برای خواندن مطلب آقای خرسندی در کیهان لندن اینجا را کلیک کنید.
... آنچه در پی می آید، مبحث نخست از «کشکول خبری» تازه ی «ف.م.سخن» است. من آن را در رابطه با گفت و گوی تلفنی دوشنبه صبحم با سردبیر گرانقدر همین کیهان، در اینجا می آورم. باشد تا آنها که برای روشن شدن تکلیف من، مزاحم وقت سردبیر عزیز ما می شوند، پرسش های با ارزشتری داشته باشند. و امیدوارم کفایت کند!...
برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
ف. م. سخن گرامی، در ارتباط با نوشته شما در سايت گويا " مجاهدين، خرسندی و مرضيه" چند نکته را لازم ديدم به عرضتان برسانم.
مرضيه در گورستان "اورسورآواز" به خاک سپرده شد و شرکت کنندگان شاهد بودند که هيچ پرچمی و يا عکسی به حمايت از مجاهدين يا شورای ملی مقاومت بالا نرفت.
مراسم عزا اما در "اور" در دفتر شورای ملی مقاومت برگزار شد، جايی که صاحبخانه خانم رجوی است و مرضيه ای که لباس ارتش آزاديبخش را پوشيد، بر روی تانک سرود خواند و خود را عضوی از مجاهدين ميدانست. با اينحال و با وجود اينکه بيشترين زحمات و مخارج به عهده مجاهدين بود، در آنجا نيز هيچ نشانی از مجاهدين، ارتش و يا شورا نبود، تا اگر حتی يک نفر غير از هواداران مجاهدين در اين مراسم شرکت کرده، اين احساس را نداشته باشد که زير بيرق مجاهدين به عزای مرضيه نشسته.
من اين را عين پايبندی به دموکراسی و احترام به آزادی ميدانم و با تمام احترامی که برای آقای خرسندی قائلم، فکر نميکنم که ايشان قصد درس دموکراسی دادن به کسی يا کسانی را داشته.
من که در مراسم عزا شرکت کرده بودم بر خلاف نظر شما نگرانی در نگاه خانم رجوی حين سخنرانی آقای خرسندی مشاهده نکردم. من به ندرت ايشان را اين قدر متأثر ديده بودم و در سخنرانيشان و حين سخنرانی ديگران اين نکته کاملا مشهود بود.
آقای خرسندی اين هنر را داشت که با زبان شيرينش لبخند بر لب همه از جمله خانم رجوی نشاند و حرف دل ما را به ساده ترين وجه بيان کرد. اينکه شما چگونه از چند صحنه چند ثانيه ای فيلمبرداری از خانم رجوی حين سخنرانی آقای خرسندی به اين نتيجه رسيده ايد که ايشان با" نگاهی پر ترديد و دست زدنهای بی رمق دلواپس" اين بوده که مبادا هادی خرسندی دسته گلی به آب داده و چند تا متلک بار مجاهدين کند، شايد حاکی از منفی نگری شما در ارتباط با مجاهدين است که در سرتاسر نوشته شما لااقل به چشم من ميخورد.
ثانيا شما بهتر از من ميدانيد که هر کس و ناکسی طی اين سالها که بلندگو دست دشمن بوده هزاران فحش و بد و بيراه نثار مجاهدين کرده و به عبارتی فحش خور آنها ملث است و پوستشان کلفت. اگر در جمعی اکثرا هوادار و در دفتر شورا از زبان فرد آزاده ای مثل هادی خرسندی چيزی شنيده ميشد که باب ميل نبود، آنچنان حادثه عظيمی نميبود که خانم رجوی را ناآرام کند. اين به احتمال زياد برميگردد به عدم شناخت شما از مجاهدين و خانم رجوی.
