، به آن پاسخ منفی می‌دهند و آزادی را از زبانِ آزادی‌خواهان، بی حدّ و مرز –آن‌قدر که به حقوق دیگران و اجتماع لطمه وارد شود- می‌خوانند. بازیِ حاکمانِ مستبد با کلمه‌ی آزادی و گذاشتن آن به جای هرج‌ومرج‌طلبی و بی‌قانونی و بی‌اخلاقی، چیزی جز تعریف غلط به قصد گمراه کردن مردم و تخریبِ وجهه‌ی آزادی‌خواهان نیست. محدودیّت در این زمینه همان است که در پیش‌رفته‌ترین کشورهای اروپایی به‌طور قانونی و عرفی اِعمال می‌شود.

نکته‌ی ظریف این‌جاست که ما باید این محدودیّتِ حساب‌شده و امتحان‌پس‌داده را، هم برای "من"، و هم برای "او" بخواهیم و "هیچ‌یک" از ما، از مرزهای این محدودیّت که بقای آزادی بسته به آن است عبور نکنیم. خواستنِ آزادی برای "من" خارج از این محدوده به همان اندازه نادرست است که محدود کردن آزادی برای "او" در خارج از این محدوده.

مثال روشنی که این روزها با آن بسیار رو‌به‌رو می‌شویم استبداد سبز است؛ استبدادی که اگر در موضعِ بی‌قدرتی و سرکوب‌شدگی، خُرد و جزئی به نظر می‌رسد اما به راحتی می‌تواند ابعاد وسیع پیدا کند. برخی از دوستان سبزِ متعصب که به سبزاللهی مشهور شده‌اند، آزادی‌خواهانِ مستبدی هستند که آزادی را برای خود و محدودیّت را برای او می خواهند.

خودنویس باید جایگاهی باشد برای آزادی‌خواهانِ واقعاً "آزادی" خواه، تا زشتیِ عملِ آزادی‌خواهانِ مستبد را با نوشته‌های خود نشان دهند. هر نوشته‌ای که در خودنویس منتشر می‌شود می‌تواند سدّی شود بر سر راه جوی باریک استبداد، که اغلب در کشور ما خیلی زود تبدیل به رود خروشان و ویرانگر می‌شود.

Posted by sokhan at 03:22 AM | Comments (0)

سریع‌خوانی، کوتاه و ساده‌نویسی

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

اینترنت، سرعت در مطالعه را به ما تحمیل کرده است. سرعت در مطالعه برای رسیدن هر چه زودتر به انتهای متن است. خواننده در مطالعه‌ی اینترنتی می‌خواهد در کوتاه‌ترین زمان ممکن، مطلب را بخواند و تمام کند. دو مانع بر سر راه خواننده‌ی سریع‌خوان وجود دارد: بلندی مطلب و پیچیدگی آن. نویسنده‌ی اینترنتی برای همراهی با خواننده، چاره‌ای ندارد جز تن دادن به کوتاه‌نویسی و ساده‌نویسی. سوالی که مطرح می‌شود این است: آیا سریع‌خوانی و به تَبَع آن کوتاه و ساده‌نویسی حُسن به شمار می‌آید و آیا باید همگان را به این‌گونه خواندن و نوشتن دعوت کرد؟ پاسخ این‌جانب به این سوال منفی‌ست اگرچه در کوتاه و ساده‌نویسی حُسن‌ها هست. بگذارید ابتدا از همین حُسن‌ها سخن بگوییم. جهان امروز ما جهان شتاب‌زدگی و سرعت است. این جهان پُر شتاب و سرعت، سریع عمل کردن را به ما تحمیل می‌کند. ما همان‌طور که در دقایق استراحتِ کاری ناچار به مراجعه به رستوران‌های فست‌فود و بلعیدنِ غذاهای حاضری هستیم، در لحظات فراغتِ غیرِ کاری نیز برای رسیدن به خبرها و نظرهای روز و اطلاع یافتن از آن‌چه در پیرامون ما می‌گذرد ناچار به مراجعه به مطالب کوتاه و سریع‌خوانی هستیم. این وضع هرچند مطلوب نیست اما گریزی از آن نیست. سریع و ساده‌نویسی برای کسانی که در چنبره‌ی سرعت گرفتار آمده‌اند البته خوب است و با کمی دقت و افزایش محتوا می‌توان از آن فایده‌ها بُرد (مثل فست‌فودهایی که مشهور به بی‌کیفیّت بودن هستند ولی برخی از آن‌ها حداقل استانداردهای لازم را ضمن سادگی مواد و عدم پیچیدگی در شیوه‌ی پُخت و پز دارند و انسان گرسنه را به شکلی سالم سیر می‌کنند).

اما مشکل از این‌جا آغاز می‌شود که طرفداران سریع‌خوانی و مطالبِ ساده به خطا گُمان می‌بَرَند که همه باید تابع آن‌ها شوند و هر که طولانی و سنگین می‌نویسد کارش ایراد دارد. به عنوان مثال نامه‌ی اخیر دکتر سروش به آقای خامنه‌ای را می‌توان ذکر کرد که عده‌ای به صراحت در باره‌ی آن نوشتند چون ما نمی‌فهمیم پس شیوه‌ی نویسنده پسندیده نیست و از ایشان خواستند تا به نحوی بنویسد که آن‌ها منظور او را دریابند. این گروه از خوانندگان اینترنتی می‌خواهند سَبْکِ نگارش مورد علاقه‌شان را تسری دهند و آن را به عنوان نسخه‌ای کلی برای مردم اهل فرهنگ بپیچند. در جهان شتاب‌زده و پُرسرعتِ ما هنوز هستند کسانی که ذهن‌شان را به دست شتاب و سرعت نمی‌سپارند. آن‌ها می‌توانند مطالب و نوشته‌های مُفَصَّل و سنگین را بخوانند و لذت ببرند. این که حُکم کنیم در عالم اینترنت همه باید کوتاه و ساده بنویسند اشتباهی‌ست که اینترنت‌خوانان را به سمت سطحی‌گرایی سوق می‌دهد.

خودنویس باید جایگاهی باشد برای سریع‌خوانان و آرام‌خوانان؛ برای کوتاه‌نویسان و بلندنویسان؛ برای ساده‌نویسان و مُغْلَق‌نویسان؛ جایگاهی برای هرگونه خواننده و نویسنده که هیچ سَبکْ خواندن و نوشتنی بر آن‌ها تحمیل نمی‌شود.

Posted by sokhan at 03:20 AM | Comments (0)

موانع انتقاد سیاسی (۲): ترس

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

ترس، واکنش طبیعی انسان است در مقابل خطر. ترسیدن عامل بقای انسان است؛ واکنشی‌ست که در بسیاری مواقع باعث حفظ جان انسان می‌شود. پس ترسیدن به خودیِ‌خود بد نیست. کسانی که شجاعت را در مقابل ترسیدن قرار می‌دهند و گمان می‌کنند کسی که اصلاً نترسد شجاع است، اشتباه می‌کنند. کسی که اصلاً نترسد –اگر چنین کسی وجود داشته باشد- قطعاً بیمار است و برخی غدد بدن و دستگاه عصبی او مشکل دارد. چنین انسانی چون خطر را حس نمی‌کند و واکنش نشان نمی‌دهد، همواره در معرض آسیب دیدن و نابودی‌ست. یک درجه از این وضع پایین‌تر، تهور است. تهور، شجاعت نیست، افراط در شجاعت است. این افراط هم مثل هر افراط دیگری مذموم است. شجاعت، صفت کسانی‌ست که به‌طور طبیعی می‌ترسند، اما بر ترس خود غلبه می‌کنند. به بیان دیگر آن‌ها بر ترس سوارند، نه ترس بر آن‌ها. منتقدِ سیاسی هم مثل هر انسان دیگری با ترس سر و کار دارد. این ترس در دو وجه عمل می‌کند: ترسی که عامل آن درونی‌ست؛ ترسی که عامل آن بیرونی‌ست. ترس درونی، بیشتر از فرهنگ و مذهب حل شده در وجود منتقد نشأت می‌گیرد. فرضاً فرد مذهبی که نقدی بر ولایت فقیه می‌نویسد، ترس مذهبی مانع بیان تمام احساسات انسانی او نسبت به این مقام مذهبی می‌شود. یا کسی که از بدرفتاری با بهائیان و بی‌دینان انتقاد می‌کند به‌طور ناخودآگاه از آلوده شدن به گناهی که ممکن است در آخرت باعث مجازات او شود می‌هراسد. این ترس درونی که موارد آن بسیار زیاد و بغرنج است مانعی‌ست پنهان بر سر راه منتقد که غلبه بر آن به دلیل پنهان بودن کار آسانی نیست. این ترس، نه واکنش در مقابل خطر بالفعل که واکنش در مقابل خطر بالقوه است؛ خطری که منتقد ظاهراً با آن روبه‌رو نیست.

اما ترس بیرونی، واکنش در مقابل تهدید از جانب حکومت‌، جامعه، خانواده، و امثال آن‌هاست. حکومت با سلاح زندان و شکنجه خطر انتقاد کردن را به منتقد نشان می‌دهد. جامعه با سلاح عکس‌العملِ تند و خشن توده‌ای از منتقد زهرِ چشم می گیرد. خانواده با سلاح طرد و مشاجره، در دل منتقد هراس می‌افکند. موارد چنین ترسی بسیار است که برخی از منتقدان به نوعی با همه یا تعدادی از آن‌ها رودررو هستند.

واکنش منتقد در مقابل چنین خطراتی ترسیدن است. ترس، مانع از انتقاد آزاد او می‌شود. ترس بر قلم او لگام می‌زند و مانع از بیان روشن و صریح بسیاری از نظرات انتقادی‌اش می‌شود. مثال ساده در مورد یک نویسنده‌ی منتقد این‌که به محض نوشتن انتقاد تند و صریح درباره‌ی ولایت فقیه، حکومت آماده‌ی دستگیر کردن او می‌شود. جامعه‌ی مذهبی او را به خاطر نقد ولایت فقیه، ناقد مذهب و دین می‌خواند و آماده‌ی واکنش خشن در مقابل او می‌شود. همسر و خانواده از منتقد می‌خواهند زبان‌اش را نرم کند و در بهترین حالت اصلاً چیزی نگوید والّا زندگی آن‌ها دستخوش ناملایمات و مشکلات داخلی خواهد شد. این خطرات چه بالفعل باشند چه منتقد در ذهن خود آن‌ها را خطر بالقوه بداند یا حتی بزرگ‌نمایی کند، کافی‌ست تا قلم منتقد را کُند گرداند و از برّایی آن بکاهد.

نویسنده‌ی شجاع کسی‌ست که بر این ترس‌ها غلبه کند؛ در مقابل این ترس‌ها بایستد و نگذارد که به انقیادش بکشند. تا آن‌جا که منطق و عقل حکم می‌کند پیش برود و در مرز تهور متوقف شود. نگذارد که شور و هیجان او را از خط شجاعت، به خط بی‌باکی و حماقت بکشاند.

ترس در منتقد وقتی نهادینه شد می‌تواند او را به بیراهه بکشاند. او چون نمی‌خواهد ترسو –به معنی کسی که به ترس اجازه داده است تا بر او سوار شود- باشد یا ترسو نامیده شود، شروع به توجیه عمل‌کرد خود می‌کند؛ شروع به توجیه نوشته‌های متاثر از ترس درونی و بیرونی خود می‌کند؛ حتی شروع به قلب واقعیت می‌کند. چیزهایی را می‌گوید قبول دارد که قبول ندارد. چیزهایی را می‌گوید قبول ندارد که قبول دارد. او انسانی می‌شود پر از تضاد و درگیری درونی که این درگیری به اَشکال گوناگون خود را نشان می‌دهد؛ بر رفتار منتقد و قلم او تاثیر ناسالم می‌گذارد. وقتی آقای سیاست‌مداری می‌گوید فاشیسم از لیبرالیسم بسیار بدتر و خطرناک‌تر است همه می‌دانند –و احتمالاً خود او هم می‌داند- که این قیاس مع‌الفارق ریشه در ترس او از حکومت و عوام دارد. برای این‌که فاشیسم را بکوبد، لازم است که لیبرالیسم را هم بکوبد، نه به خاطر ضعف‌های لیبرالیسم که به خاطر ترس از حکومت و عوام.

خودنویس باید جایگاهی باشد برای منتقدانی که می‌خواهند با انواع و اقسام ترس‌ها مبارزه کنند و راه‌های چیره شدن بر آن‌ها را بیاموزند.

Posted by sokhan at 03:19 AM | Comments (0)

سانسور سردبیر

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

قصد داشتم امروز قسمت دومِ موانع انتقاد سیاسی را برای خودنویس ارسال کنم که موضوع حذف کاریکاتور نیک‌آهنگ کوثر در روزآنلاین پیش آمد و بد ندیدم با بهانه قرار دادن آن، چند خطی در باره‌ی سانسور و بخصوص سانسور سردبیر (*) بنویسم. هر نشریه‌ی کاغذی یا اینترنتی خطوط قرمزی دارد که انتخاب، رده‌بندی، یا حذف مطلب بر اساس آن صورت می‌گیرد. چنین حذفی را نمی‌توان سانسور نام نهاد چه این نوع حذف، بر اساس عدم انطباق مطلب با خط مشی نشریه است. مثلاً خبرنامه‌ی گویا خطوط قرمز خود را چنین ترسیم کرده است: "هرگونه تهمت، افترا، فحاشي يا مطالبي که بر اساس اخبار و اطلاعات مسئولين خبرنامه غير واقعي تشخيص داده شوند منتشر نخواهند شد. خبرنامه گويا همچنين از انتشار مطالبي با مضمون تشويق به مبارزه مسلحانه، ترور و خشونت خودداري خواهد کرد." کسی که برای این خبرنامه مطلب می‌فرستد اگر در مطلب‌ خود دعوت به مبارزه‌ی مسلحانه یا ترور کرده باشد، طبیعتاً مطلب‌اش منتشر نخواهد شد و چون این خطوط قرمز از پیش تعیین و به طور دقیق مشخص شده نمی‌توان به چنین حذفی سانسور گفت. این خطوط قرمز در واقع حکم تابلوی عبور ممنوع برای نویسنده دارد. اما نویسنده در کدام چهارچوب می‌تواند قلم بزند؟ این در واقع تعیین منطقه‌ی سبزی‌ست که خط مشی نشریه را تعیین می‌کند. گسترده‌ترین مناطق سبز را نشریاتی دارند که مبنای کارشان دمکراسی، آزادی بیان، و حقوق بشر است. اطراف این منطقه‌ی سبز، خط قرمز دعوت به خشونت و مبارزه‌ی مسلحانه کشیده شده که نویسنده مجاز نیست از آن عبور کند. در خط مشی چنین نشریه‌ای نوشته نشده که نویسنده و کاریکاتوریست نباید به روش سیاسی رهبران جنبش سبز انتقاد کند، یا اگر نوشته و کاریکاتوری مورد استفاده‌ی نشریات حکومتی قرار گرفت، آن نوشته یا کاریکاتور حذف خواهد شد. اگر بنا به دلایلی این چنین، حذفی صورت بگیرد، آن حذف، سانسور خواهد بود.

چنین سانسوری در نشریات و رسانه‌های کوچک معمولاً به دست سردبیر (*) انجام می‌شود. سردبیر هنگام سانسور، در واقع به جای مخاطب فکر می‌کند و پسند و سلیقه‌ی او را در نظر می‌گیرد. در مثال ما، کسی که در مقام حذف برآمده است، تصور کرده که کاریکاتور نیک‌آهنگ، اهانت به جنبش سبز یا مهندس موسوی‌ست و این اهانت به مذاق خواننده خوش نخواهد آمد و چون رسانه‌های حکومتی از آن سوءاستفاده کرده‌اند لذا انتشار آن درست نیست. در اصل سردبیر، خود ارائه دلیل می‌کند، قضاوت می‌کند، حکم صادر می‌کند، اجرا می‌کند و همه‌ی این‌ها ظاهراً به نفع مخاطب.

اِشکال سانسور سردبیر دقیقاً در همین به جای دیگران فکر کردن و تصمیم گرفتن است. مثلاً او نمی‌تواند بداند که ممکن است خواننده‌ای به درستی و زیبایی، از کاریکاتور نیک‌آهنگ چنین برداشت کند که موسوی تا ده سال دیگر هم بر کار خود و راه خود پای می‌فشارد هر چند نتیجه نگیرد و شیوه‌ی عمل‌اش بی‌فایده باشد؛ او نمی‌تواند بداند که ممکن است چنین کاریکاتوری، روح جنبش سبز را در برخورد با مخالف فکری، زنده و با طراوت نگه دارد؛ نمی‌تواند بداند که ممکن است چنین کاریکاتوری، به مهندس موسوی نگاهی را نشان دهد که جنبش فعلی را خمود و تنبل می‌بیند و این نگاه باعث شود تا ایشان در برنامه‌های آتی‌اش تجدیدنظر کند.

از این "نمی‌تواند بداند"ها زیاد است چرا که همه چیز را همگان دانند، و متاسفانه کسانی که گمان می‌کنند همه چیز را می‌دانند بدترین سانسورکنندگان‌اند؛ سانسورکنندگانی که به رشد فکری جامعه آسیب می‌زنند و تحرک و پویایی اندیشه را از آن سلب می‌کنند.

من تاکنون چند مطلب در باره‌ی سانسور رسانه‌های سبز و اصلاح‌طلب نوشته‌ام، با این امید که نگاه سانسورگرِ سردبیرانِ این نشریات تغییر کند و جز حذف بر اساس خطوط از پیش تعیین شده، دست به حذف سلیقه‌ای نزنند. خودنویس باید جایگاهی باشد که با نشان دادن مصادیق سانسور و خسارت‌های آن، فضای رسانه‌ای را برای اهل اندیشه و قلم بازتر کند.

-------

* سردبیر در این مطلب می‌تواند شورای سردبیری، هیئت تحریریه، یا هر فرد و جمعِ تصمیم‌گیرنده‌ی دیگر باشد. از این واژه تنها به منظور سهولت در نگارش استفاده شده است و منظور، سردبیرِ محترم روزآنلاین نیست.