اما نکته آخر: من از جمله هواداران سازمان هستم که در دوران انقلاب ۱۵-۱۶ ساله بودم . خمينی ملعون ما را هواداران صادق و ساده خطاب ميکرد و رهبرانمان را خائن. تا حالا که سنی از نسل من گذشته نيز حتا يک لحظه اين احساس را نداشتم که سازمان مجاهدين در حق من و ديگر دوستانم خيانتی کرد و اين حرف من تنها نيست. آن روزها از حرف خمينی دلگير ميشدم که حق انتخاب آزادانه من را به رسميت نميشناخت و من را احمق حساب ميکرد. حرف امروز شما همان دوران و همان تهمتها را به يادم می آورد.
اينکه مجاهدين چه خيانتی به گذشته خود! و به ايران کرده اند نيز جای بحثی طولانی دارد که طرح چنين بحثی با شخصيتی مجازی بی فايده خواهد بود. اميد اين است که شما نيز به "درک آزادگی ، آزاد منشی و رفتار يک ايرانی آزاده" که به حق هادی خرسندی را به ان مزين کرده ايد رسيده و بی پروا تهمت زدن را ترک کنيد. اگر چه در مورد کسی که قربانيان اصلی رژيم را روی ديگر سکه حکومت اسلامی ميداند، نميتوان اميدی داشت.
پيروز باشد
مهدی شاهرودی
سلام و درود به محضر رهبر گرامی ما حضرت آیتالله خامنهای
مرگ، بیگمان سر خواهد رسید، و ما را و شما را به کام خود فرو خواهد کشید. جنازهی ما را که ناشناس و بیکس و کاریم، با شتاب، به آغوش سرد گور میسپرند، و جنازهی شما را که معروف عالمید، مردمان بیشمار، بر سر دست میبرند و اشکریزان و بر سر زنان، جلوی چشم صدها دوربین و صدها خبرنگار و صدها میهمان خارجی، در آرامگاه ابدیتان مینهند. مزار ما، گذرگاه باد و باران و محل تابش آفتاب داغ میشود، و مزار شما، با گنبد و بارگاهی مجلل، با تالارها و شبستانها و رواقها و صحنها و هتلها و دانشگاهها و حوزههای علمیه، و با فروشگاهها و کتابخانهها و بوستانهایی پر از گل و گیاه، آذین خواهد یافت.
ما، که غریب و گمگشتهایم، زود از خاطرهها محو خواهیم شد، شما اما، که از ساماندهندگان بخشهایی از تاریخ این سرزمیناید، تا روزگاران دراز بر سر زبانها خواهید بود. با هر آنچه که ما نخواهیم داشت، و با همهی آنچه که شما خواهید داشت، یک سرنوشت مشترک، ما را و شما را به هم پیوند میزند. و آن: پوسیدن و خوراک مار و مور شدن جسمهایمان، و پاسخگویی به رفتار و اعمال دنیاویمان در سرای باقی است. و باز این که: ترازوی دقیق و مویین خدا، به یک جهش، تکلیف خرد و کلان ما بینشانان را مشخص میکند، و تعیین تکلیف شما، به خاطر مسئولیتهای فراوانتان به درازا خواهد کشید.
گرچه در دستگاه سریعالحساب خدا، زمان به کشداری ایام عمر ما نخواهد بود، با شما اما، تا به ریز ریز امضاها و امر و نهیها و خندهها و اخمها و طردها و جذبهایتان رسیدگی نشود، زمان بر شما به کندی گامهای مور، گذر خواهد کرد.
ما را و شما را یک به یک بر بلندیهای محشر میایستانند تا راضیان و ناراضیان با عبور از مقابل ما، ما را و شما را شناسایی کنند و فریاد هواخواهی و دادخواهی سر دهند. ما را که آوازهای با ما نیست، مردمان فراوانی نخواهند شناخت، شما را اما دوستان راضی، و شاکیان ناراضی بسیار خواهد بود.