Posted by sokhan at 03:06 AM | Comments (0)

موانع انتقاد سیاسی (۱): پول و رفاقت

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

موانع انتقاد سیاسی را می‌توان به شکل‌های گوناگون تقسیم‌بندی کرد. یکی از این شکل‌ها درونی و بیرونی‌ست. مهم‌ترین مانعِ بیرونیِ انتقاد سیاسی، حکومت است و این مانع همواره در گفتارها و نوشتارها به عنوان مانعِ اصلیِ انتقاد معرفی می‌شود. شاید حکومت به عنوان مانعی بزرگ بر سر راه منتقدان قرار گیرد، اما اهمیت مجموعه‌ی عوامل دیگر، کم‌تر از حکومت نیست. در این نوشته به دو مانع مهم درونی، یعنی پول و رفاقت اشاره می‌کنیم. همان‌طور که در یکی از مطالب قبلی اشاره شد، نویسنده‌ی حرفه‌ای از طریق نوشتن امرار معاش می‌کند. نوشتن برای او وسیله‌ی کسب درآمد است. او رئیس دارد و رئیس خواستی، و نویسنده با برآوردن خواستِ رئیس، شغل خود را حفظ می‌کند و دست‌مزد می‌گیرد (این‌جا عوامل را ساده کرده و تقلیل داده‌ایم و مثلا سردبیر و مدیر مسئول و صاحب امتیاز و سرمایه‌گذارانِ روزنامه، یا صاحبان و سردبیرانِ سایت اینترنتی را در کلمه‌ی رئیس خلاصه کرده‌ایم تا از طولانی شدن مطلب جلوگیری شود). اگر خواست رئیس برآورده نشود، نویسنده نمی‌تواند به کار خود ادامه دهد و شغل‌اش را از دست می‌دهد و از کسب درآمد باز می‌ماند. نویسنده‌ی سیاسی گاه به شرایطی برخورد می‌کند که باید از آن انتقاد شود، ولی نظر رئیس و رسانه چنین نیست و اگر انتقاد صورت بگیرد، آن انتقاد چاپ و منتشر نخواهد شد و در صورت اصرار و پافشاری، به خاطر عدم هماهنگی نویسنده با مرام‌نامه‌ی رسانه، عذر او خواسته خواهد شد. در این‌جا نویسنده دو امکانْ پیش رو دارد: یا سکوت کند و بر مورد انتقاد چشم بربندد و از انتقاد صرف‌نظر نماید، یا بر انتقاد خود به‌رغم خطر از دادن شغل و درآمد پافشاری کند و درصدد اقناع رئیس و رسانه برآید. امکان دوم معمولا برای نویسندگان قدیمی و با سابقه که بیرون کردن آن‌ها از رسانه کار آسانی نیست و باعث سلب اعتماد خوانندگان و نویسندگان می‌شود وجود دارد ولی برای نویسندگان جوان و تازه‌کار امکان اول، -معمولا- تنها امکان موجود است مگر آن که نخواهند آزادگی‌شان را به پولی که حق‌شان است بفروشند. در این‌جا نقش نویسندگان قدیمی و با سابقه که قدرت مانور بیش‌تری در طرح انتقاد دارند برجسته می‌شود چه بسا یک نویسنده‌ی قدیمی و با سابقه بتواند راه را برای طرح انتقادهای جدی در رسانه‌ای که به محافظه‌کاری خو کرده بگشاید و زنجیر از دست و پای نویسندگان جوان بردارد.

مانع مهم دیگری که بر سر راه انتقاد قرار دارد، رفاقت است. این مانع، بخصوص در نشریات سیاسی نمود بارز پیدا می‌کند. نویسنده به موردی برخورد می‌کند که باید مورد انتقاد قرار گیرد ولی چون موضوع، به رفقای او مربوط می‌شود، از انتقاد صرف‌نظر می‌کند. تمام تاریخ احزاب کمونیستی پُر است از اعضای نویسنده و اهل قلمی که در ذهن خود به موارد بسیاری انتقاد داشته‌اند اما به خاطر رفیق‌بازی، از انتقادشان چشم پوشیده‌اند. چه بسا اگر موضوع انتقاد به رفیق یا رفقای آن‌ها مربوط نمی‌شد، با صراحت آن را مطرح می‌کردند. این مانع بخصوص در میان ما ایرانیان که در رفاقت و دشمنی اکسترمیست و افراطی هستیم رواج بسیار دارد. منتقد رفیق‌باز حتی در مواردی، نقد خود را تبدیل به تحسین می‌کند.

جالب این‌جاست که به محض جابه‌جا شدن رفیق، و جای‌گزینی دشمن یا کسی که منتقد علاقه‌ای به او ندارد، دُمَلِ انتقاد سر باز می‌کند و این بار منتقد از آن سوی بام می‌افتد و چنان در انتقاد افراط می‌کند که حقیقت، از سوی دیگر مخدوش می‌شود. بیش‌تر تحسین‌ها یا کینه‌ورزی‌ها که امروز در رسانه‌ها شاهد آن هستیم نه به خاطر انتقاد که به خاطر شخص مورد انتقاد صورت می‌گیرد.

فضای خودنویس فضایی‌ست که منتقد در آن به خاطر مسائل مالی از انتقاد سر باز نمی‌زند و ارائه‌ی متعادل نقدها، انتقاد نکردن به خاطر رفاقت را بی‌اثر می‌سازد.

Posted by sokhan at 02:57 AM | Comments (0)

June 17, 2010

توهم تاثیر

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

هر یک از ما که دستی به قلم داریم، و "نظر" خود را در قالب یادداشت، جُستار، رساله یا مقاله می‌نویسیم، در صدد تاثیر گذاشتن بر مخاطبیم. فرقی نمی‌کند که منِ وب‌لاگ‌نویسِ گمنام، با حداکثر پنجاه شصت کلیک روزانه چیزی بنویسم، یا فلان نویسنده‌ی نامدار با ده هزار مُراجعِ واحدِ روزانه. حتی نویسنده‌ی وب‌لاگی که در اوایل کار و پیش از شناخته شدن، تعداد کلیک‌کنندگانِ وب‌لاگ‌اش از انگشتان یک دست فراتر نمی‌رود، خواهان تاثیر گذاشتن بر خواننده است. نوشتن در عالم مجازی این حُسن را دارد که نویسنده در ارتباطِ مستقیمِ دوطرفه با خواننده قرار می‌گیرد و امکان ارزیابیِ تاثیرِ مطالب‌اش بر خواننده از طریق مطالعه‌ی نظرهایی که ذیلِ هر مطلب نوشته می‌شود یا از طریق ای‌میل یا نظرِ فیس‌بوکی یا "لایک"‌زنی به وجود می‌آید و این بر خلاف مطالبی‌ست که در نشریات و کتب کاغذی منتشر می‌شود و خواننده امکان دست‌رسی مستقیم به نویسنده و انتقال نظرش را ندارد. اما نوشتن در عالم مجازی، مسائلی به وجود می‌آورد که در عالم واقع کم‌تر شاهد آن هستیم. اولین و بزرگ‌ترین مسئله و بل‌که معضل، ترکیبِ تدریجیِ عالم حقیقی با عالم مجازی و تشخیص ندادن این دو از یک‌دیگر است. ممکن است این سخن به نظر غیر واقعی و حتی مسخره بیاید اما حقیقتی‌ست که قابل کتمان نیست. کسانی که مدت طولانی پشت کامپیوتر می‌نشینند و ارتباط‌شان با دنیا از طریق شبکه‌های اینترنتی و وب‌سایت‌ها و وب‌لاگ‌ها بر قرار می‌گردد، بعد از مدتی جهان واقعی را همان جهان داخل کامپیوتر فرض می‌کنند که این اگر برای وب‌گردهای غیرنویسنده مشکلی ایجاد نکند، برای نویسندگان اجتماعی و سیاسی قطعاً ایجاد اِشکال می‌کند که این یادداشت کوتاه قصد دارد به گوشه‌هایی از این اِشکال‌ها اشاره کند. نویسنده‌ای که کتاب کاغذی می‌نویسد، میزان علاقه و توجه مخاطب به خودش را پیش از هر چیز از روی تیراژ و شمارگانِ فروش‌رفته‌ی کتاب‌هایش ارزیابی می‌کند؛ نویسنده‌ی مطالب و مقالات روزنامه‌ای نیز از روی فروش نسخه‌های روزنامه و ارزیابی‌های گاه‌و‌بی‌گاه آماری، که خریداران روزنامه بیشتر به خاطر مطالب فلان نویسنده روزنامه را خریداری می‌کنند.


این ارزیابی در دنیای مجازی اما از روی تعداد کلیک و نظرهای نوشته شده و لینک‌های داده شده در شبکه‌های اطلاع‌رسانی صورت می‌گیرد که اگر درست ارزش‌گذاری نشود می‌تواند منشاء سوء‌تفاهمات بسیاری گردد.

اولین سوءتفاهم، یکی‌گرفتنِ مُراجعِ اینترنتی با مُراجع واقعی (یعنی کسی که برای خرید روزنامه تا دکه‌ی روزنامه‌فروشی یا برای خرید کتاب تا کتاب‌فروشی می‌رود) است. تعدادِ کلیکِ مُراجعِ اینترنتی و نگاه کردن به نوشته‌ی نویسنده بر صفحه‌ی نمایش‌گر، هم‌وزن و هم‌ارزشِ مُراجع واقعی، و "خریداری" و به دست آوردن فیزیکی فلان مطلب توسط او نیست. مهم‌ترین عاملی که مُراجع اینترنتی از آن بهره‌مند است و در معادله‌ی میزانِ تاثیر باید لحاظ گردد عدم پرداخت پول و مجانی بودن مطلبی‌ست که به آن مراجعه می‌کند. اولین و اساسی‌ترین وجه فارق میان دنیای واقعی با دنیای مجازی همین است. میزان علاقه‌ی تاثیرگذار زمانی می‌تواند سنجیده شود که خواهان، برای به دست آوردن چیزی که می‌خواهد هزینه بپردازد. عوامل دیگری از این دست بسیار است که در این مختصر نمی‌گنجد.

اما نتیجه‌ای که از این بحث می‌خواهیم بگیریم چیست؟ متاسفانه مشاهده می‌شود، نویسندگان اجتماعی و سیاسیِ اینترنتی، بخصوص آن‌هایی که درخارج از کشور زندگی می‌کنند و تنها وسیله‌ی ارتباطی‌شان با جامعه‌ی داخل ایران اینترنت است، به خاطر قاطی کردن عالم مجازی با عالم واقعی و برآوردِ خطا به خاطر تعداد کلیک‌هایی که روی مطالب‌شان می‌شود و تعداد نظرهایی که زیر مطالب‌شان نوشته می‌شود و تعداد لینک‌هایی که در شبکه‌های اجتماعی به مطالب‌شان داده می‌شود دچار توهم تاثیر می‌شوند. به بیان دیگر این گروه از نویسندگان که بیشترِ ساعاتِ عمرشان را پای کامپیوتر و در اتاق‌های دربسته می‌گذرانند، دچار اغراق در میزان تاثیر مطالب‌شان بر خواننده و ایضاً میزان تاثیر خودشان و گفتارشان در رویدادها و حوادث اجتماعی و سیاسی می‌گردند که منجر به مسائل تراژدی/کمدی می‌شود. به عنوان مثال نویسنده‌ای که در فلان گوشه‌ی دنیا نشسته، و تنها وسیله‌ی ارتباطی‌اش با داخل کشور خطوط تلفن و اسکایپ و مسنجر و اینترنت است، به گمان محبوبیت خودش و نوشته‌هایش، به تدریج لباس فعال سیاسی و اجتماعی به تن می‌کند و آغاز به دادن رهنمود می‌کند چرا که بر این باور است رهنمودهای او، مانند نوشته‌های سیاسی و اجتماعی و برنامه‌های تلویزیونی‌اش چون دُرّ و گُهر توسط مردم خریدار دارد و مردم (مردم واقعی کوچه و خیابان) چشم‌انتظارِ نظرهای او هستند تا چگونه در فلان راهپیمایی حضور یابند یا در فلان رای‌گیری شرکت کنند یا فلان جماعت سیاسی را دوست بدارند، یا فلان جماعت سیاسی را از خود برانند، و این آغازی می‌شود برای توهم، و رشد توهم که گاه به خودبزرگ‌بینی و مگالومانیا و امراض روحیِ امثال آن منتج می‌گردد. متاسفانه مشاهده می‌شود، این درد بزرگ و پنهان، فقط مختص نویسندگان صاحب‌نامِ اینترنتی نیست، بل‌که نویسندگان تازه‌کار هم با صدور فرامین و رهنمودهای اینترنتی، انتظار دارند مردم به دنبال آن‌ها حرکت کنند و بر روند رویدادهای اجتماعی و سیاسی تاثیر بگذارند.

البته که هر نویسنده‌ای چه صاحب‌نام، چه بی‌نام، چه با ده‌هزار کلیک چه با ده کلیک، بر محیط اطراف خود و خوانندگان پُرشمار یا کم‌شمارش تاثیر می‌گذارد اما ارزیابیِ میزانِ این تاثیر و چگونگی آن موضوعی‌ست که باید به‌طور واقع‌گرایانه مورد مداقّه قرار گیرد تا نویسنده خدای نکرده از دائی جانِ نایبْ سومِ فوجِ قزاق تبدیل به ناپلئون بناپارت نگردد.

نویسندگان خودنویس باید در کنار مسائل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، به این موضوع مهم نیز گه‌گاه توجه دهند و با نوشتن مطالب مرتبط، نویسندگان جوان را از افتادن در چنین دامی بر حذر دارند.

Posted by sokhan at 12:08 PM | Comments (1)

June 04, 2010

حرفه‌ای؛ آماتور

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

با شنیدن دو کلمه‌ی حرفه‌ای و آماتور اولین چیزی که به ذهن متبادر می‌شود، بهتر بودنِ کار حرفه‌ای نسبت به کار آماتور است. به‌طور مثال، کارِ یک عکاس حرفه‌ای، بهتر از کار یک عکاس آماتور است؛ کار یک سینماگر حرفه‌ای، بهتر از کار یک سینماگر آماتور است؛ کار یک نویسنده‌ی حرفه‌ای بهتر از کار یک نویسنده‌ی آماتور است. به همین خاطر، بسیاری از آماتورها که به دنبالِ تمرین و تکرار و استمرار، کاری خوب ارائه می‌دهند، به کارشان و خودشان صفت "حرفه‌ای" می‌دهند و مثلا می‌گویند این کار من خیلی حرفه‌ای از آب در آمده یا من حرفه‌ای کار می‌کنم. این تعابیر البته با تعریف حرفه‌ای و آماتور منطبق نیست. به‌طور خلاصه حرفه‌ای کسی‌ست که از کاری که می‌کند درآمدی دارد و با آن امرار معاش می‌کند، و آماتور کسی‌ست که تنها به خاطر عشق و علاقه و سرگرمی دست به کاری می‌زند و قصدش از انجام آن کار کسب درآمد و امرار معاش نیست. حرفه‌ای به خاطر کار هر روزه و مستمر، غالباً -و نه همیشه- از وسایل بهتر و کامل‌تر استفاده می‌کند و در اثر تمرین و تکرار و استمرار، مهارتِ تکنیکیِ بیشتری به دست می‌آورد. اما سوال این است که آیا کار حرفه‌ای همیشه بهتر از کار آماتور است و یا در پرسش عکس، کار آماتور همیشه ضعیف‌تر از کار حرفه‌ای‌ست؟ و سوال دیگر این که مزیّت کار آماتور نسبت به کار حرفه‌ای چیست. در این یادداشت کوتاه سعی می‌کنیم به این دو سوال پاسخ دهیم.

برای پاسخ به دو سوال بالا باید آماتور را به دو بخش "جدی و پیگیر"، و "تفننی و هر از گاهی" تقسیم کرد. بخش دوم، یعنی آماتور "تفننی و هر از گاهی" موضوع بحث ما نیست، هر چند نقطه‌ی شروع کار آماتورِ "جدی و پیگیر" همین است که خود می‌تواند به حرفه‌ای‌گری منتهی شود. به‌طور خلاصه کار آماتور جدی و پیگیر، می‌تواند هم‌طراز و گاه بهتر از کار حرفه‌ای باشد. علت این امر را نه در ابزار کار و یا مهارت تکنیکی به دست آمده در اثر تمرین و تکرار و استمرار، که در ایده‌ها و فکرهای نو باید جُست. در این‌جا به سه مفهوم "سوژه، تکنیک، هنر" و تعیین حدّ و مرز آن‌ها باید پرداخت.

سوژه، عامل اصلی خلق اثر است. از یک درخت که شاعر در باره‌اش شعر می‌گوید تا احمدی‌نژاد که کاریکاتوریست او را به تصویر می‌کشد جملگی سوژه هستند. اما سوژه، ماده‌ی خامی‌ست که در همه جا و نزد همه کس می‌توان آن را یافت و کسی باید، تا ابتدا از میان هزاران سوژه یکی را برگزیند، آن را در ذهن خود بپرورد و به چهارچوبی محدود سازد، بَعد آن را با تکنیک تجسّم بخشد و روح هنری‌اش را در آن بدمد تا اثر شکل بگیرد و آماده‌ی عرضه به مخاطب شود. در باره‌ی هر کدام از این موارد می‌توان ده‌ها صفحه نوشت که در این‌جا مجال این کار نیست ولی مهم آن است که فرق میان تکنیک و هنر دانسته شود.

تکنیک، مثلا برای یک عکاس آن است که بداند در فلان شرایط نوری یا حرکتی، سرعت شاتر و دیافراگم را چگونه تنظیم کند و برای برجسته ساختن مثلا ابرها، چه فیلتری را روی لنز خود ببندد. برای یک نویسنده، قواعد نوشتن و قالب‌های دستوری و مقدار تغییر و نوآنس‌هایی که در آن‌ها جایز است تکنیک به حساب می‌آید. هر آماتوری می‌تواند با تکنیک آشنا شود و آن را به حدّ کمال بیاموزد، ولی آن‌چه به اثر روح می‌دهد، و اثر را اثر می‌کند، فکر و هنر عکاس یا نویسنده است که ربطی به تکنیک و مقدار آشنایی با آن ندارد. در اصل، کارِ تکنیک، آزاد کردن فکر و هنری‌ست که شخص در درون خود محبوس دارد و کمال در تکنیک، امکان پیاده کردن فکر و هنرِ نهفته در درون را هر قدر هم پیچیده باشد به شخص می‌دهد. برای روشن شدن موضوع مثالی می‌زنیم. کسانی که با زبان‌های بیگانه آشنا هستند، می‌دانند که در بیانِ افکارشان محدودیت‌هایی دارند (این محدودیت‌ها در زبان مادری هم هست ولی احساس نمی‌شود). شما می‌خواهید به زبان بیگانه فکری را که در سر دارید "عیناً" بیان کنید ولی چون کلمه کم دارید، یا قادر به پیوند دادن کلماتی که می‌دانید برای بیان منظور خود نیستید، ناچار فکرتان را نه آن‌طور که می‌خواهید بل‌که "به شکل دیگری" بیان می‌کنید. این ضعفِ تکنیک است که به شما اجازه نمی‌دهد "هر آن‌چه را که در سر دارید" به راحتی و روانی بیان کنید. بیان هنری هم به همین شکل است.

شخص حرفه‌ای اصولاً بر تکنیک مسلط است و این مزیّت و برتری او نسبت به آماتور است. اما چون حرفه‌ای مجبور است اولاً به سفارش و قالب خواسته شده توسط مشتری بها دهد، ثانیاً در اثر استمرار در کار به یک شکل و قالب خو می‌گیرد، ثالثاً به خاطر تکرارِ "الزامی"ِ هر روزه‌ی کار، نوعی دلزدگی حرفه‌ای در او پدید می‌آید، رابعاً در لحظاتی که مایل به کار نیست و توانایی انجام کار ندارد، به خاطر گذران ناچار به ارائه و عرضه و خلق کار است، در نتیجه این عوامل تبدیل به نقاط ضعفی می‌شود که آماتور گرفتار آن‌ها نیست. یعنی آماتور، اولاً چون برای خود کار می‌کند، محدودیتی به نام سفارش و قالب خواسته شده توسط مشتری برایش وجود ندارد، ثانیاً چون مستمر کار نمی‌کند به یک قالب خو نمی‌گیرد، ثالثاً ملزم به تکرار هر روزه‌ی کار نیست، پس دلزده نمی‌شود، رابعاً مجبور به ارائه‌ی کار نیست و هر زمان مایل باشد می‌تواند از کار فاصله بگیرد.

این مزیّت‌ها که برای آماتور وجود دارد می‌تواند در رشد فکری و هنری او موثر باشد و امکان ورود به حیطه‌هایی که شخص حرفه‌ای به خاطر محدودیت‌هایش فرصت ورود به آن‌ها را ندارد برایش فراهم آورد. خودنویس باید امکان ورود به چنین حیطه‌هایی را برای آماتورهای جدی و پیگیر به‌وجود آورد.

Posted by sokhan at 10:18 PM | Comments (0)

May 27, 2010

حداکثرها و حداقل‌ها

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

هر یک از ما که دست به قلم داریم، در ذهنِ خود هدفی را دنبال می‌کنیم. مثلاً نظامِ سیاسیِ مطلوبِ نویسنده‌ی این سطور، نظام جمهوریِ بدونِ پسوند است با ساختاری که در آن دینْ دخالتی در امور قانون‌گذاری و اجرایی و قضایی ندارد. در این جمهوری، مفاد حقوق بشر تمام‌وکمال اِعمال می‌شود. آزادی در حدِّ آزادترین کشورهای پیش‌رفته به مردم داده می‌شود. قدرت حکومتی، تنها در دوره‌ای محدود در اختیار اشخاص قرار می‌گیرد. عدالت اجتماعی و خدمات آموزشی و درمانی در حدِّ پیش‌رفته‌ترین کشورهای غربی به مردم تعلق می‌گیرد. در این دمکراسی، حقوق اقلیّت تمام‌وکمال رعایت می‌شود. فرقی میان بی‌دین و دین‌دار، فرقی میان مسلمان و بهایی، فرقی میان شیعه و سُنّی، فرقی میان زن و مرد، فرقی میان تُرک و فارس، فرقی میان غنی و فقیر، و اصولاً فرقی میان انسان‌ها وجود ندارد. همه در مقابل قانون برابرند و.... این نظامِ مطلوبِ منِ نویسنده، اما حداکثری‌ست. وسایل و شرایط دست‌ یافتن به چنین نظامی در اختیار نیست. رسیدن به آن در دراز مدت غیرممکن نیست اما در کوتاه مدت حتّی اگر معجزه‌ای رُخ دهد و به ظاهرِ آن دست پیدا کنیم، تا جا افتادن آن در باطنِ انسانِ ایرانی –یعنی مردمی که از چابهار تا جلفا و از آبادان تا سرخس زندگی می‌کنند و نه فقط مردم تهران- زمان زیادی لازم است. این نظام مطلوب، از دو بخش ساختار ظاهری و فرهنگ باطنی تشکیل شده که اگر اولی –با قیدِ "فرض محال"- در کوتاه مدت، تمام‌وکمال قابل پیاده کردن باشد، دومی بدون تردید به زمان نیاز دارد؛ اولی حکم کاشتن درخت را دارد و دومی حکم میوه دادن درخت که این میوه، غیر از خاک و آب و نورِ خورشید به زمان نیز برای پدیدآیی و رشد نیاز دارد.

اما غیر از این نظامِ مطلوبِ حداکثری، امکان دیگری در اختیار ماست و آن دست یافتن به اهدافِ حداقلی‌ست که گرچه با حداکثرها فاصله‌ی بسیار دارد اما زندگی امروز ما را راحت‌تر و آسان‌تر و شادتر و قابلِ تحمل‌تر می‌کند. اگر فعلاً زورمان به حکومت اسلامی و دستگاه پیچیده‌ی اطلاعاتی و نظامی آن نمی‌رسد و هر تلاش ما با سرکوب سخت و نرم روبه‌رو می‌شود، اگر فعلاً شرایط برای خلاص شدن از این حکومت جائر و رفع کامل جور مساعد نیست، اگر فعلاً امکانی برای دستیابی به آزادی‌های مطلوب و حداکثری وجود ندارد، می‌توان و می‌باید کاری کرد که زندگی در متن همین حکومت راحت‌تر و آسان‌تر و شادتر و قابلِ تحمل‌تر شود. اگر اهل فرهنگ ما نمی‌توانند نشریاتی آزاد در سطح کشورهای غربی داشته باشند، لااقل بتوانند نشریاتی مانند «شهروند امروز» و «آدینه» و «دنیای سخن» داشته باشند. اگر دختران ما نمی‌توانند حجاب را در این حکومت به طور کامل از سر بردارند، لااقل مجبور به سر کردن چادر نشوند و یا دست‌کم بتوانند چند تار مو از زیر روسری بیرون بیندازند. تلاش برای دست‌یابی به حداقل‌ها منافاتی با طرح خواست‌های حداکثری ندارد.

مشکلی که میان اهل قلم و اندیشه‌ی ما مشاهده می‌شود، عدم توجه به مرزهای میان حداکثرها و حداقل‌هاست. بسیاری از جنگ و جدال‌های قلمی و لفظی به خاطر مخلوط کردن حوزه‌ی این دو مقوله است.

به محض این که از قدم بزرگ موسوی برای محکوم کردن حساب‌شده‌ی اعدام‌های سیاسی صحبت می‌کنیم و بر این قدمِ حداقلی صِحّه می‌گذاریم، حداکثری‌ها هجوم می‌آورند که این بیانیه‌ی نیم‌بند به چه کار ما می‌آید و اعدام باید کلاً ملغا گردد. در نهایت این‌طور به نظر می‌رسد که تائیدکننده‌ی عمل حداقلی، مخالف رسیدن به آمال حداکثری‌ست و این خطای بزرگی‌ست که بسیاری از ما مرتکب می‌شویم.

عکس این امر نیز صادق است. هر گاه ما از نظام مطلوب خود سخن می‌گوییم و مثلا آرزوی‌مان را مبنی بر استقرار حکومتی سکولار ابراز می‌داریم، بلافاصله حداقلی‌ها زبان به طعنه می‌گشایند که چنین چیزی در ایران قابل دست‌یابی نیست و مگر ایران سوئیس است که چنین خواستی مطرح می‌کنید. در نهایت این‌طور به نظر می‌رسد که آرزومندان دست‌یابی به حداکثرهای مطلوب، مخالف رسیدن به اهداف کوتاه مدت و حداقلی‌اند و این هم خطای بزرگی‌ست که بسیاری از ما مرتکب می‌شویم.

چاره چیست؟ به اعتقاد این‌جانب، نخست باید مرز میان حداکثرها و حداقل‌ها را مشخص کنیم. وقتی از یکی سخن می‌گوییم، دیگری را بی‌جهت و خارج از زمینه، به دایره‌ی بحث و استدلال وارد نکنیم. از هر کدام در جای خود و با تاکید بر حداقلی و حداکثری بودن‌شان سخن بگوییم. به خواست‌های حداقلی آن‌قدر بها ندهیم که خواست‌های حداکثری فراموش شود و به خواست‌های حداکثری آن‌قدر میدان ندهیم که خواست‌های حداقلی از یاد برود. میان این دو تعادل ایجاد کنیم. یکی را در مرحله‌ی عمل و دیگری را در مرحله‌ی طرح ببینیم و خود را محدود به یکی و نفی دیگری نکنیم. از اولی به دامن عمل‌گرایی و کوتاه‌بینی، و از دومی به دامن توهّم و بلندپروازی‌های بی‌مبنا در نغلتیم. به ارائه‌کنندگانِ نظرهای حداقلی و حداکثری هر دو احترام بگذاریم. در رسانه‌های‌مان، به هر دو فرصت و مجال ارائه‌ی نظر بدهیم و نظر یکی را نافی دیگری ندانیم.

خودنویس باید جایگاهی باشد برای ارائه‌ی نظرهای حداقلی و حداکثری. همان‌قدر که از خواست‌های حداقلی و کوتاه مدت و در دست‌رس باید حمایت کنیم، به همان اندازه باید امکان ارائه‌ی طرح‌ها و آرزوهای دور و دراز و حداکثری را فراهم آوریم.

Posted by sokhan at 10:22 PM | Comments (1)

May 18, 2010

بیایید بگوییم و بنویسیم

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

وقتی در کودکی به ما فارسی یاد می‌دهند، طبیعتاً فارسی سخن خواهیم گفت، نه انگلیسی. وقتی در مدرسه با زبانِ زور با ما سخن می‌گویند، طبیعتاً زبانِ زور یاد خواهیم گرفت، نه زبان منطق. وقتی در نوجوانی ما را از بیان صریح نظر خود می‌ترسانند، طبیعتاً سکوت و پنهان کردن نظر یاد خواهیم گرفت، نه گفتمان و مباحثه. وقتی در جوانی ما را نهی می‌کنند، طبیعتاً نهی یاد خواهیم گرفت، نه ترغیب. امروز اگر می‌بینیم عده‌ای به صراحت از کاریکاتوریست می‌خواهند تا فلان کاریکاتور را نکشد، از نویسنده می‌خواهند تا فلان مطلب را ننویسد، از تحلیل‌گر سیاسی می‌خواهند تا فلان نظر را ندهد، و نهی می‌کنند و نهی می‌کنند و نهی، و این نهی را به سادگی و بدون کم‌ترین احساس خجالت و شرمساری انجام می‌دهند، به خاطر تربیت ماست؛ تربیتی که اساس‌اش بر نهی است. در اروپا، وقتی چراغ عابر پیاده قرمز می‌شود، همه‌ی عابران پیاده می‌ایستند و وقتی سبز می‌شود همه از عرض خیابان عبور می‌کنند. در ایران سبز و قرمز برای ما فرقی ندارد و به محض رسیدن به کنار خیابان حقِّ خود می‌دانیم که از لابه‌لای اتومبیل‌ها عبور کنیم. راننده‌ها هم حقِّ خود می‌دانند که به ما راه ندهند و با بوق زدن و سرعت گرفتن راه عبور را بر ما ببندند. نه منِ پیاده، نه راننده‌ی سواره، اصلاً و ابداً تصور نمی‌کنیم که کارمان در چشم اروپایی چقدر زشت است. برای ما این نوع عبور و مرور "طبیعی" و "عادی"ست.

مردم اروپا از کودکی، ابتدا از والدین، و بعد از جامعه الگو می‌گیرند؛ مردم ما نیز. و رفتارشان بخشی از طبیعت‌شان می‌شود؛ رفتار ما نیز. اما رفتار طبیعی دلیل بر خوب بودن نیست. ما از کودکی یاد گرفته‌ایم که نهی کنیم، چرا که همواره نهی شده‌ایم. ما در طول زندگی‌مان بیش‌تر با جملات امری سر و کار داشته‌ایم تا جملات پرسشی؛ بیش‌تر با افعال منفی سر و کار داشته‌ایم تا افعال مثبت. تربیت ذهنی ما به این صورت بوده است و برای ما نهی و نفی امری کاملاً طبیعی‌ست.

همین تربیت ذهنی، امروز در سطح رسانه‌های آزادِ اینترنتی خود را به اَشکال مختلف بروز می‌دهد. به جای پرسش یا بیان نظر، همواره درصددِ نهی هستیم. موضوع درخواست از رهبران سبز برای صدور بیانیه و محکوم کردن اعدام‌های اخیر، و نهی بسیاری از هواداران این رهبران از طرح چنین درخواستی به ما نشان می‌دهد که به‌رغم وجود رسانه‌های آزاد اینترنتی، هنوز آن تربیت و تفکرِ آمر و ناهی با ما هست و در این فضای آزاد هم از فعل منفی و جمله‌ی امری و رفتار نهی‌یی می‌خواهیم برای ساکت کردن طرف مقابل بهره بگیریم، هر چند در ذهنیّت خود خواهان جامعه‌ی آزاد و پرسش‌گر و ضدِّ نهی و نفی هستیم.

واقعاً علت این تضاد عجیب چیست؟ چگونه می‌توانیم در آنِ واحد حامل دو نوع رفتار و فکر باشیم. حقیقت این است که ما در تئوری، با رفتار نهادینه شده در خودمان مخالف‌یم و چنین رفتاری را بخصوص وقتی در دیگران مشاهده می‌کنیم نمی‌پسندیم، ولی در لحظه‌ی بروز رفتار در خودِ ما، که به طور طبیعی و خودبخودی صورت می‌گیرد، موضوع را فراموش می‌کنیم و تصور نمی‌کنیم که این دقیقاً همان رفتاری‌ست که ما در دیگران نمی‌پسندیم. به کاریکاتوریست امر می‌کنیم که نگو و نکش. گفتن این نگو و نکش برای ما کاملاً طبیعی‌ست چرا که عُمری به ما گفته شده است نگو و نکش. اما به محض این که کسی به ما بگوید نگو و نکش، زمین و زمان را زیر و رو می‌کنیم و به یاد حقوق دمکراتیک‌مان می‌افتیم.

مزیّت‌های بحث اقناعی و اثباتی و پرسشی نیز برای ما چندان روشن نیست لذا راه کم‌ دردسرتر را که فکر می‌کنیم نتیجه‌ی فوری و قاطع خواهد داشت انتخاب می‌کنیم. به فرض، یک لحظه هم تصور نمی‌کنیم که انتقاد تند و صریح و حتی گاه غیرمنصفانه از مهندس موسوی یا آقای کروبی به نفع ایشان است چرا که ما نفع را همواره در نبود و فقدان فکر مخالف دیده‌ایم. وجود فکر مخالف برای ما همیشه به عنوان ضرر تعریف شده است، حال آن‌که تجربه‌ی جوامعِ دمکراتیک عکس این را نشان می‌دهد.

این نفی و نهی در جایی صورت می‌گیرد که امروز رسانه‌ای مانند خودنویس پذیرای آرای مختلف و متضاد است؛ محلی‌ست برای انعکاس انواع نظرها. تمام کسانی که در سایت‌های مختلف در دو جمله، امر به سکوت منتقدان می‌کنند، می‌توانند به جای این امر و نهی، چند خط در اثبات این‌که چرا نباید فلان انتقاد را مطرح کرد بنویسند و با بحث ایجابی و طرح پرسش و نقد متقابل، به خوانندگان مجال گزینش تفکر و راه و روش صحیح‌تر را بدهند.

به جای امر به نگفتن، بیایید بگوییم. به جای امر به ننوشتن بیایید بنویسیم. خودنویس جایگاهی‌ست برای گفتن و نوشتن. از این جایگاه برای انعکاس نظر خود استفاده کنیم.

Posted by sokhan at 02:56 PM | Comments (0)

May 13, 2010

دنیاهای ما

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

دنیای بیرون، برای اغلب ما وجودِ خارجی ندارد. آن‌چه ما هر روز با آن روبه‌رو می‌شویم، دنیایی‌ست ساخته و پرداخته‌ی خودمان. تکه‌هایی از دنیای بیرون را که در اختیار ماست گرفته‌ایم و کنار هم چیده‌ایم و با این تکه‌ها دنیایی ساخته‌ایم که در آن زندگی می‌کنیم. ما با این دنیای خودساخته است که هر روز سر و کار داریم. وقتی از خانواده سخن می‌گوییم، به خانواده‌ی خودمان نظر داریم؛ وقتی از جامعه سخن می‌گوییم، به انسان‌هایی که پیرامون ما هستند نظر داریم؛ وقتی از مردم جهان سخن می‌گوییم، به انسان‌هایی فرضی، در کشورهایی فرضی، با سیاست‌ها و اخلاق‌ها و رفتارهایی فرضی نظر داریم. این دنیای خودساخته، نه‌تنها به موضوعات عینی بیرون از ما، که به موضوعات ذهنی درون ما هم ارتباط دارد. ما از افکار و اندیشه‌های‌مان منظومه‌ای می‌سازیم و بدون این‌که نظر سوئی داشته باشیم، آن منظومه را منظومه‌ی برتر از سایر منظومه‌ها می‌دانیم. آن‌چه در ذهن ما شکل و نظم می‌گیرد و منظومه‌ی فکری ما را می‌سازد معمولا برداشت ناقص یا تغییرشکل‌یافته‌ای‌ست از منظومه‌ی فکری کسانی که ما دنیای آن‌ها را به دنیای خودمان نزدیک یافته‌ایم و هوادار و پیروشان شده‌ایم. دنیای مارکس و لنین، دنیای خمینی، دنیای شریعتی، دنیای سروش و دنیاهای دیگری که ما در آن‌ها چیزهای جالب یا آشنا یافته‌ایم. این دنیاها برای ما دنیاهای ایده‌آلی هستند که آرزو می‌کنیم خودمان و تمام مردم جهان به آن برسند.

دنیای سیاسی ما با برداشت ناقص یا تغییرشکل‌یافته از دنیای سیاسی این شخصیت‌ها، دنیای ایده‌آل ما می‌شود. دنیای فرهنگی ما با برداشت ناقص یا تغییرشکل‌یافته از دنیای فرهنگی آن‌ها دنیای ایده‌آل ما می‌شود. همین‌طور دنیای هنری و دینی و غیره‌ی ما. به آن‌چه هم که فکر نمی‌کنیم، اصلا برای ما وجود ندارد. مثل فلان مردِ بدوی فلان قبیله‌ی آمازون که دنیای او، دنیای ساخته و پرداخته در ذهن اوست و نه فراتر از آن.

اگر در جهانِ کوچک شده و مرتبط کنونی، با عوامل ناسازگار رودررو شویم، یا به شدت آن‌ها را پس می‌زنیم یا به آن طرف پیاده‌رو می‌رویم و آن‌ها را نادیده می‌گیریم. با نادیده گرفتن و بی‌اعتنایی گمان می‌کنیم که آن‌ها وجود ندارند، و یا اگر دارند تا لحظاتی دیگر از ذهن ما، و در نتیجه از دنیای ما محو خواهند شد.

این تفکیک و ایجاد دنیاهای مجزا تا زمانی که ما در قلعه‌ی دیوارکشی شده توسط خودمان ساکن‌ایم، جلوی ورود مزاحمان را می‌گیرد. برای خودمان سیستم فکری و فرهنگی درست می‌کنیم؛ برای این سیستم فکری و فرهنگی، نشریه درست می‌کنیم، رسانه درست می‌کنیم و دور آن سیم خاردار می‌کشیم... هیچ‌کس خارج از جهان ما حق ورود به این منطقه‌ی ممنوعه را ندارد. ما هستیم و دنیای ما و بعد از مدتی تصور می‌کنیم دنیای بیرون، نگاهش به ما دوخته شده و منتظر است ببیند ما چه می‌کنیم تا واکنش نشان دهد. فکری خطا، ناشی از توهّم و خودهمه‌چیزپنداری. در بعضی جاها هم که دیدن دنیای بیرون، ما را آزار می‌دهد چشم می‌بندیم و سر در برف فرو می‌بریم، به این خیال باطل که چون ما نمی‌بینیم دیگران هم ما را نمی‌بینند.