دوستان و دوستداران شما، از نیکیهای شما خواهند گفت. که:
خدایا، ما شاهد بودیم که سیّد علی خامنهای، سخنوری شجاع و نترس و صاحب نفوذ بود. ما را در همه حال به تقوای الهی دعوت مینمود. صدای خوشی در نماز داشت. از مال دنیا هیچ برای خود برنداشت. یک تنه دست به گلوی آمریکا و اسراییل فشرد و جلوی چشم مردمان دنیا، با این زورگویان خدانشناس درافتاد. سید عزیز، کشور ما را از هزار توی فتنهها عبور داد و به هر بهانه، ما را از دشمنان در کمین باخبر کرد و بر حذر ساخت. در زمان دراز رهبری او، کشور ما گرچه درفقر و فساد ریشهداری دست و پا میزد، همزمان اما از سلولهای بنیادین به شلیک موشکهای یک و دو و سهی شهاب، و از آنجا به غنیسازی اورانیوم، و از آنجا به پرتاب ماهوارهی امید، و حتی به پیروزی حزبالله لبنان در جنگ ۳۳ روزه بر اسراییل دست یافت. ما ای خدا، در زمان رهبری او، از انزوای فقر به در آمدیم و به نوا رسیدیم. خدایا، ما که در دنیا از او، و از رهبری او خوش و خشنود بودیم، تو نیز بیا و از او راضی باش و حساب و کتاب دنیا را بر او آسان بگیر و در بهشت خودت جا و مرتبهی مناسبی برای او مهیا کن.
رهبر گرامی،
همهی ما قبول داریم که شما هوشمندیها و درایتهای موثری را به روان جامعه جاری فرمودید، اما شرمندهام که فراتر از دوستان و دوستداران شما، که عمدتا از بهرهمندان رهبری شمایند، جماعتی نیز از شما به خدا شکوه خواهند کرد. من، از باب دوستی و رفاقت، و از باب فردای نیکی که برای شما آرزو دارم، شمارگانی از این شکوهها را برای شما واگویه میکنم تا مگر در این فرصت باقیمانده، خود را برای پاسخگویی به مطالبات رها ماندهی مردم در پیشگاه عدل خدا آماده کنید. با این اشارت، که دستگاه حسابگری خدای متعال، خود به ذات رفتار ما و شما واقف است، و ابراز رضایت و شکایت مردمان، تنها تراشهی نوری است از عدالت او تا حجت بر همگان ما وشما تمام شود. از زبان شخص شما بارها و بارها شنیدهایم که: مراقب ”حق النّاس” باشید. هرآنچه که من در اینجا از شکواییهی مردمانمان در محشر عدل خدا بر میشمرم، گزیدهای از میلیونها حق پنهان و آشکاری است که شما چه بخواهید و چه نخواهید، باید بدانها پاسخ گویید.
شاید دوستان چشمبستهی حضرت شما که در دستگاههای قضایی و امنیتی به انجام وظیفه مشغولند، از نمونهی پرسشهایی که من برای شما آوردهام برآشوبند و با من آن کنند که با صدها بیگناه کرده و میکنند، شما اما بزرگوارانه به آنها بفرمایید: چه نوریزاد را خاموش کنید و چه نکنید، و چه او را به داغ و درفش بسپرید و چه به تبعید و آوارگیاش دراندازید، من خامنهای در فردای حسابرسی نافذ خدا با همین پرسشها مواجهم. او را رها کنید که او حق دوستی را با من بجای آورده و مرا از فردای بیکسیام باخبر کرده است. پس با این مقدمه، شما را به عرصهی محشر میبرم. به همان بلندی مشرف. شما هستید و مردمان معترض. و خدایی که قاضی منصف این عرصه حساس و حتمی است.