از این دنیای خودساخته‌ی خیالی می‌توانیم بیرون بیاییم اگر بخواهیم و اگر اهل ماجراجویی باشیم؛ اهلِ تن به رودخانه سپردن برای رسیدن به اقیانوسِ پُر از شگفتی‌های متنوع و بدیع باشیم؛ اهل ریسک برای برخورد با افکار و فرهنگ‌های دیگر باشیم؛ اهل طرحِ چهارچوب‌های دنیای خود، در رسانه‌های چندصدایی -که دنیای دیگران را هم نقش می‌کنند- باشیم. این برخورد با چشمِ باز و سر در برف فرونکردن البته آسان نیست. ابتدا باید دست از تعصب و خود یگانه‌بینی برداریم. این کاری‌ست بس دشوار.

در بده بستان‌های رسانه‌ای، ما به طرح دنیای خود می‌پردازیم، دیگران به طرح دنیای خود؛ گاه دنیاهای پر از تضاد؛ گاه مسائلی مطرح می‌شود که ما آن‌ها را نمی‌فهمیم و گاه ما مسائلِ از نظرِ خودمان روشنی را مطرح می‌کنیم که دیگران نمی‌فهمند. احساس می‌کنیم که از یک استخر با آبِ ساکن و آرام پرتاب شده‌ایم به داخل یک رود خروشان که برای روی آب ماندن باید کلی دست و پا بزنیم.

ممکن است خسته شویم؛ ممکن است از این‌که ما را نمی‌فهمند و ما دیگران را نمی‌فهیم دلخور شویم؛ ممکن است آرزوی یک استخر آرام کنیم که متعلق به خودمان است و کسی مزاحم‌مان نیست. شاید دچار افسردگی شویم و به کنج عزلت بخزیم؛ شاید پرخاش کنیم و پرخاش‌گر شویم؛ شاید به پشتِ حصارِ رسانه های خود پناه ببریم و از هر چه رسانه‌ی آزاد و متنوع است بیزار شویم؛ شاید هم یاد بگیریم که با واقعیت کنار بیاییم، نه بر آن چشم بر بندیم.

نتیجه‌ی این تکثرگرایی و پذیرش دنیاهای دیگر چه خواهد بود فعلا جای بحث نیست. بحث بر سر رسانه‌هایی‌ست که راه به درون دنیاهای مختلف می‌بَرَند. چنین رسانه‌هایی را باید تقویت کرد. خودنویس باید چنین رسانه‌ای باشد.

Posted by sokhan at 10:53 PM | Comments (0)

May 06, 2010

خودنویس رنگارنگ

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

ارزیابی مطالب منتشر شده در سایت خودنویس به ما نشان می‌دهد که با رسانه‌ای همگانی و رنگارنگ روبه‌رو هستیم. در این رسانه هرگونه طرز تفکر و هرگونه رنگی از خود نوشته است. برخی بیش‌تر و برخی کم‌تر، و شاید در یک مجموعه‌ی به ظاهر نامتجانس و ناهماهنگ. اما این مجموعه، بازتاب کلیّتِ جامعه‌ی ما و انعکاس عین در ذهن است. هم‌چنین مشاهده کرده‌ایم که مسئولان خودنویس "فقط" به انعکاس نظر تمام گروه‌ها و رنگ‌ها پرداخته‌اند، نه تجزیه رنگی کردن و حذف این و انتخاب آن بر اساس گرایش‌های شخصی یا گروهی. این روزها که بازار جداسازی رنگ‌ها در برخی رسانه‌ها گرم است و دست‌اندرکاران آن رسانه‌ها نه به انعکاس تمام رنگ‌ها که به جداسازیِ رنگِ موردِ علاقه‌ی خود، و بازتاب آن مشغول‌اند، ارزش بی‌طرفی خودنویس بیش‌تر معلوم می‌شود. اگر خودنویس منشوری بوده که نور ساطع از جامعه‌ی ایران را به شکل طیف رنگی منعکس کرده، برخی رسانه‌ها مانند فیلتری تک‌رنگ عمل کرده‌اند که تنها نور هم‌رنگِ خود را از خود عبور داده و بقیه‌ی رنگ‌ها نه تنها از آن عبور نکرده‌اند بل‌که در مقابل این فیلتر، رنگ‌شان تبدیل به رنگی دیگر شده است.
متاسفانه این فیلتر، رنگ خنثای خاکستری را هم به رنگ خود نمایش داده، حال آن‌که در واقعیت چنین نیست. کسانی که امروز به درستی سبزاللهی نامیده می‌شوند اشخاصی هستند که چنین فیلتری را در رسانه‌های خود کار می‌گذارند و از پشت آن به دیگران نگاه می‌کنند.

جنبشی که در ایران به راه افتاده، نام سبز بر خود نهاده ولی این نام، یک سمبل است و نه مفهوم و دلیلی برای تک‌رنگی. رنگ سبز جنبش مردم ایران، رنگی ایدئولوژیک مانند رنگ سرخ جنبش کمونیستی در روسیه نیست. رنگ سرخ ایدئولوژی کمونیستی، فیلتری بود که رنگ‌های دیگر بر اساس اصول مبارزه‌ی طبقاتی اجازه‌ی عبور از آن را نداشتند. تنها سرخ‌های واقعی می‌توانستند از آن عبور کنند و بقیه‌ی تفکرات "باید" پشت آن می‌ماندند. جنبش کمونیستی، رنگ‌های خنثی‌یی را که به خاطر الزامات انقلابی به رنگ سرخ در آمده بودند، هرگز سرخ ننامید و از آن‌ها به نفع خود بهره‌برداری نکرد. خط و خطوط در جنبش سرخ روسیه مشخص بود و با قاطعیت اِعمال می‌شد. هر چه بود –از دید برخی خوب و از دید برخی بد- به ضرورت زمان بود.

امروز اما زمانه‌ی دیگری‌ست و جنبش مردم ایران، جنبش یک طبقه‌ی خاص با رنگ خاص نیست. سبز، رنگ یک پرچم است که تمام رنگ‌ها آن‌را به عنوان سمبل همبستگی پذیرفته‌اند و زیر آن گرد آمده‌اند؛ سمبل یک جنبش اجتماعی عمومی که در آن نه یک طبقه یا یک دیدگاه اجتماعی، بل تمام طبقات و دیدگاه‌ها نقش دارند. در حقیقت رنگ‌های مختلف فکری زیر پرچم سبز گرد آمده‌اند تا از شرِّ دیکتاتوری مذهبی خلاص شوند. یک خاکستری، یا یک سرخ، که در زیر این پرچم سبز قرار گرفته به همان اندازه در این جنبش حق و سهم دارد که آن‌هایی که ایدئولوژی سبز و هم‌رنگِ پرچم در سر دارند. رنگ سبز پرچم، با رنگ سبز ایدئولوژیک متفاوت است. آن‌ها که پیش از انتخابات با رنگ سبز نمادین به حمایت از مهندس موسوی برخاستند در موسوی راه گریز از حاکمیت اختناق و سرکوب و رهایی از کابوس احمدی‌نژاد را می‌جُستند و نه این‌ که ایده‌ی سیاسیِ موسوی و عمل‌کرد گذشته‌ی او را الگوی ایدئولوژیک برای ساختن ایران فردا بدانند و این الگو را سبز بنامند.

متاسفانه گروهی که بعد از انقلاب همیشه خود را در همه‌ی زمینه‌ها برتر و برحق دیده‌اند و اندیشه‌های دیگر را به حساب نیاورده‌اند، این جریان و جنبش را ساخته و پرداخته‌ی خود، و بدتر از همه، متعلق به خود پنداشته‌اند و شروع به تعیین خودی و غیرخودی کرده‌اند. رسانه‌ی آن‌ها نیز به تفکیک و ارزش‌گذاری رنگ‌ها پرداخته است.

خودنویس، بر خلاف رسانه‌های تک‌رنگ، تا این لحظه تمام رنگ‌ها را بدون تحریف و اعوجاج از خود عبور داده و هیچ رنگی را به رنگ خود در نیاورده و مانع عبور هیچ رنگی نشده است. خودنویس، نظرِ تمامِ کسانی که با رنگ‌های مختلف فکری زیر پرچم سبز جنبش کنونی گرد آمده‌اند، و نیز نظر کسانی که این پرچم و جنبش را نپذیرفته‌اند و زیر این پرچم قرار نگرفته‌اند منعکس کرده است. به همین لحاظ اطلاق رسانه‌ی همگانی و رنگارنگ به خودنویس دور از واقعیت نخواهد بود.

Posted by sokhan at 12:26 PM | Comments (1)

مرض انتقاد

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

مقاله‌ی "کلاه‌هایمان را عوض کنیم"، منتشر شده در شماره‌ی اول مجله‌ی مهرنامه، انگیزه‌ای شد برای نوشتن این مطلب. در زیرْتیترِ این مقاله آمده است: "چگونه اعتیاد به انتقاد می‌تواند به کوری منتهی شود". موضوع این کوری یک بحث صرفاً آکادمیک و در سطوح بالای نگارش نیست بل‌که این کوری می‌تواند سراغ نویسندگان عادی مطبوعات و وب‌نویسان منتقد نیز برود. منتقد مطبوعاتی و وب‌نویس، در اثر استمرار نقدنویسی و نگاه نقادانه به همه چیز و همه کس، دچار اعتیاد و مرضی می‌شود که حاد شدن آن می‌تواند مشکل‌ساز شود. شناسائی این مرض کار دشواری نیست. منتقدِ مبتلا به مرضِ انتقاد، حالت‌هایی از خود بروز می‌دهد که به شناسایی بیماری‌اش کمک می‌کند. او می‌تواند با نگاه به خود و رفتارهای قلمی‌اش این مرض را تشخیص دهد و در معالجه‌ی آن بکوشد. نشانه‌های این بیماری به قرار زیر است:

- منتقد، نه تنها به موضوعاتی که در باره‌ی آن‌ها می‌نویسد، بل‌که به همه چیز و همه کس با دید انتقادی می‌نگرد.

- منتقد نسبت به همه چیز ریز نگر می‌شود.

- منتقد در همه چیز عیب و ایراد می‌بیند.

- عیب و ایرادهای هر چیز در چشم منتقد بزرگ‌تر و مهم‌تر از خوبی‌های آن می‌شود.

- منتقد از دیدن عیب و ایرادها –که فراگیر است و هر چیزی را شامل می‌شود- رنج می‌بَرَد.

- منتقد دائماً در صدد توضیح و تشریح مواردِ از دیدِ خود ناپسند است.

- منتقد دائماً در صدد تصحیح مواردِ از دیدِ خود ناپسند است.

- منتقد بعد از مدتی علاقمند می‌شود چیزهای بی‌عیب را آن قدر انگولک کند تا ایرادی از آن‌ها بیرون بکشد.

- منتقد دائماً در حال به چالش کشیدن افکار و اشخاص است.

- منتقد هنگام مطالعه‌ی روزنامه و مجله و کتاب، به جای فهم محتوا، در صدد غلط‌گیریِ محتوایی و شکلی‌ست.

- منتقد به دلیل عدم پسند دیگران، و دیدن و بیان عیب، برای خود دشمن می‌تراشد.

- منتقد به دلیل بالا، احساس تنهایی و خودبرتربینی می‌کند.

- منتقد احساس غرور می‌کند.

- منتقد دائماً در ذهن خود اشخاص و افکارِ موردِ انتقاد را تحقیر می‌کند.

- این تحقیر آرام‌آرام به تمسخر می‌انجامد.

- منتقد اندک‌اندک دامنه‌ی انتقادات‌ش وسیع می‌شود و همه‌ی امور را در بر می‌گیرد.

- منتقد به همان اندازه‌ای که در خود قدرت انتقاد می‌بیند، قدرتِ از میان بردنِ موردِ انتقاد را هم می‌بیند.

همان‌طور که مشاهده می‌کنید، تشخیص مرض انتقاد کار دشواری نیست. کسانی که دست به قلم دارند و مطالب انتقادی می‌نویسند می‌توانند الگوهای دیگری را هم در خود ببینند که ممکن است از نگاه خودشان عادی باشد اما از نگاه بیرونی ناپسند است.

برای درمان یا پیش‌گیری از مبتلا شدن به این مرض چه می‌توان کرد؟ ابتدا نگاه انتقادی به خود و شناختن عوامل مرض است. نویسنده باید قبول کند که به مرض انتقاد دچار شده است، بعد در صدد درمان آن برآید؛ یا اگر هم بدان دچار نیست، باید بپذیرد که ویروس این مرض در داخلِ قلمِ اوست و او هم مثل بسیاری از منتقدان می‌تواند به آن دچار شود.

قدم بعدی، تقویتِ نگاهِ مثبت به چیزها و دیدن خوبی‌ها و نقاط قوّت است. منتقد باید عادت کند در کنار نقد، تقریظ بنویسد. خوبی‌ها را برجسته کند. به نکات مثبت اشاره کند. سکوت و چشم بستن بر بسیاری از مواردِ انتقاد، می‌تواند عادت به پذیرشِ اشخاص و افکار و اندیشه‌ها به همان شکل که امروز وجود دارد و مجموعه‌ی ناهماهنگ و پُر عیب و ایراد آن هم سرشار از زیبایی و حُسن است در شخص منتقد به وجود آورد.

یک لحظه تصور کنید که اتومبیل‌ها، همه سالم و تمیز، همه با فاصله‌ی مشخص کامپیوتری از هم، همه با یک سرعت فیکس و ثابت، همه بدون حتی یک میلی‌متر اختلاف نسبت به خطوط خیابان، یعنی چیزی مانند کارتون‌های ارزان‌قیمتی که یک اتومبیل را تکثیر می‌کنند در خیابان می‌رانند. مسلما جذاب نیست. جذابیّتِ چیزها، ناشی از اختلاف آن‌ها، ناهمگونی آن‌ها، عیب و ایراد آن‌هاست. به همین شکل است فکر و اندیشه و عقیده. منتقد باید عیب و ایرادها را بخشی از زیبایی جهان ببیند نه زشتی و از بین‌بَرَنده‌ی زیبایی‌ها. عیب و ایراد، زیبایی و کمال را نشان می‌دهد. اگر به فرض محال همه چیز زیبا و بی‌ایراد شود، دیگر زیبا معنا نخواهد داشت. منتقد باید خود را جای طرف مقابل بگذارد و سوال کند چرا این کارِ پُر ایراد از خامه‌ی او تراوش کرده است؟ این کار نه با دید ایرادگیرانه بل‌که با دید هم‌دلانه باید صورت پذیرد.

در این باره می‌توان بیش‌تر نوشت. فعلاً به همین اندازه بسنده می‌کنیم. خودنویس با نویسندگان رنگارنگ‌اش، فضایی خواهد بود که جلوی رُشدِ مرضِ انتقاد را خواهد گرفت.

Posted by sokhan at 12:21 PM | Comments (0)

April 19, 2010

من غلط کردم!

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

من امروز به این نتیجه رسیدم که غلط کردم! خیلی هم غلط کردم! به خاطر غلط‌هایی که کردم خیلی از خوانندگان‌ام عذر می‌خواهم. آدم است و غلط می‌کند دیگر. شما لطفا عفو کنید. از اول شروع می‌کنم و فهرست غلط کردن‌هایم را به ترتیب می‌نویسم:

گفتم حکومت اسلامی می‌توانست با عوامل حکومت شاه، انسانی‌تر برخورد کند و محاکمه و مجازات آن‌ها بر اساسِ قوانینِ مبتنی بر حقوق بشر صورت گیرد، غلط کردم.

گفتم حکومت اسلامی جنایات بسیار زیادی کرد و بچه‌های بی‌گناه بسیار زیادی را کشت، غلط کردم.

گفتم حکومت اسلامی در زندان‌هایش هواداران گروه‌های سیاسی را به شکلی غیرانسانی شکنجه کرد، غلط کردم.

گفتم حکومت اسلامی بر ادامه‌ی جنگی بی‌حاصل پای افشرد و موجب کشته شدن عده‌ی زیادی از جوانان کشورمان شد، غلط کردم.

گفتم حکومت اسلامی با اجساد اعدام‌شدگان و خانواده‌ی آن‌ها به شکلی غیرانسانی رفتار کرد، غلط کردم.

گفتم دکتر "ایکس" و دکتر "ایگرگ" –که امروز خیلی هم برای‌شان احترام قائل‌ام- در انقلاب فرهنگی و اخراج استادان و دانشجویان، مستقیم یا غیرمستقیم نقش داشتند، غلط کردم.

گفتم اعدام‌ها و شکنجه‌ها در زمان نخست‌وزیریِ آقای مهندس "زِد" صورت گرفت، غلط کردم.

گفتم خاوران در زمان آقای مهندس "زِد" خاوران شد، غلط کردم.

گفتم ری شهری جنایت‌کار به حکم آقای مهندس "زِد" وزیر اطلاعات شد، غلط کردم.

گفتم سازمان "میم.الف.الف" که امروز سبز و دمکرات‌منش شده است، در گذشته قهوه‌ای و دیکتاتورمنش بود، غلط کردم.

گفتم...

فهرست غلط کردن‌هایم خیلی زیاد است و در چهارچوب خودنویس نمی‌گنجد. باید یک کتاب در باره‌ی غلط کردن‌هایم بنویسم.

راستی ممکن است سوال کنید چطور شد یک‌شبه خواب‌نما شدی و شروع به غلط‌ کردن کردی؟ نکند تو را گرفته‌اند و دارند شکنجه‌ات می‌کنند؟ یا فیلمی چیزی ازت گرفته‌اند گفته‌اند در سطح جامعه پخش می‌کنیم؟ یا حکم ده ساله و وثیقه‌ی ۵۰۰ میلیونی برایت صادر کرده‌اند و گفته‌اند نفس‌ات درآید حکم را اجرا می‌کنیم؟

خیر. اصلاً و ابداً این موارد نیست. فقط با افشای گفت‌وگوی ده سال پیش نیک آهنگ کوثر با ایسنا و این که گفته بود "حاضرم قسم بخورم كه بسياري از ما مطبوعاتي‌ها تند رفتيم" و این را هم در حمایت از همکار تازه از بندرسته‌اش بیان کرده بود، و تهاجم سبزاللهی‌ها به ایشان و عَلَم شدن این خبر در بالاترین برای تحت فشار قرار دادن نیک آهنگ و وادار کردن او به غلط کردن از این که چرا به انتقاد از سبزاللهی‌ها پرداخته، گفتم پیش از این‌که این اتفاق برای من هم بیفتد، خودم خودم را افشا کنم، و بعد هم بگویم غلط کردم. این هم فهرست کارهای بدی که من کرده‌ام و چون این کارها را کرده‌ام امروز باید خفه شوم و اصلا به موارد بالا اشاره نکنم:

- سال ۱۳۵۷ من طرفدار آقای خمینی بودم و در برخی تظاهرات خیابانی شرکت کردم.

- در همان سال شعار درود بر خمینی دادم.

- در همان سال شعار مرگ بر این، مرگ بر آن دادم.

- امپریالیسم امپریالیسم کردم.

- استعمار استعمار کردم.

- عاشق مصدق و استقلال‌طلبی او بودم.

- به دکتر شریعتی احترام می‌گذاشتم و کتاب‌هایش را می‌خواندم.

- به مارکس احترام می‌گذاشتم و کتاب‌هایش را می‌خواندم.

- به ژان پل سارتر احترام می‌گذاشتم و کتاب‌هایش را می‌خواندم.

- روز ۲۲ بهمن در تهران نبودم ولی انقلاب که شد خوشحال شدم.

- به جمهوری اسلامی رای آری دادم.

- به جنگ رفتم تا صدام جنایت‌کار و نوچه‌هایش نتوانند ایران را بگیرند.

بعد از این کارهای بدی که کردم و فقط هم همین بود -و اگر اجازه داشته باشم بگویم و حمل بر توجیه و عذر آوردن نشود، به کارهای بدی که در کشور صورت می‌گرفت اعتراض هم می‌کردم، و حدِّ اثرِ کارهایی هم کردم در حدِّ اثرِ کارهای یک ایرانی معمولیِ بدونِ مسئولیتِ سیاسی از سی چهل میلیون ایرانی دیگر بود- دیگر کار بدی نکردم و سعی کردم آدم خوبی باشم و کار خوب بکنم و بخصوص دنبال این و آن راه نیفتم و زنده‌باد این و مرده‌باد آن نگویم، ولی همین‌ها هم کافی‌ست تا یک عمر خفه شوم و حرفی در مخالفت با ایکس و ایگرگ و زِد و بیان واقعیت‌های تاریخی نزنم. امیدوارم غلط کردن من مورد پذیرش هواداران ایکس و ایگرگ و زِد قرار گیرد. ولی به تأسی از حضرت گالیله هم‌چنان زیرلب می‌گویم بسیاری از جنایت‌های وحشتناکِ حکومت اسلامی در زمانِ نخست وزیریِ...

Posted by sokhan at 09:35 PM | Comments (0)

خودنویس و معرفی کتاب برای ترجمه

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

می‌دانید چرا اغلب ما ایرانیان خود را بهترین و برترین مردمانِ روی زمین می‌دانیم؟ برای این که دنیا و مردم آن را نمی‌شناسیم! چرا نمی‌شناسیم؟ برای این که: ۱-توهمِ ما به ما اجازه نمی‌دهد که مردم دیگر نقاط جهان و فرهنگ آن‌ها را به حساب آوریم ۲-آن‌قدر درگیرِ مسائلِ داخلیِ خودمان هستیم که برای مسائل بیرونی وقت نداریم ۳-از اسبابِ شناخت دنیا و مردم آن استفاده نمی‌کنیم. یکی از این اسباب، کتاب است. این‌که ما ایرانیان خود را بهترین و برترین مردمان روی زمین می‌دانیم یکی هم به این خاطر است که کتاب نمی‌خوانیم. البته منظور از کتاب خواندن، خواندن کتاب‌های فهیمه رحیمی و رمان‌های عاشقانه نیست. خواندن کتاب‌هایی‌ست که جهان و مردمان‌اش را به ما می‌شناساند. این کتاب‌ها کجا هستند که ما نمی‌خوانیم؟ آیا اصولا چنین کتاب‌هایی را در اختیار داریم؟ پاسخ این سوال منفی‌ست و متاسفانه از این نظر ما کم‌بود و بل‌که "نبود"ِ بسیار داریم. این امر دلایل زیادی دارد، مثلا مشکلْ بودنِ کارِ ترجمه، بی‌اجر ماندنِ زحماتِ محقق و مترجم، دشواری‌های پیدا کردن ناشر، و امثال این موارد. اما غیر از این‌ها، مشکل بزرگ، نشناختن کتاب‌های خوبی‌ست که هر روز در جهان منتشر می‌شود.

چه کسی باید کتاب‌های خوب را به خوانندگان آشنا به زبان‌های خارجی معرفی کند تا آن‌ها کتاب را بخوانند، و اگر اهل ترجمه هستند، به ترجمه‌ی آن اقدام کنند؟ این کار می‌تواند بخشی از فعالیت وب‌نویسانی باشد که در خارج از کشور زندگی می‌کنند و برای سایت‌هایی مثل خودنویس می‌نویسند.

اما چرا شاهد چنین چیزی نیستیم؟ با قاطعیت نمی‌خواهم بگویم ولی حدس می‌زنم به خاطر این‌که بسیاری از ایرانیان ساکن خارج از کشور و آشنا با زبان بیگانه، خودْ اهلِ مطالعه نیستند و چون کتابی نمی‌خوانند، طبیعتا به معرفی آن هم اقدام نمی‌کنند!

صد و ده بیست سال پیش، پدران ما –همان‌ها که انقلاب مشروطه را خلق کردند- با مختصر آشنایی با فرهنگ غرب و آثار بزرگ نویسندگان آن اقدام به ترجمه و نشر افکار جدید کردند که همان افکار باعث شد دیدِ مردمِ فرهنگی نسبت به جهان و ایران عوض شود و خواهان تغییر اساسی در کشور خودشان شوند. سفر چند بازرگان و اهل علم و روزنامه‌نگار وَ حتی کارگران کم‌سواد به خارج از کشور باعث شد تا افکار جدید از خارج به داخل سرازیر شود و برای مردم آن روزگار مشخص شود که آن‌ها بهترین و برترین مردمان روی زمین نیستند و به شدت عقب‌مانده‌اند و برای پیش‌رفت و رسیدن به اهدافی که غربی‌ها به آن رسیده‌اند باید نظام سیاسی و فرهنگی کشورشان را تغییر دهند.

در طول یک قرن گذشته اما اتفاقی افتاده است که مانع از طرح و جذب افکار جدید موجود در کشورهای غربی می‌شود و آن این‌که اگر پدران ما در مقابل عظمت تمدن و پیش‌رفت غرب دچار بُهت‌زدگی و خودکم‌بینی شدند، ما در طول این سال‌ها به شکلی واکنشی، بهت‌زدگی و خودکم‌بینی را تبدیل به غرور بی‌جا و خودبزرگ‌بینیِ کاذب کرده‌ایم که به ما اجازه نمی‌دهد خوبِ دیگران و بدِ خودمان را ببینیم.

خودنویس باید جایگاهی باشد برای ارائه‌ی افکار و اندیشه‌های جدید و موثر غرب؛ برای معرفی کتاب‌ها و نشریات و مقالاتی که با ترجمه‌ی آن‌ها بتوان دیدِ وسیع و واقع‌گرایانه نسبت به خود و مردم دیگر نقاط جهان پیدا کرد.

Posted by sokhan at 09:31 PM | Comments (1)

April 16, 2010

مسئولیت نویسنده در قبال خواننده

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

لابد این لطیفه را شنیده‌اید که می‌گوید مشتری قهوه‌چی را صدا زد و گفت چرا توی چائی من مگس می‌رقصه؟ قهوه‌چی هم با قیافه‌ی حق‌به‌جانب به او جواب داد با این دوزاری که برای چائی‌ات دادی انتظار داشتی جمیله برقصه؟ قهوه‌چیِ لطیفه‌ی بالا را ربط می‌دهیم به نویسندگانی مثل خودمان که بدون دریافت مزد و بدون چشم‌داشت مالی مطلب می‌نویسیم و در سایت‌های مختلف منتشر می‌کنیم و گُمان می‌کنیم چون بابت نوشته‌هایمان پولی نمی‌گیریم می‌توانیم آن‌ها را به هر شکل و صورتی ارائه بدهیم و مشتری هم چون پولی بابت خواندن مطالب ما نمی‌دهد باید مگسِ داخل چای‌اش را تحمل کند و انتظار رقصِ جمیله نداشته باشد. این طرز فکر اشتباه است و ما مجانی‌نویسان هم مثل نویسندگان حقوق‌بگیر در قبال خواننده مسئولیم و باید پاسخ‌گوی شکل و محتوای مطالب‌مان در مقابل وجدانِ خودمان و خوانندگان باشیم.

دلیل اول مسئولیت ما این است که کسی ما را مجبور به نوشتن نکرده است و اگر می‌نویسیم به میل و اراده‌ی خودمان می‌نویسیم. کاش سایت‌ها –البته نه همه‌ی سایت‌ها، چون برخی از سایت‌ها نه تنها برای نوشتن به نویسنده‌هایشان پول می‌دهند بل‌که پول حسابی هم می‌دهند، و البته دست امثال ما از خرماهای بسیار شیرینِ چنین نخل‌هایی کوتاه است و همان بهتر که کوتاه است چون این خرماها خوردن ندارد و از گلوی امثال ما پایین نمی‌رود- باری کاش سایت‌هایی که امثال ما برایشان می‌نویسیم پول داشتند و به نویسندگان‌شان مطابق عُرف پول می‌دادند تا آن‌ها هم که وقت‌شان را برای نوشتن گذاشته‌اند، درآمدی داشته باشند و بخشی از مشکلاتِ کمرشکنِ مالی‌شان را با این درآمد مرتفع کنند، ولی حالا که این طور نیست و سایت‌های دیگر هم از نظر ما جای نوشتن نیست -و تازه اگر هم باشد، ما را به حلقه‌ی بسته‌ی آن‌ها راهی نیست- پس لابد دلیلی برای نوشتن مجانی هست که آن دلیل، که بی‌تردید درونی و معنوی و انسانی‌ست، ایجاد مسئولیت می‌کند که باید به آن پای‌بند باشیم و مطلقا با دید مادی به این مسئولیت نگاه نکنیم.

در این نوشته‌ی کوتاه به مسئولیت نویسنده در موردِ محتوا -و مثلا این که یک نوشته، از نظر محتوایی نباید مثل ساختمان‌های بساز بفروشی سُست و ضعیف باشد- اشاره نمی‌کنم که بحثی‌ست مفصل که فرصتی مناسب لازم دارد. فقط اشاره می‌کنم به مواردی مانند دقت در نگارش؛ دقت در املا؛ دقت در انشا؛ دقت در نقطه‌گذاری و سجاوندی؛ و امثال این‌ها.

نویسنده "وظیفه دارد" آن چه را که می‌نویسد پیش از انتشار دست‌کم یک بار بخواند (این که می‌گویم یک بار، چون به نظر می‌رسد برخی از نویسندگان یک بار هم نوشته‌شان را پیش از ارسال مرور نمی‌کنند والّا نوشته‌ای را که برای انتشار نوشته می‌شود نه یک بار که بارها باید خواند و حتی میان نوشتن تا خواندن فاصله ایجاد کرد تا عیب و نقص‌ها کاملا به چشم بیاید و تصحیح شود). جملات را به نحوی نقطه‌گذاری کند که خواندن‌اش برای خواننده آسان شود. بر روی کلماتی که ممکن است اشتباه تلفظ شود، زیر و زِبَر بگذارد (این موضوع بخصوص از آن‌رو اهمیت دارد که تعداد زیادی از خوانندگان اینترنتی، بچه‌هایی هستند که در خارج از کشور بزرگ شده‌اند و تلفظ صحیح بسیاری از کلمات فارسی را نمی‌دانند). برای درست نوشتن کلماتی که در مورد املای‌شان شک دارد، به کتاب لغت مراجعه کند (مثلا کلمه‌ی ضجه را زجه یا وهله را وحله یا بی‌محابا را بی‌مهابا ننویسد). کلماتی که معنی‌شان را به درستی نمی‌داند، در نوشته‌اش به کار نبرد و برای مشاهده‌ی معنی صحیح آن‌ها به کتاب لغت مراجعه کند (مثلا کلمه‌ی هایل [ترسناک] را به جای حایل [فاصل و مانع] به کار نبرد). فعل را بی‌قرینه حذف نکند. به جمع و مفرد بودن فاعل و فعل دقت کند. در یک جمله بیش از یک بار "را" به کار نبرد. در انتهای جمله سه چهار فعل ردیف نکند. میان هر پاراگراف حتما یک خط سفید فاصله بگذارد (بخصوص این نکته در نوشته‌های اینترنتی که کاغذ مصرف نمی‌شود، و خطِ فاصله به حجم صفحه و در نتیجه به هزینه‌ی چاپ اضافه نمی‌کند باید رعایت شود تا چشم خواننده برای پیدا کردنِ سر و تهِ ده‌ها خطِ به هم پیوسته و زیرِ هم نوشته شده خسته نشود) و امثال این ظریف‌کاری‌ها که مسئولیت نویسنده را در قبال خواننده نشان می‌دهد و معلوم می‌کند که نویسنده برای ذهن و چشم خواننده‌ی خود ارزش قائل است.

خودنویس باید سایتی باشد برای نویسندگان مسئول که مجانی نوشتن را دلیلی برای عرضه‌ی نوشته‌های پر اشتباه و معیوب نمی‌دانند.

Posted by sokhan at 02:07 PM | Comments (0)

خودنویس و بهار

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

فرارسیدن نوروز و بهار را به شما خوانندگان عزیز خودنویس تبریک می‌گویم. نوروز زیباست و بهار زیباست و رویش سبزه و گل زیباست و آواز پرندگان زیباست و پدید آمدن همه‌ی این زیبایی‌ها از دل سرما و برف، شادی می‌آفریند و به قدمِ شادی‌آفرین، مبارک‌باد باید گفت. امسال این بهار به سبزی سبزه‌ی سیاسی نیز آراسته شده است که این هم رویدادی مبارک است و جای تبریک بسیار دارد. اما برای اهل فرهنگ، جز این رویش‌های طبیعی و اجتماعی، رویش قلم اهمیت دارد، که در این بهار سبز، با شکفته شدن صفحات زیبا و رنگارنگِ سایت‌ها در باغ اینترنت شاهد آن هستیم. بهار، نماد زایش است و عشق. نماد زیبایی است و گرما. نماد عبور از مراحل سخت زندگی است و رسیدن به رفاه. نماد غلبه‌ی رنگ‌های گوناگون است بر تک‌رنگی. نماد پیروزی جنبش است بر سکون.

بهار یعنی بیداری از خواب. هوشیاری و باز شدن چشم. تن دادن به غریزه‌ی رشد. پذیرفتن شکوفایی. بهار شکستن قالب‌هاست. بهار جوش و خروش رودخانه‌هاست. جاری شدنِ سیلاب‌هاست. راه افتادن هرزآب‌ها در مسیرهای اشتباه و گاه عامل ویرانی‌ست. اما این ویرانیِ ضروری و ناگزیر در مقابل آن سازندگی و بالندگی هیچ است و هیچ‌کس به خاطر آن، خواهانِ نابودیِ بهار نیست. خواهانِ ممانعت از رویش و زایش و گردش لیل و نهار نیست.

بهار اما، نشانه‌ی گذر عمر نیز هست. نشانه‌ی نوجوان شدن کودک، جوان شدن نوجوان، میان‌سال شدن جوان، پیر شدن میان‌سال، و رسیدن زمانِ رفتن و مرگِ کهن‌سال نیز هست. نشانه‌ی افزوده شدن یک پوسته‌ی جدید به پوسته‌های تنه‌ی درختِ مُسن و سخت شدن و غیر قابل انعطاف شدن درخت نیز هست. نشانه‌ی سر از خاک بیرون آوردن ساقه‌های تُرد و نازک و انعطاف‌پذیر و شکل‌گیرِ نهالِ جوان نیز هست.

همه‌ی این‌ها را البته از زمستان داریم. زمستانی که اگر نیک بنگریم با تمامِ شَرّ بودن‌اش مادرِ بهار است. در بطن زمستانِ سخت و خشن است که بهار ظریف و لطیف رشد می‌کند، می‌بالد، به دنیا می‌آید. زمستان، با تمام سوز و سرمایش، با تمام سکون و خواب‌آلودگی‌اش، با تمام تک‌رنگی‌اش، ضرورتی‌ست برای رشد بهار. برای بودنِ بهار. بهار بدون زمستان بی‌معنی‌ست. از سوز و سرمای زمستان هم که به جان آییم و لعن و نفرین‌اش کنیم، باز عامل رویش بهار هم‌اوست. تا برف وسرما نباشد، سبزه و گل نخواهد بود. این واقعیتی‌ست برای طبیعت‌شناسان و تاریخ‌دانان ولی گل و سبزه که لا به لای برف گیر کرده‌اند، فقط مقاومت خود را می‌بینند و مبارزه با برف را می‌بینند و جدال جان‌فرسا با سرما را می‌بینند و غلبه‌ی خورشید را می‌خواهند و این حقِّ طبیعیِ آن‌هاست.

باز اگر به طبیعت بنگریم، چرخه‌ی فصل‌ها با فرارسیدن بهار متوقف نخواهد شد. تابستان خواهد آمد، پاییز خواهد آمد، و زمستان نیز، و چه خوش‌بختیم ما که عمرمان چنان کوتاه است که در بهترین حالت، یکی دو چرخه‌ی تاریخی بیش نمی‌بینیم.

اما در این غلغله‌ی طبیعت و اجتماع، در باغ اینترنت، در کنارِ صفحاتِ رنگارنگِ قدیمی و جدید، صفحه‌ای روئیده است ارغوانی رنگ که بر ساقه‌ی نازک آن جوانه‌های مقاله و خبر و عکس و کاریکاتور و فیلم در حال رویش است و برگ‌هایش باز می‌شود و گل‌هایش می‌شکفد تا روزی درختی پُر میوه و ثمر گردد و از میوه‌ی آن مردمان اهل فرهنگ بهره‌ها بَرَند.

خودنویس نهالی‌ست که در هوایی بسیار سرد از زیر برف سر بیرون آورده و در حال رشد و شکوفایی‌ست. این نهال، رسیدگی و مراقبت می‌خواهد تا آفتاب اهل قلم بر آن بتابد و او ببالد و با کلمات‌ش اذهان را رنگارنگ کند. در کنار فرارسیدنِ نوروز و بهار، مبارک باد رویش خودنویس در باغ پُر درخت و سرسبزِ اینترنت!