در آن وادی پراضطراب، شاکیان شما از شما به خدا شکوه خواهند کرد و ندا در خواهند داد:
۱- ای خدا، سیّدعلی خامنهای، درکنار خوبیهایی که باید میداشت و داشت، و با کارهای خوبی که باید انجام میداد و داد، از همان بدو رهبری اما، برطبل تفرقهی آحاد مردمان کوفت و با علم کردن بیرق «خودی و غیرخودی» جامعه را رو به انشقاق هرچه بیشتر شتاب داد. وی، هیچگاه به ما که موافق او و کارهای او نبودیم، روی خوش نشان نداد و تا توانست، راههای عبور ما را مسدود کرد. خدایا، مگر نه این که او، علاوه بر آن که رهبر موافقان خود بود، رهبر ما مخالفان و منتقدان خود نیز بود؟ از او بپرس چرا حق رهبری را دربارهی ما مخالفان ادا نکرد؟ چرا بیهوده ما را به تنگنای دشمنی درانداخت؟ چرا حقوق ما را به هیچ گرفت؟ چرا در همه جا، گزینشگران او، راه را بر ما و بر فرزندان ما بستند و حیثیت اجتماعی و شهروندی ما را منکر شدند؟
۲- خدایا، دورهی طولانی رهبری سیّدعلی خامنهای، مرهون همراهی و همدلی ما مردمان ایران بود. او – سیدعلی – هیچگاه از جانب ما مردم به مشکلی که ناشی از عدم همراهی ما باشد، در نیفتاد. ما ایرانیان، جز همراهی با هر آنچه که او میخواست و بدان متمایل بود، دغدغهای نداشتیم. اما عجبا که درهمان سالهای رهبری او، جو جامعه، به لایههای تودرتوی خوف و هراس آلوده شد. جمعی از مردمان، به خاطر کمترین اعتراض و نقد از بزرگان تحمیلی، به حبس و شکنجه در میافتادند و دچار آسیبهای روانی و اجتماعی فراوان میشدند. شبها و روزهای خانوادههای بسیاری، در متن اضطراب سپری میشد. تا بدانجا که: امنیت روانی جامعه مخدوش گردید. فضای تلخ پلیسی، جان جامعه را خراشید. امنیتی هم اگر بود، برای موافقان او بود. نصیب مخالفان، گرچه نخبه و برجسته و کاردان و کارآمد، جز هراس، هیچ نبود.
۳- خدایا، در دورهی رهبری سیّدعلی، قانون، و تن سپردن مسئولان به قانون، خوار و خفیف شد. خواص، از قانون، نردبانی برای بالا رفتن از فرصتها پرداختند. یک فلکزده بینشان، بخاطر یک میلیون بدهی، به زندان حکومت میافتاد، اما رییسجمهور مطلوب او، و معاون اول رییسجمهور، و برخی از وزرا و مدیران دولتی او، با میلیاردها اختلاس و کلاشی، در ماراتن فریب مردم، دکمههای بیخ گلو را به رخ میکشیدند و به ریش قانون و به ریش مردم میخندیدند. همین قانون، درمجلس، فرش زیر پای نمایندگان بزدل مجلس میشد. تا در دستگاه قضایی توسط برخی از قاضیان مرعوب و رشوهخوار ذبح شود، و پوستش به دست جمعی از ماموران وزارت اطلاعات دریده گردد، و تا مایملکش، به یغمای آن دسته از سپاهیانی رود که در چارچوب قانون میایستادند و هیکلش را رنگ میزدند.
۴- خدایا، در زمان رهبری سیّدعلی، کارهای خوب و فراوانی صورت گرفت، با آن همه اما، اعتیاد و بیکاری و مصرف فراوان، عضو موثری از شاکلهی کشور شد. آبروی کشور در سطح جهان، فرو کشید و به انتهای جدول آبروداران جهان نزول کرد. علتش این بود که هم خود سیدعلی، و هم دولتمردان، و هم مجلسیان، و هم قاضیان، و هم پاسداران، و خلاصه: همه و همه، مشغلههایی پیدا کرده بودند که سخت مشغولشان کرده بود و فرصتی برای آنان باقی نمانده بود تا به سالمسازی فضای کلی جامعه بپردازند. وقتی هر یک از اینان به کارهای متعددی گرفتار بودند، کسی نمیماند که به اعتیاد گستردهی مردان و زنان و جوانان کشور، و به بیکاری آنان، و به مصرفگرایی فراوانشان، و به کجرویهای مکررشان رسیدگی کند.