Posted by sokhan at 01:56 PM | Comments (0)

March 16, 2010

خودنویس و مقدسات

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

اولین چیزی که با شنیدنِ کلمه‌ی "مقدسات" به ذهن شما خطور می‌کند چیست؟ من وقتی این کلمه را می‌شنوم، اولین چیزی که به ذهن‌ام خطور می‌کند، حدّ است و مرز است و خط قرمز است و کتک خوردن از جماعتِ متعصب است و سوزانده شدن در آتش کلیسا و شلاق‌هایی که توسط سربازان گمنام امام زمان بر بدن‌ام فرود می‌آید. به بیان دیگر ذهنِ منِ نویسنده با در نظر گرفتن بدبختی‌ها و گرفتاری‌هایی که عبور از مقدسات می‌تواند برایم به وجود آورد به‌طور طبیعی بر روی ترمز می‌کوبد و حرکتِ رو به جلویش کُند می‌شود. این مسئله هم مسئله‌ی جدیدی نیست. اگر عقربه‌های زمان را پانصد سال به عقب برگردانیم و به حدّ و حوالیِ سال‌های ۱۵۰۰ تا ۱۵۴۳ میلادی بازگردیم، به مردِ عالِم و دانشمندی بر می خوریم به نام کوپرنیک که او هم مثل ما گرفتار مسئله‌ی مقدسات است.

تشکیلاتِ کلیسای دورانِ کوپرنیک به مقدساتی معتقد است که کسی اجازه‌ی بحث و فحص در باره‌ی آن‌ها را ندارد، مثلا می‌گوید بر اساس نظر بطلمیوس –که هزار و چهار صد سال پیش از ما (یعنی آن‌ها) می‌زیسته- زمین مرکز کائنات است و خداوند انسان را آفریده که در این مرکز زندگی کند و کلیسا و پاپ و دار و دسته‌ی قدیسین نیز وظیفه دارند نظر خداوند را بر روی انسان‌های روی زمین اِعمال نمایند (و می‌دانیم که این نظر با چیزهایی مثل شمع و بطریِ نوشابه و غیره اِعمال می‌شده و هنوز هم می‌شود). دور این مرکزِ کائنات، خورشید و ماه و ستارگان (که سوراخ‌هایی از پرده‌ی بهشت‌اند و نور بهشتی بر زمین می‌تابانند) می‌گردند و می‌چرخند و این هم از لطف حق تعالی‌ست. تمام این امور هم امور دینی و ذاتاً جزو مقدسات است و هیچ انسانی حقِّ چون و چرا در این امور بدیهی و مورد تائید کلیسا را ندارد.

اما کوپرنیک که خودش هم کشیش و اهل کلیسا و تربیت شده‌ی مکتبِ آقایان است هر چه به آسمان نگاه می‌کند و مدارهای گردش و چرخش ماه و خورشید و سوراخ‌های بهشت را بررسی می‌کند موضوعِ مرکزِ کائنات بودن زمین برایش جا نمی‌افتد تا یک روز صبح که از خواب بیدار می‌شود به این نتیجه‌ی نامتعارف می‌رسد که برخلاف نظرِ جنابِ بطلمیوس و پاپ و کلیسا، زمین، مرکز کائنات نیست و خورشید و ماه و سوراخ‌های پرده‌ی آسمان به دور زمین نمی‌چرخند بل‌که این زمین است که به دور خورشید می‌چرخد و اگر این تئوری را بپذیریم همه‌ی مشکلات و معضلات تبیینِ ریاضیِ این چرخش‌ها و گردش‌ها و کوچک و بزرگ شدن‌های ماه و خورشید و تغییر فصل‌ها و آمدن روز و شب حل می‌شود، اما وامصیبتا! چرا وامصیبتا؟ چون این‌ها مقدسات است و حالا چگونه باید موضوع را بیان کنیم و روی کاغذ بیاوریم که ما را زنده زنده در آتش نسوزانند (به زبان امروزی ما را به زندان اوین و گوهردشت نبرند و آن‌جا برای چند ماه و چند سال به سلول انفرادی نیندازند و با شلاق بر تن‌مان نکوبند و آخر سر هم به جرم عضویت در گروهی که اصلا وجود خارجی ندارد بر دار نیاویزند)؟

کوپرنیکِ بیچاره که به همان اندازه که ریاضی می‌دانست، عاقل هم بود، گفت چه کنم، چه نکنم، جلوی زبان‌ام را که نمی‌توانم بگیرم، جلوی قلم‌ام را هم که نمی‌توانم بگیرم، چگونه این موضوع را که بر خلاف مقدسات است به اطلاع مردم برسانم، به این نتیجه رسید که نظریه‌اش را ابتدا با کمی تعارف و تملق و به قول قدیمی‌ها تجاهل‌العارف مطرح کند، لذا گفت آن‌چه من می‌گویم صرفاً یک فرضیه است و اصلا هم معلوم نیست که صحیح باشد. بعد، کارِ بیان کشفیات علمیِ ضد مقدسات‌اش را تا حدودِ سال ۱۵۴۳ کِش داد، تا عمرش را کرده باشد که اگر او را بگیرند و بکُشند لااقل ناکام از دنیا نرفته باشد. زرنگ‌بازیِ دیگر او این بود که کتاب‌اش را به رهبر معظم مسیحیان جهان حضرت آیت‌الله‌العظمی پاپ تقدیم کرد بل‌که زهرِ نوشتن علیه مقدسات با این ترفند گرفته شود. بعد هم سر را گذاشت زمین و مُرد، اما...

اما می‌توانید تصور کنید که چه اتفاقی افتاد. کوپرنیک به قول امروزی‌ها توپ را انداخته بود در زمین پاپ، اما نه توپ فوتبال، بل توپ انفجاری محترقه‌ی شدیدی که ترکش‌اش تا صد سال بعد در و دیوار کلیساهای آن زمان و اقامت‌گاهِ پاپ اعظم را مثل پرده‌ی آسمان سوراخ سوراخ کرد. جالب این‌جاست که اصلاح‌طلبانِ پروتستانِ آن زمان –مثل اصلاح‌طلبان نواندیش دینی این زمان- که آن‌ها هم برای خودشان مقدسات داشتند و مقدسات‌شان هم اساساً با مقدسات کاتولیک‌ها فرقی نمی‌کرد، زبان به طعنه و اعتراض گشودند و مثلا لوترِ اصلاح‌طلب (با دکتر سروش عزیز ما اشتباه نشود) به اعتراض گفت "مردم به منجّمِ تازه‌به‌دوران‌رسیده‌ای گوش می‌دهند که سعی دارد نشان دهد این زمین است که می‌گردد و نه افلاک یا آسمان، یا خورشید و ماه... این احمق می‌خواهد علم نجوم را یکسره وارونه سازد؛ ولی کتاب مقدس به ما می‌گوید که یوشع به خورشید فرمان داد بی حرکت بایستد نه به زمین" و روشنفکرِ دینیِ آن زمان، جنابِ کالوَن نیز گفت "کیست که جرات کند مرجعیت کوپرنیک را مافوق مرجعیت روح‌القدس قرار دهد؟" (درست مثل اصلاح‌طلبان امروزی که مرجعیت فلان فرشته‌ی آسمانی را مافوق مرجعیت فلان دانشمند فکل کراواتی زمینی می‌دانند).

البته بین خودمان بماند، کوپرنیک همه چیز را با تئوری گردش زمین به دور خورشیدش به گند کشیده بود ولی احتمالا خودش هم از عظمتِ این خَبْط خبر نداشت. اگر زمین به دور خورشید می‌چرخید پس مرکز عالم نبود، و چون مرکز عالم نبود، پس انسانی هم که بر روی آن می‌زیست فرمانده‌ی عالم نبود و مردان مقدس کلیسا و پاپ هم که بر روی زمین می‌زیستند، فرماندهان عالی‌رتبه و والامقامِ عالم نبودند، و آن پرده‌ی سوراخ سوراخِ بالای سر ما هم که آن طرف‌اش بهشت بود و نور بهشتی بر زمین می‌تابانید، پرده نبود و سوراخ سوراخ نبود و آن طرف‌اش هم بهشت نبود و چون بهشت نبود، نور بهشت هم بر زمین نمی‌تابید و خلاصه آقای کوپرنیک با تئوری‌اش کاسه کوزه‌ی تمام این مقدسات را به هم ریخته بود که داستان‌اش را در کتاب جذاب براین مَگی به نام سرگذشت فلسفه که توسط آقای حسن کامشاد به فارسی ترجمه و توسط نشر نی منتشر شده می‌توانید بخوانید چون موضوع ما تعریف این داستان نیست بل طرح این سوال است که ما ایرانیان اهل قلمی که امروز در سال ۱۴۳۱ هجری قمری -یعنی تقریبا در همان حدّ و حوالی که جناب کوپرنیک سی چهل سال بعد از آن به دنیا آمد- زندگی می‌کنیم، چگونه باید در باره‌ی مقدسات بنویسیم که به تریج قبای حافظانِ مقدسات و پاپ‌های مسلمان و لوترهای مسلمان بر نخورد؟ آیا وقتی در باب دمکراسی یا لیبرالیسم یا سکولاریسم می‌نویسیم باید مثل کوپرنیکِ بیچاره، با گردن کج بگوییم این صحبت‌ها همه‌اش فرضیه است و می‌توان این‌ها را با اسلام عزیز مخلوط کرد و چیزی بینابین به وجود آورد که نه سیخ بسوزد و نه کباب، هم آقای خامنه‌ای راضی باشد، هم آقای سروش، هم جناب دکتر مهاجرانی راضی باشد، هم جناب دکتر نوری علا؟ یا حتی آن‌را به آیت‌الله خامنه‌ای تقدیم کنیم و مثلا بگوییم آیت‌الله خودش بیاید رهبری اصلاح‌طلبان را بر عهده بگیرد و این کشتی طوفان‌زده را به ساحل نجات برساند و همگی ما (من و شما و مسعود ده نمکی و حسین الله کرم و مهندس بذرپاش و دکتر رامین و حبیب‌الله عسگراولادی مسلمان و انیس نقاش و جلال‌الدین فارسی و مهندس موسوی و آقای کروبی و دکتر احمدی نژاد و دکتر مسعود نقره کار و شادی صدر و سیمین بهبهانی و هادی خرسندی و دیگران) با خوبی و خوشی، دسته جمعی برویم در ساحلِ حقیقت آفتاب بگیریم و شادمان زندگی کنیم؟ یا باید روش‌های دیگری در پیش بگیریم؟

می‌خواستم این سوال‌ها را مطرح کنم و پاسخی را هم که به ذهن‌ام می‌رسد در همین جا بنویسم که دیدم مطلب خیلی طولانی شد و از ۱۳۰۰ کلمه عبور کرد!

پس پاسخ به این سوال را بر عهده‌ی خود شما می‌گذارم و فقط عرض می‌کنم که خودنویس باید مکانی باشد برای پاسخ دادن به چنین سوالات مهم و بنیادی و پاسخ، خوب و بد، زشت و زیبا، درست و غلط، هر چه که باشد، نباید توهین به مقدسات به شمار آید، شاید مردمِ پانصد سال بعد به ما هم مثل کوپرنیک افتخار کنند!

Posted by sokhan at 10:18 PM | Comments (4)

خودنویس کاغذی

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

هدف ما از نوشتن، خوانده شدن است. نوشته‌ای که خوانده نشود مسلماً بر کسی تاثیر نخواهد گذاشت. ما، بر این باوریم که در نوشته‌مان چیزی وجود دارد که خواننده از آن بی‌خبر است و ما با انتشار نوشته‌مان خواننده را از آن با خبر می‌کنیم. هیچ‌کس با عِلمِ به این که حرف‌اش تکراری‌ست و خواننده از آن مطلع است مطلب نمی‌نویسد. نویسنده مطمئن است که در نوشته‌ی او چیزی هست که در نوشته‌های قبلی نبوده و خواننده از آن اطلاعی ندارد. پس، از دیدِ نویسنده، همه به طور طبیعی مایل‌اند نوشته‌ی او را بخوانند. ولی خیلی‌ها نوشته‌ی ما را نمی‌خوانند. چرا؟ آیا فرم و محتوای نوشته‌ی ما ایراد دارد؟ یا دلایل دیگری هست که باعث می‌شود خواننده نوشته‌ی ما را نخواند؟ در این‌جا بحث، دو شاخه می‌شود: در یک شاخه وارد مبحثِ دلیلِ نوشتن و محتوای نوشته می‌شویم که مثلا هدفِ ما از آگاه کردن چیست و محتوا باید چه موضوعاتی را در بر بگیرد و این محتوا به چه شکلی باید ارائه شود که فرضاً برای خواننده‌ی امروز، یا برای خواننده‌ی فردا جذاب و خواندنی باشد. قصد ما ورود به این شاخه‌ی فنی نیست.

شاخه‌ی دوم، شاخه‌ی مشکلاتِ دست‌رسی به متن است که یکی از ده‌ها زیرشاخه‌ی آن، مشکلی‌ست که به‌رغم ظاهر ساده‌اش موجب محرومیت عده‌ی زیادی از خواندن صفحات اینترنتی می‌شود و آن مشکلِ خواندنِ متن بر روی نمایش‌گر رایانه است.

خواندن از روی متن چاپی به دلایل متعدد، راحت‌تر از خواندن از روی صفحه‌ی نمایش‌گر است. به دلیل انعطاف‌پذیر بودن کاغذ، دست گرفتن متن چاپ شده (کتاب، مجله، روزنامه، صفحات پرینت شده) و قرار دادن آن در مقابل چشم به مراتب راحت‌تر از رفتار با نمایش‌گر و حتی نوت‌بوک و نت‌بوک است. البته تمامِ این‌ها در صورتی‌ست که فردِ خواهانِ مطالعه، کامپیوتر داشته باشد و بتواند از طریق اینترنت به نوشته‌ی مورد علاقه‌اش دست‌رسی پیدا کند. داشتن کامپیوتر و حتی اتصال به اینترنت هم گاه به تنهایی کافی نیست چرا که بسیاری نمی‌دانند چگونه می‌توانند به صفحات سایت‌های مختلف دست‌رسی پیدا کنند یا در صورت دست‌رسی پیدا کردن چگونه آن صفحات را به صورت آف‌لاین مطالعه کنند.

مشکلات فنی‌یی از این قبیل برای جوان‌هایی که با کامپیوتر بزرگ شده‌اند اصلا به چشم نمی‌آید ولی هر کدام از این مشکلات مانعی‌ست بزرگ در مقابل افراد مُسنِّ ناآشنا با کامپیوتر. مشکلی که نباید به سادگی از کنار آن عبور کرد چرا که بی‌توجهی به آن باعث خواهد شد عده‌ی زیادی، از خواندن مطالبی که می‌تواند برایشان جالب باشد و یا تازگی داشته باشد محروم بمانند.

این مشکل راه حل‌های متعددی دارد که ساده‌ترین و سرراست‌ترین آن مقداری هزینه و زمان می‌بَرَد و جوان‌های ما در این‌جا باید کمی از خودخواهی خود بکاهند و برای پخش وسیع‌ترِ تولیدات نوشتاری‌شان حوصله به خرج دهند! چاپ متن‌های اینترنتی بر روی کاغذ با فونتِ خوانا و درشت، می‌تواند بسیاری از افراد خانواده را با این متون -بدون این‌که بخواهند خود را درگیر مسائل تکنیکی کامپیوتر کنند- آشنا کند. جوانانی که امروز مایل به ایجاد حرکت اجتماعی و شدت بخشیدن به آن هستند باید زحمت امور فنیِّ آگاهی‌رسانی را هم بکشند و با چاپ متون بر روی کاغذ آن‌ها را در اختیار اعضای خانواده و یا دوستان‌شان قرار دهند.

سایت‌ها هم باید در این راه تا حد امکان کوشا باشند. کافی نیست تا ما مطلبی را تولید کنیم و آن را بر روی سایت قرار دهیم و فکر کنیم خواننده خود توانایی دست‌رسی به مطلب ما را دارد و ما وظیفه‌ای در قبالِ او نداریم. ما باید فرض بگیریم که جز خوانندگانِ بالفعلِ آشنا با کامپیوتر، خوانندگان بالقوه‌ای هم هستند که کامپیوتر نمی‌دانند و باید به نحوی آن‌ها را آلوده‌ی این وسیله کرد! این آلوده کردن با توضیحات تند تند و بی‌حوصله‌ی جوان‌های عجول امکان‌پذیر نیست و باید صفحاتی ترتیب داده شود تا شخص بتواند با راهنمایی فرزندش، آن‌ها را به راحتی بخواند و یا به صورت تصویر و صدا ببیند و بشنود، و از این طریق شیوه‌ی دست‌رسی به اطلاعات در عرصه‌ی اینترنت را بیاموزد.

نمی‌توانم بگویم که هر سایت سیاسی و شهروندروزنامه‌نگاری موظف است چنین کاری انجام دهد چون ممکن است در تعریف عمل‌کرد سایت، چنین موضوعی نگنجد اما مسئولان چند سایت می‌توانند به طور گروهی و با تقسیم مسئولیت و هزینه، ترتیب سایت آموزشی چند رسانه‌ای را یک‌بار برای همیشه بدهند که به پدرها و مادرها و پدربزرگ‌ها و مادربزرگ ها طریقه‌ی دست‌رسی به خبرها و نظرهای فرزندان شهروندروزنامه‌نگارشان را بیاموزد و این کارِ چندان دشواری نیست و ضرورتی هم ندارد که وارد پیچیدگی‌های پُرهزینه و بی‌فایده شد. به هر حال غیر از تولید خبر و نظر باید راه‌های یافتنِ آن‌ها را هم به کسانی که با کامپیوتر آشنا نیستند یاد داد تا بتوانند از تولیدات شهروندروزنامه‌نگاران بهره‌مند شوند.

خودنویس باید سایتی باشد که مطالب آن را نه تنها جوانان آشنا با کامپیوتر که پیران و میان‌سالان ناآشنا با کامپیوتر بتوانند مطالعه کنند و از دست‌پخت فرزندان نویسنده‌شان لذت ببرند! طرحِ خودنویسِ کاغذی می‌تواند قدم اول در این راه باشد.

Posted by sokhan at 09:50 PM | Comments (0)

March 07, 2010

خودنویس و آزادی بیان دشمنان آزادی

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

یکی از خصلت‌های نویسندگان حزب‌اللهی و چماق‌دار، ننه‌من‌غریب‌ام‌ بازی و طرفداری از دمکراسی و آزادی بیان در جاهایی‌ست که قدرت در اختیارشان نیست. البته این‌ها به محض این‌که قدرت به دست‌شان می‌افتد شیر و پلنگ می‌شوند و طرفداران دمکراسی و آزادی بیان را می‌درند. کافی‌ست نگاهی به سخنان حاکمان کنونی در دوران پیش از انقلاب -که قدرت نداشتند- و پس از انقلاب -که صاحب قدرت شدند- بیندازیم تا به صحت این مدعا پی ببریم. اما این رفتار مختص سیاستمداران نیست بل‌که قلم‌به‌دستان طرفدار استبداد نیز از این ترفند برای پیش‌بُرد اهداف خود استفاده می‌کنند. امروز که تمام رسانه‌های داخلی، از رادیو و تلویزیون گرفته تا روزنامه‌ها و نشریات، در اختیار حکومت استبدادی‌ست چشمِ طمعِ عمله‌ی جور به چند سایت مستقل که با هزار دشواری، مطالبِ آزادی‌خواهان را منتشر می‌کنند دوخته شده بل‌که بتوانند آن‌ها را هم "مالِ خود" کنند.

یعنی برای عوامل استبداد، سازمان رادیو تلویزیون با میلیاردها بودجه‌ی دولتی و انواع و اقسام کانال‌های درون و برون مرزی، و تشکیلاتِ کیهان و اطلاعات و صدها نشریه و سایتِ داخلی و خارجی کفایت نمی‌کند، که اکنون برای دو تا و نصفی سایت اینترنتی دندان تیز کرده‌اند و با ترجیع‌بندِ "شما دمکرات نیستید" و "شما به آزادی بیان معتقد نیستید" می‌خواهند صاحبان این سایت‌ها را تحت تاثیر قرار دهند تا آن‌ها برای اثبات این‌که دمکرات و معتقد به آزادی بیان هستند یاوه‌های هزار بار تکرار شده‌ی عوامل استبداد را در سایت‌های‌شان انتشار دهند.


به راستی تکلیف ما با آزادیِ بیانِ دشمنانِ آزادی و آزادیِ بیان چیست؟ اگر جلوی نوشته‌ای که نظراً و عملاً منجر به سلب آزادی و آزادیِ بیان خواهد شد گرفته شود، کاری بر خلاف آزادی بیان صورت گرفته است؟ در این جا با مسئله‌ای دارای عوامل متضاد و به قول امروزی‌ها پاردوکسیکال رو به رو می‌شویم که اگر فقط به صورت ظاهر و استدلال ساده‌ی "الف مساوی ب" و "ب مساوی ج" پس "الف مساوی ج" بسنده کنیم فریبِ قلم‌به‌مزدانِ استبداد را خواهیم خورد و رسانه‌ی خود را وسیله‌ای برای تبلیغ آنان خواهیم کرد.
سایتی مانند خودنویس سایتی‌ست بی‌طرف و خواهان چندصدایی و تکثر رای و اندیشه. اتخاذ این روش به معنی نداشتن خط مشی و باز بودن دروازه‌ی خبر و نظر برای ورودِ تفکرات مخالفِ بی‌طرفیِ سیاسی و چندصدایی و تکثر رای و اندیشه نیست. سایت‌هایی مانند خودنویس به اصولی مانند آزادی بیان، آزادی اجتماعی و سیاسی، مخالفت با اشاعه‌ی خشونتِ دولتی و غیر دولتی، و حقوق بشر باور دارند. در این محدوده‌ی وسیع، هر قلمی آزاد است که فکر خود را عرضه کند.

اما بلافاصله با این سوالِ نگران‌کننده مواجه می‌شویم که چه کسی "حد و حدود" نوشته‌ها را مشخص خواهد کرد و چه تضمینی وجود خواهد داشت که تعیین‌کننده‌ی "حد و حدود"، مانند سانسورچی‌های حکومتِ سرکوب‌گر، عبور از مرزهای فوق را بهانه‌ای برای سرکوب اندیشه و شکستن قلم و سلب آزادی بیان نکند. به بیان ساده‌تر، از کجا معلوم که فلان نوشته، به بهانه‌ی واهی طرفداری از خشونت یا ضدیت با حقوق بشر توسط ادیتور سایت حذف نشود. این‌ها سوالاتِ ظریفی‌ست که باید به آن‌ها دقیقاً پاسخ داده شود.
به گُمان من امکان چنین سوء‌ استفاده‌ای همواره وجود دارد، و هیچ تضمینی نیست که چنین اتفاقی هرگز نیفتد ولی می‌توان با مکانیسم نظارت جمعی (و نه الزاماً اداره‌ی جمعی) و باز گذاشتن بابِ انتقاد و پاسخ‌گویی به انتقاد، امکان سوء استفاده را کم کرد.

اما چون چنین سوء استفاده‌ای ممکن است صورت پذیرد پس باید دروازه‌ها را به روی هر قلم آلوده‌ای که رسماً و علناً و عملاً و نظراً خشونت را ترویج می‌کند و آزادی را برای سرکوب آزادی می‌خواهد باز گذاشت اشتباهی‌ست که هیچ ارتباطی با آزادی و آزادی بیان ندارد و دقیقاً نتیجه‌ای ضد آن خواهد داشت.

ممکن است سوال شود پس فرق شما با سانسورچی‌های وزارت ارشاد که به بهانه‌های مشابه، مانعِ انتشار آثار قلمی و هنریِ ضد خود می شوند چیست؟ و چه تفاوتی میان شما و کیهان شریعتمداری وجود دارد؟

پاسخ، آن تفاوت ماهُوی‌ست که سایت‌های آزادی‌خواه با دستگاه‌ها و رسانه‌های سرکوب‌گر دارند. آن‌چه وزارت ارشاد و کیهانِ شریعتمداری می‌خواهند، سرکوب آزادی و حاکمیت تک‌صدایی و انتشار صدای خود است. آن‌چه سایت‌های آزادی‌خواه می‌خواهند گسترش آزادی و حاکمیت چندصدایی و انتشار صداهای مختلف و بخصوص صدای مخالف است. مرزهای وزارت ارشاد و کیهان آن قدر تنگ است که افکار و اندیشه‌های هیچ‌کس جز عوامل حکومت –و تازه نه همه‌ی آن‌ها- در آن جا نمی‌گیرد. مرزهای سایت‌های آزادی‌خواه آن قدر گسترده است که تنها کسانی که خواهان آزادی برای سرکوب آزادی و اشاعه‌ی خشونت علیه آزادی‌خواهان و موافقان حقوق بشر هستند جا نمی‌گیرند.

برای این‌که از تفاسیر فوق سوء استفاده نشود می‌بایست از تجربه‌ی رسانه‌های "آزادترین" کشورهای جهان بهره گرفت. مرزهای آزادی در این رسانه‌ها را مطالعه کرد و همان‌ها را به عنوان مرز آزادی در رسانه‌ی خود تعیین کرد. هیچ نشریه‌ای در جهان نمی‌توان یافت که بدون انتخاب و گزینش و بدون داشتن چهارچوب مشخص و شیوه‌نامه، اقدام به انتشار "هر خبر و هر نظری" کند. اصلِ اساسی در این موضوع، چهارچوب مشخص و شیوه‌نامه‌ای‌ست که یک رسانه برای خود تعیین می‌کند. در این جا منظور ما نشریات حزبی و سازمانی نیست که تکلیف آن‌ها مشخص است و وظیفه و الزامی برای انتشار نظری غیر از نظر خود و انتقادهای وارده ندارند. منظور ما نشریاتی‌ست که صدای مردم هستند و تفکرات مختلف، اجازه‌ی نشر نظر خود در آن‌ها می‌یابند.

سایت خودنویس که سایتِ "شهروندان روزنامه‌نگار" یا "شهروندروزنامه‌نگاران" است باید سایتی باشد برای شهروندانِ اهل قلمی که آزادی را برای سرکوب آزادی نمی‌خواهند؛ مدارا را برای اِعمال خشونت نمی‌خواهند؛ رسانه را برای ساکت کردن رسانه نمی‌خواهند. این چهارچوب آن قدر گسترده هست که اکثریت مردم اهل فرهنگ را در بر بگیرد. برای آشنایی با نظر سرکوب‌گران و دشمنان آزادی می‌توان –و باید- نوشته‌های آنان را در حد معقول منتشر کرد ولی نمی‌توان دروازه‌های خبر و نظر را بر روی سیل مطالب ایشان که به صورت سیستماتیک و با صرف بودجه‌های کلان دولتی تولید می‌شود باز گذاشت آن قدر که سایتِ طرفداران آزادی تبدیل به ابزارِ تبلیغ مخالفان آزادی شود.

Posted by sokhan at 10:47 PM | Comments (0)

February 24, 2010

خودنویس خطرناک!

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

بسیار لذت‌بخش است دیدن این که کیهان شریعتمداری در تحلیل‌های روزانه‌اش به نوشته‌های خودنویس استناد می‌کند و با تحریف برخی از آن‌ها برای آتش‌افروزی‌هایش هیمه فراهم می‌آورد. هر قدر این استنادها بیشتر باشد، خطر خودنویس برای حکومتی که شریعتمداری قلم‌زن و نظریه‌پرداز آن است بهتر نمایان می‌شود. اگر در دهه‌ی چهل و پنجاه سمبل مبارزه با دیکتاتوری مسلسل بود، امروز سمبل مبارزه همین خودنویس است. خودنویس، مسلسلی‌ست که کلمات آگاهی‌بخش را پی‌درپی و بی‌وقفه به سمت حکومتی که دوام و بقایش را در جهل می‌بیند شلیک می‌کند. این کلمات برای حکومت، خطرناک و کشنده است و تنها وسیله‌ای که می‌تواند جلوی برخورد مستقیم آن‌ها را با بدنه‌ی معلول و آسیب‌دیده‌اش بگیرد سپرِ فیلترینگ و تحریف است. حکومتِ جهل همواره دشمن کلمات بوده است. فرقی نمی‌کرده است که کلماتِ ضدِّ جهل به چه وسیله‌ای به مخاطب منتقل می‌شده. سال‌ها پیش از اختراع اینترنت، رادیوی موج کوتاه در ایران ممنوع بود تا کلماتِ روشنگر به گوش مخاطب نرسد. در دوران پیش از انقلاب نه تنها خرید و فروش چنین رادیویی ممنوع بود، بل‌که روزنامه و کتاب هم در مُحاق سانسور می‌افتاد. حکومت شاه حتی از کلماتی مانند گلِ سُرخ وحشت داشت و مانع استفاده‌ی از آن در نوشته‌ها می‌شد.

به عقب‌تر هم که برگردیم، مشاهده خواهیم کرد که حکومت‌های مروّجِ جهل، با تنها وسیله‌ی اطلاع‌رسانی که کتاب بود سرِ ستیز داشتند و هر طور که می‌توانستند آن را نابود می‌کردند.

"در سال ۷۶۰ هجری (۱۳۵۸ میلادی) امیر محمد مبارزالدین (حاکم فارس) «به بازوی تقویت دین» در حوالی فارس، کرمان، یزد، و صفاهان «حدود سه چهار هزار جلد کتاب فلسفه را به آب شست». شاه شجاع –پسر امیر مبارزالدین- نیز بسیاری از کتب ضالّه و ممنوعه (مُحرَّمه الانتفاع) را از میان برد." (ملاحظاتی در تاریخ ایران، علی میرفطروس، نشر فرهنگ، چاپ چهارم، صفحات ۳۶ و ۳۷). "[کتابخانۀ خزانه الحکمه] و کتابخانۀ بیت الحکمه (خانۀ فلسفه) در حملۀ هلاکوخان به بغداد (۵۶۵ هجری = ۱۱۶۹ میلادی) نابود شد بطوریکه بدستور هلاکوخان مغول، کتاب‌های علمی و فلسفی را به دجله ریختند و آنچه کتاب قطور بود –به جای آجر- در ساختن آخورِ اسبان بکار بردند و جعبه‌های کتاب را هم کاهدان کردند." (همان، صفحه‌ی 35)

خطرِ کتاب و کتاب‌خانه‌ها مگر چه بود که اهل جهل آن‌ها را دشمن می‌پنداشتند و چنین رفتار خصمانه و وحشیانه‌ای با آن‌ها داشتند؟ این روایتِ تاریخی شاید پاسخی به این سوال باشد:

"ابومشعر مُنجّم بلخی از خراسان به قصد حج بیرون آمد. در آن زمان چیز زیادی از نجوم نمی‌دانست. وصف کتابخانۀ خزانه الحکمه را شنید. به آنجا رفت و کتاب‌ها را بدید و مبهوت شد و از حج صرف‌نظر کرد و در آنجا اقامت گزید و به تحقیق و بررسی در علم نجوم پرداخت بطوریکه در عقاید دینی او خلل راه یافت، یکباره از حج و اسلام و همۀ ادیان دل برید و ملحد شد." (همان، به نقل از یاقوت حَمَوی و معجم‌ الادبا، ج۵، صفحه‌ی ۴۶۷)

و چه کتاب‌هایی بیشتر در آتش اهل جهل می‌سوخت؟ شاهد تاریخ چنین می‌گوید:

"سلطان محمود غزنوی که بخاطر تعصب شدید مذهبی بقول بیهقی: «بهرِ عباسیان، انگشت در کرده بود و در همۀ جهان، قرمطی می‌جُست و بر دار می‌کشید... و صدهزار کس از بد دینان را از جهان برداشته بود»، پس از شکست مجدالدولۀ دیلمی و تصرف ری (۴۲۰ هجری = ۱۰۲۹ میلادی) ضمن قتل عام مردم و خرابی شهر، پنجاه خروار (=۱۵۰۰۰ کیلو) از کتاب‌های فلسفه و نجوم و رسالات معتزله را آتش زد." (همان، صفحات ۳۲ و ۳۳).

و به عقب‌تر که برگردیم، دلیل علاقه به تک‌صدایی و علت این آتش زدن‌ها را نیز در می‌یابیم:

"اعراب مسلمان، پس از حمله و اشغال کشورهای متمدن (مانند ایران و مصر) بی‌درنگ به نابود کردن ذخایر علمی و فرهنگی ملل مغلوب پرداختند آنچنانکه در حمله به مصر، کتابخانه‌ها را به آتش کشیدند و محصول تمدن و فرهنگ چند هزار سالۀ این ملت باستانی را به «تون» (آتشدان) حمام‌ها افکندند بطوری که مدت شش ماه حمام‌های مصر از سوختن این کتابها گرم می‌شد. در حمله به ایران نیز اعراب مسلمان از همین «سیاست آتش» استفاده کردند بطوریکه کتابخانه‌های ری و جُندی‌شاپور را به آتش کشیدند زیرا عُمَر نیز معتقد بود که: «با وجود قرآن، مسلمین را به هیچ کتاب دیگری احتیاج نیست»." (همان، صفحات ۲۶ و ۲۷)

ملاحظه می‌فرمایید در آن دوران که اینترنت و دیوارِ آتش نبود، از خود آتش و آتشدان برای جلوگیری از انتشار کلمات و رسیدن آن‌ها به مخاطب استفاده می‌کردند و به خیالِ خامِ خود، جهل را ماندگار و ابدی می‌کردند. البته پدران عاقلِ ما هم روش‌هایی برای رساندن کلام‌ به گوش مخاطب داشتند و هر چه از دست‌شان بر می‌آمد برای پیش‌گیری از نابودی کلمات و آتش گرفتن صفحات و "هکّ" و تحریف مکتوبات انجام می‌دادند، مثلا نوشته‌هایشان را روی سنگ‌هایی بر فراز کوه حکّ می‌کردند به این امید که از تعرّض ارباب جهل مصون بماند! (به صفحه‌ی 28 کتاب نامبرده مراجعه شود).

اگر در زمان قدیم، عالمان به جای کتاب از اینترنت برای رساندن سخن خود به مخاطب استفاده می‌کردند بی شک حکام جائر، کامپیوترها را به آب می‌شستند و دجله و فرات پر از لپ تاپ می‌شد!


با خواندن تاریخ غم‌انگیز کشورمان، به اهمیت کلمه پی می‌بریم؛ کلمه‌ای که امروز به کمک تکنولوژی ارتباطات می‌تواند به ساده‌ترین شکل از نویسنده به خواننده منتقل شود. حکومت جهل می‌خواهد به هر طریق ممکن جلوی این انتقال را بگیرد. اگر ابزارِ انتقالِ کلمه، قلم بود، آن را بشکند؛ اگر کتاب بود، آن را سانسور کند؛ اگر کتاب چاپ شده بود، آن را مقوا کند؛ اگر مجله بود، آن را تعطیل کند؛ اگر تلویزیون و رادیو بود، بر روی آن پارازیت بیندازد؛ اگر اینترنت و سایت بود، جلوی آن را با فیلتر و هک بگیرد. اگر هم هیچ‌کدام از این کارها جواب نداد، صدای نویسنده را با زندان و شکنجه و قتل ببُرد و خود را خلاص کند.

خودنویس به عنوان ابزارِ نوشتنِ افکارِ نو، باید چنان کیفیتی پیدا کند که حکومت جهل آن را برای خود خطرناک بیابد و در صدد شکستن‌اش باشد. خودنویس به عنوان سایتی که نویسندگان در آن از خود و تفکرات خود می‌نویسند، باید به آزادی بیان چنان مجال رشد دهد که مروجان سکوت قبرستانی، خاموشی و خرابی‌اش را آرزو کنند؛ آرزویی که البته باید با خود به گور ببرند!

Posted by sokhan at 03:27 PM | Comments (1)

February 15, 2010

چرا می‌نویسیم؟ چگونه می‌نویسیم؟

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

به‌جای مقدمه: شاید به نظر برسد ادامه‌ی بحث در مورد چگونه نوشتن در لحظاتی که بچه‌ها همگی خسته از راه‌پیمایی برگشته‌اند و به نتیجه‌ی مورد نظرشان هم نرسیده‌اند بی‌موقع باشد و پرداختن به دلایل عدم موفقیت سبزها در نشان دادن حضور خودشان اولویت داشته باشد، اما به اعتقاد من هیچ چیز عوض نشده و ما باید هم‌چنان به کار آهسته و پیوسته‌ی خودمان در عالم وب ادامه بدهیم که اساس آن نوشتن و آماده‌سازی اذهان است. ما در نهایت پیروز میدان‌یم و عدم موفقیت در یک مرحله به معنای شکست قطعی در تمام مراحل نیست. ما نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم یک‌شبه به پیروزی برسیم و اگر هم چنین اتفاقی بیفتد، مسلماً شکست‌های آتی در پی خواهد بود. از عدم موفقیت‌های خود درس خواهیم گرفت و از این درس در حرکت‌های بعدی‌مان استفاده خواهیم کرد. ناامیدی و یأس سمِّ مهلکی‌ست که باید از آن دوری کرد. هیچ چیز عوض نشده است. ما گام به گام کار جنبش را پیش خواهیم بُرد. دچار سرخوردگی، و بر عکس آن دچار خوش‌خیالی و توهم نخواهیم شد. واقع‌گرا خواهیم بود و بر اساس واقعیت‌ها عمل خواهیم کرد. کار ما در این‌جا نوشتن است؛ نوشتنِ موثر؛ نوشتنی که آینده‌ی ما را می‌سازد. پس، هم‌چنان به کار خود و به بحث خود ادامه می‌دهیم و دل‌شوره‌ها و نگرانی‌های بی‌مورد را از خودمان دور می‌کنیم...

گاه، انجامِ کاری چنان عادی می‌شود که به‌تدریج فراموش می‌کنیم چرا آن کار را انجام می‌دهیم. غذا می‌خوریم، چون باید بخوریم؛ آب می‌نوشیم، چون باید بنوشیم... این کارها را اغلب بدون توجه به دلیلِ انجامِ آن انجام می‌دهیم چون باید انجام دهیم و بدون انجام این کارها نمی‌توانیم زندگی کنیم. اما چرا می‌نویسیم؟


این سوال دو پاسخ کلی دارد: عده‌ای می‌نویسند چون شغل‌شان نوشتن است و از این راه امرار معاش می‌کنند؛ عده‌ای هم می‌نویسند تا به هدفی که در نظر دارند برسند. البته مرزِ غیرقابل عبوری میانِ این دو گروه وجود ندارد. گروه اول می‌تواند ضمن کسب درآمد، از نوشتن برای رسیدن به هدف استفاده کند. گروه دوم نیز می‌تواند از طریق نوشتن، درآمدی جنبی به دست آورد. به گروه اول نویسنده‌ی حرفه‌ای و به گروه دوم نویسنده‌ی آماتور می‌گوییم.


هر دو گروهِ حرفه‌ای و آماتور بعد از مدتی نوشتن، کارشان خودکار و غیر ارادی می‌شود مثل غذا خوردن و آب نوشیدن، و کم‌تر می‌اندیشند که "چرا" می‌نویسند. نوشتن برای آن‌ها تبدیل به یک باید و یک عادت می‌شود که بخشی از زندگی‌شان را تشکیل می‌دهد به‌شکلی که اگر ننویسند، قطعِ‌نظر از کسب درآمد یا رسیدن به هدف، احساس کمبود و خلأ خواهند کرد.


آیا این‌گونه نوشتن مطلوب است؟ آیا باید همواره هدف از نوشتن را پیشِ چشم داشت و مرتب آن را بازبینی کرد؟ آیا مشغولیت‌های فکریِ مختلف اجازه خواهد داد تا ضمن نوشتن، به دلایلِ نوشتن و چگونگی نوشتن هم بیندیشیم؟ آیا اصولا منطقی‌ست که با هربار غذا خوردن یا با هر بار آب نوشیدن، به علت آن‌ها و ضروت آن‌ها و چگونگی آن‌ها فکر کنیم؟

از دید افراد سهل‌گیر، این امر منطقی نیست و منجر به وسواس می‌شود اما از دید افراد سخت‌گیر، این امر مفید است و می‌تواند ما را از اتلاف منابع و زمان باز دارد و عمل خودکار را به عمل مدیریت‌شده تبدیل کند. در مثالِ خوردن و نوشیدن این مدیریت به لحاظ شخصی سلامت جسم را افزایش خواهد داد و به لحاظ اجتماعی مانع از به هدر رفتنِ امکانات عمومی خواهد شد.

نوشتن مدیریت‌شده نیز فایده‌ی خاص و عام دارد: نوشته، با حداقل عناصر و با سالم‌ترین و محکم‌ترین چفت و بستِ میان کلمات و جملات، فکرِ نویسنده را به مخاطب منتقل خواهد کرد، و وقتِ با ارزش خواننده را به هدر نخواهد داد. اگر پیامی با پنج دقیقه مطالعه بتواند منتقل شود و بر مخاطب تاثیر گذارد، صَرفِ ده دقیقه وقت به معنای پنج دقیقه وقت تلف کردن خواهد بود که اگر در تعداد خواننده ضرب شود میزان قابل توجهی وقت به هدر خواهد رفت. یکی از خواص نوشتنِ مدیریت‌شده و با فکر، کاهش کلمات و زمانِ مطالعه به حداقل است. وقت‌ی که نویسنده برای لاغر و قوی کردن نوشته‌اش صرف می‌کند، وقتِ یک نفر است که به مراتب کم‌تر از وقتِ اجتماعی صرف شده برای مطالعه‌ی کلمات و جملاتِ زائد است.

البته این تنها یکی از خواص مثبت نوشته‌ی مدیریت‌شده و اندیشیده است. ده‌ها خاصیت شکلی و محتوایی دیگر وجود دارد که اگر نویسنده کار نوشتن را به طور خودکار انجام ندهد و کمی روی آن و هدفی که دارد بیندیشد مخاطب از آن‌ها بهره‌مند خواهد شد. مثلا از نظر محتوایی، با کمی صبر و حوصله و بازخوانی، با کمی اندیشیدن به هدفی که نوشته و نویسنده دنبال می‌کنند، با کمی فکر کردن به قدرتِ دریافتِ مخاطبان و سطح سنی و فرهنگی آن‌ها، و به‌طور خلاصه با پرهیز از خودکار نوشتن و خودکار عرضه کردن می‌توان نوشته را چنان بارور کرد که بر خاک ذهن مخاطب با کمترین تلاش بروید و رشد کند و ثمر دهد.

یکی از راه‌های کاستن زائدات و افزایش قدرت نوشته، بازخوانی چند باره‌ی آن است؛ اگر فرصت باشد، چند روزی نوشته را به کناری نهادن و مراجعه‌ی مجدد و دوباره‌خوانی آن است؛ اگر فرصت نباشد، خواندن دوباره و سه‌باره و... هر چه بیشتر آن است. شهروند خبرنگار چون از نعمت ویراستار خبره محروم است خود باید کار ویراستار را انجام دهد. کار ویراستار در حقیقت ویرایش و پیرایش کلمات و جملاتی‌ست که نویسنده به ضعف آن‌ها فکر نکرده یا نمی‌توانسته است فکر کند. حتی گاه بعد از ده پانزده بار خواندنِ متن توسط خود نویسنده، نکاتی شکلی یا محتوایی که خواست او نیست از زیر چشم‌اش عبور می‌کند. علت آن این است که نویسنده که خود مطلب را نوشته، مطلب را مستقیماً از روی کاغذ یا صفحه‌ی نمایشگر نمی‌خوانَد، بل‌که از روی ذهن خود می‌خواند و از اغلاط شکلی یا محتوایی بدون توجه به آن‌ها عبور می‌کند. فاصله گرفتن از نوشته، برای خالی کردن حافظه‌ی موقت و در مقایسه با کامپیوتر، خالی کردن "رَم" و نگاهِ مستقیم و بی‌واسطه به متنِ نوشته شده است. ذهن ویراستار چون از متنْ خالی‌ست بهتر از نویسنده می‌تواند ضعف‌ها را ببیند (و البته این‌جا هر گاه از ویراستار یاد می‌کنیم، منظورمان ویراستار خبره است، والّا ویراستار ناشی –که متاسفانه تعدادِ زیادی از ویراستاران ما چنین‌اند- متنِ سالم را هم نابود می‌کند!)


اگر وب‌لاگ را جایی برای نوشتن ارتجالی و بدون پیش‌اندیشی و پس‌اندیشی بدانیم، اگر وب‌لاگ را جایی برای اتصال مستقیم پالس‌های مغز به نوک انگشتان و صفحه‌ی کلید رایانه و کلمات جاری شده بر روی صفحه‌ی نمایشگر بدانیم، اگر در وب‌لاگ نیازی به تصحیح و بازخوانی متن نبینیم، اگر در وب‌لاگ خودکار نوشتن را حُسن بدانیم، در یک سایت خبری که شهروندان و نویسندگان آماتور خبرنگاران آن هستند، و جنبه‌ی عمومی‌تری نسبت به وب‌لاگ دارد می‌توانیم نوشته‌های‌مان را برای تاثیر بیشتر و جلوگیری از اتلاف وقت خواننده مدیریت کنیم و برای "چگونه" نوشتن به اندازه‌ی خودِ نوشتن اهمیت قائل شویم.


خودنویس به عنوان سایت شهروندان خبرنگار، می‌تواند جایگاهی برای عرضه‌ی نوشته‌های مدیریت‌شده و هدفمند باشد.

Posted by sokhan at 01:14 AM | Comments (1)

February 08, 2010

تعصب

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

یکی از موانع رشد اندیشه، تعصب است. تعصب به‌مانند ترمزی‌ست که جلوی گردش و نوزایی فکر را می‌گیرد و آن‌را وادار به ایستادن و درجا زدن می‌کند. تعصب در ظاهر ناشی از عشق و علاقه و دوستی‌ست ولی اگر نیک بنگریم حاصل آن تنها آسیب و خسارت و نابودی‌ست. فرهنگ سخن در تعریف کلمه‌ی تعصب می‌نویسد: "طرف‌داری یا دشمنیِ به دور از منطق و بیش از حد نسبت به شخص، گروه، یا امری". و در تعریف تعصب داشتن می‌نویسد: "نسبت به شخصی یا چیزی حساسیت و علاقۀ بیش از حد داشتن و از او یا آن سخت طرفداری کردن". آن‌چه "سخن"، طرف‌داری و دشمنیِ به دور از منطق می‌نامد، دشمن شماره‌ی یکِ تفکرِ انسان است. آسیبی که تعصب به تفکر آزاد و ذهن آزاد می‌زند با هیچ آسیب دیگری قابل قیاس نیست. تعصب زنجیری‌ست به پای تفکر که او را از رفتن باز می‌دارد. اثر این زنجیر در کشورهای عقب‌مانده به خوبی مشهود است. میزان تعصب با درجه‌ی پیشرفت جوامع بشری نسبت عکس دارد. تعصب، دشمنِ نویسنده‌ی منتقد است. هر گاه نویسنده‌ی منتقد، در دوستی و دشمنی راه افراط بپیماید و از حدِّ اعتدال خارج شود، ذهن‌اش به اسارتِ تعصب در می‌آید و قدرت حقیقت‌جویی‌اش را از دست می‌دهد.

تعصب، جلوی قلم او را می‌گیرد مبادا دوستی و دشمنی‌اش کم‌رنگ و مایل به حقیقت شود.

این روزها که بازارِ هواداری از جنبش سبز داغ است و حرکت نوپای مردم همه را به هیجان آورده است، نقش تعصب را در بیان افکار موافق و مخالف به خوبی مشاهده می‌کنیم. امروز اگر مثلا از گذشته‌ی آقای میر حسین موسوی بر اساس فاکت‌های دقیق و سوابق روشن یاد شود، تعصب در دوستی ایشان و جنبش سبز باعث خواهد شد تا بر قلم خود زنجیر زنیم و مانع حرکت آزادانه‌ی آن گردیم. طرفداریِ متعصبانه از موسوی و جنبش سبز بر ذهن‌مان، بر منطق و اندیشه‌مان، ترمز خواهد زد تا مانع حرکت و پویایی و حقیقت‌جویی شود. تعصب، دشمن آزادی اندیشه است.


اما چرا تعصب موجب آسیب و خسارت و نابودی می‌شود؟ چرا در مثال ما، آقای موسوی و جنبش سبز از رفتار اشخاص متعصب –و نه منتقدان- عاقبت ضربه خواهند خورد و این ضربه به کل پیکره‌ی ملت ایران منتقل خواهد شد؟ شاید ساده‌ترین پاسخ این باشد که سکوتِ ناشی از تعصب و نادیده گرفتنِ عیب‌ها، مانع انتقاد می‌شود و بدون انتقاد، ایرادها و ضعف‌ها رشد می‌کند و در نهایت کسی را که دوستدار اوییم از پا در می‌آورد (نمونه‌اش آن‌چه بر سر آقای خمینی و یارانِ متعصب‌اش آمد).

به همین خاطر، نویسندگانِ آزاداندیش باید تحت هر شرایطی در مقابل قلم‌های متعصب ایستادگی کنند. به مانند جرّاحی که ناچار است برای نجات جان بیمار با چاقو، جسم او را تکه پاره کند، باید به جان اهل سیاست بیفتند و تمام ضعف‌ها و ایرادها و بیماری‌های‌شان را با نوک قلم بیرون بکشند، و درصدد درمان‌اش برآیند و به آن‌چه دوستداران متعصب آن‌ها می‌گویند و اعتراض‌هایی که می‌کنند بی‌توجه بمانند مبادا غفلت در بیان ضعف‌ها موجب خسارت جبران‌ناپذیر در آینده‌ی کشور شود.

خودنویس جایگاهی‌ست که در آن اندیشه‌های مختلف مطرح می‌شود و تکثر اندیشه‌ها و تفاوت آرا، جلوی غالب شدن تعصب را می‌گیرد.

Posted by sokhan at 09:41 PM | Comments (3)

January 30, 2010

نقش مطالعه در نوشتن و نقد

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

در سایت کیهان لندن -که گروهی از برجسته‌ترین اساتید روزنامه‌نگاری ایران مانند آقایان صدرالدین الهی، علیرضا نوری‌زاده، هادی خرسندی در آن قلم می‌زنند- نوشته‌ای دیدم به این مضمون: "توصیه به دوستدارانی که مقاله می‌فرستند / اگر برای خودتان نمی‌نویسید و می‌نویسید تا دیگران بخوانند پس: کوتاه بنویسید! دنباله‌دار ننویسید! ساده و بی‌آلایش بنویسید! آنچه را فکر می‌کنید بنویسید، نه آنچه را می‌خواهید دیگران فکر کنند! و از همه مهم‌تر به غیر از خبر و مقاله و اینترنت: مطالعه کنید! مطالعه کنید! مطالعه کنید!" شاید این توصیه خیلی قدیمی و دِمُده به نظر برسد ولی بر اصلی انگشت می‌گذارد که اکثر حرفه‌ای‌های مطبوعات به آن معتقدند: برای نوشتن باید مطالعه کرد، مطالعه کرد، مطالعه کرد! توصیه‌ای هم که کیهان لندن به نویسندگان خود کرده است، توصیه‌ای‌ست مبتنی بر تجربه و اشاره به ضعفی که متاسفانه روز به روز شدت می‌گیرد: ضعف کمبودِ مطالعه.

برای نوشتن باید معلومات داشت. نوشتن، بخش‌های مختلفی دارد که به معلوماتِ متناسب با خود نیاز دارد. مثلا نوشتنِ یک مقاله‌ی پزشکی، تنها به دانش پزشکی نیاز دارد و نویسنده نیازی به مطالعه‌ی آزاد در سایر رشته‌ها ندارد. چنین نویسنده‌ای باید در زمینه‌ی تخصصی خود بسیار مطالعه کرده باشد.

اما آن‌چه امروز به عنوان مطلب اجتماعی و سیاسی و فرهنگی برای نشریات و سایت‌های اینترنتی نوشته می‌شود، نیاز به مطالعه‌ی بسیار زیاد در زمینه‌های گوناگون دارد. چرا؟

دانشِ انسان را می‌توانیم به دو بخش مقیّد و آزاد تقسیم کنیم. دانش مقیّد، دانشی‌ست که در کلاس‌های درس فرا می‌گیریم. دانشی جهت‌دار، بسته، هدف‌مند، که زاویه‌ی دید ما را نسبت به موضوعی خاص آن قدر تنگ می‌کند که ما به تمام ریزه‌کاری‌ها و ظرائف آن موضوع پی می‌بریم و متخصص می‌شویم. برای به دست آوردن دانش مقیّد، باید مطالعه‌ی مقیّد داشت و به خواندنِ کتاب‌های تخصصی بسنده کرد.

دانش تخصصی با مطالعه‌ی تخصصی به دست می‌آید.

اما دانش آزاد دانشی‌ست که بیرون از کلاس درس فرا گرفته می‌شود. دانشی پراکنده، باز، با هدف‌های متعدد، که زاویه‌ی دید ما را آن‌قدر باز می‌کند که موضوعاتی هر چه بیشتر در فضای آن قرار گیرد. این دانش، با کلیّات و مجموعه‌ها سر و کار دارد و صاحبِ آن، نه متخصص که شخصی با معلومات عمومی وسیع است.

دانش آزاد، هر چه بیشتر باشد، دیدْ آزادتر می‌شود، ذهن آزادتر می‌شود، زبان آزادتر می‌شود. دانشِ آزاد، دشمن تعصب است. چون گستردگیِ دنیا را می‌بیند، گستردگی فرهنگ‌ها را می‌بیند، گستردگی سلیقه‌ها را می‌بیند، تنوع اقوام و ملل و مذاهب را می‌بیند، محل زیست خود را، فرهنگ خود را، سلیقه‌ی خود را قوم و ملت و مذهب خود را برتر از دیگران نمی‌بیند. در قالب صُلب اسیر نمی‌شود. تک‌خط و تک‌جهت نمی‌شود.

دانش آزاد با مطالعه‌ی آزاد به دست می‌آید.

برای نوشتن، نیاز به تجربه هست. تجربه‌ی فردی، دامنه‌اش محدود است: محدود است به توانایی‌های جسمی و ذهنی و امکانات مادی نویسنده. اما تجربه‌ی دیگران را می‌توان از طریق مطالعه به خود منتقل کرد. این دیگران می‌توانند در هر نقطه‌ی عالم، از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب ساکن باشند؛ می‌توانند صاحب هر زبان و فرهنگی باشند؛ می‌توانند صاحب هر سیستم حکومتی‌یی باشند. تجربه‌ی اینان را می‌توان از طریق مطالعه به خود منتقل کرد؛ تجربه‌ای که محال است بتوان به طور مستقیم و بنا به خواست و میل شخصی به دست آورد.

اساس نقد، مقایسه است. مقایسه تنها با مشاهده و تجربه ممکن است. دامنه‌ی مشاهده و تجربه‌ی فردی بسیار محدود است. مشاهده و تجربه‌ی دیگران را می‌توان از طریق مطالعه به ذهن خود منتقل کرد. کسی که مطالعه‌ی زیاد داشته باشد، از چشم دیگران جهان را دیده، و با حواسِ دیگران موضوعات را تجربه کرده است.

انسان بی‌مطالعه را در این حالت می‌توان به کامپیوتری مستقل و جدا از شبکه‌ی جهانی با برنامه‌های محدودی که بر روی هارد دیسک‌اش نصب شده مقایسه کرد. انسانِ با مطالعه، مانند کامپیوتری‌ست که به شبکه‌ی جهانی وصل است و هر آن اراده کند می‌تواند از دیتا و اطلاعات موجود در سایر اجزاء شبکه استفاده کند.

اگر اساس نقد مقایسه است، هر چه عواملِ مقایسه بیشتر شود، دامنه‌ی نقد گسترده‌تر می‌شود و از تعصب و جهل و یک‌سونگری به‌دور می‌ماند. نقدِ متکی به مطالعه و دانش وسیع، عمیق‌تر، همه‌جانبه‌تر، فراگیرتر، منصفانه‌تر خواهد بود.

خودنویس باید جایگاهی باشد برای ارائه‌ی نوشته‌ها و نقدهایی که نویسندگان‌اش بیش از گفتن و نوشتن، مطالعه می‌کنند.

Posted by sokhan at 02:53 PM | Comments (1)

January 23, 2010

صد سال بعد در باره خودنویس چه خواهند گفت؟

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

Posted by sokhan at 04:12 AM | Comments (1)

January 17, 2010

نویسنده بی‌طرف؛ رسانه بی‌طرف

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

Posted by sokhan at 04:27 PM | Comments (0)

January 09, 2010

بالاخره بنویسیم یا ننویسیم؟

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

Posted by sokhan at 05:21 PM | Comments (0)

January 03, 2010

چند کلمه در باره انتقاد

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

Posted by sokhan at 02:05 PM | Comments (2)

December 28, 2009

حدِّ نوشتن درباره "مقام رهبری" تا کجاست؟

این مطلب در خودنویس منتشر شده است.

Posted by sokhan at 06:56 AM | Comments (0)

December 22, 2009