۵- در زمان سیّدعلی، خدایا، ریا و چاپلوسی و دروغ و مسئولیتناپذیری مردم و مسئولان، به فرهنگی رایج منجر شد. مسئولان، پیوسته دروغ گفتند و کج رفتند، و مردم، با نگاه به آنان، از آنان آموختند: آنجا که فرد نامتعادلی چون رییسجمهور دروغ میگوید و پول و فرصت مردم را بالا میکشد و دوستان خود را نیز دراین حرامخواری و به باد دادن فرصتهای بیبازگشت کشور تهییج میکند، پس چرا آنان نخورند و مصرف نکنند و دروغ نگویند و دوستان و همکیشان خود را به نوا نرسانند.
۶- نخبگان، خدایا، به دلیل بر سر کار بودن ناشایستگان و نالایقان، و به دلیل تخریب وجههی قانون، و به خاطر امنیتی که وارونه عربده میکشید، ناگزیر به خارج از کشور پناه بردند. و کشور، روز به روز، به فقر نخبگی درافتاد. کارهای محوری کشور بر زمین ماند. مدیریت کودنانهی مبتنی بر نفتخواری، نشان داد که جز شعارهای سطحی سال به سال، هیچ تحرک قابلی برای اقتصاد غیرنفتی کشور در کار نبود. خدایا بزرگان ما، ما را جوری تربیت کردند که جز مصرف و کمکاری و کجروی، دغدغهای نداشته باشیم. نخبهها رفته بودند و کشور، دربست در دست آنانی بود که با نخبگی نسبتی نداشتند. و همین آفت نخبهکشی و گرایش به بینخبگی، باعث شد که کارها بدست نااهلان و بیسوادان بیفتد و داراییهای کشور به باد داده شود.
۷- خدایا، در زمان سیّدعلی، بویژه در اواخر عمر او، مردمان، که طبق قانون، از حق انتقاد و اعتراض و اعتصاب برخوردار بودند، هیچگاه فرصتی برای ابراز خواستههای خود نیافتند. کمترین تقلای نقد و اعتراض آنان بحساب دشمنی و جاسوسی و براندازی گذارده میشد، و در حرکتی همهجانبه، همهی معترضان به شکنجه و زندان و انفرادی درمیافتادند، و در احکامی مضحک و از پیش مشخص، به سه سال و پنج سال و ده سال و اعدام، محکوم میشدند.
۸- خدایا، دیدی که خامنهای، در کنار همهی خصلتهای خوبی که داشت، برای تداوم رهبریاش اما، مقولهای به اسم نظارت استصوابی را در انتخابات مجلس خبرگان باب کرد تا مبادا، نمایندهای مستقل و منتقد و صاحبرای، به آن مجلس راه یابد و به ساحت رهبری او و خطاهای رهبری او متعرض شود. نتیجه این شد که نقد از رهبری به گناهی نابخشودنی تغییر ماهیت داد و کسی را جرات اعتراض و ایراد و پرسش نماند. و باز نتیجه این شد که هالهای از تقدس به ساحت رهبری او راه یافت و بکلی سیدعلی را از دسترس ما مردم جدا کرد و به دوردستهای تقدس برد و بر سریر سروری نشاند. قدرت مطلقهای که او برای خود سامان داده بود، هرگز به کسی و جریانی اجازهی ورود به حریم آسیبشناسی خیرخواهانه رهبر نداد. نتیجه این شد که خلافکاری، به بدنهی بیمار و تبآلود ارکان اصلی کشور رسوخ کرد. و کسی نبود از کسی مطالبهی حق مردم کند. کشور سال به سال، از جهات گوناگون فرو کشید و در زبالهی روابط تو در توی مناسبات سخیف طایفگی فرو رفت و پس کشید و با همهی هزینهها و شهیدها و آسیبها و زحمتها، به جایی نیز نرسید.
۹- در ادامهی این فروپاشیهای همهجانبه، به چهرهی کلی کشور نقابی از دروغ بسته شد. به نحوی که: صدا و سیما، خشنترین دروغها را آذین بست، و وجههی ملی بودن خود را در سانسوری سراسیمه و گسترده، به فریبی مشمئزکننده تنزل داد. و سایر رسانهها نیز، به تلمبهای مانند شدند که از چاه آب، به جای آب، سرگینهای بویناک بیرون میکشیدند و جبّارانه آن را بر طبق نیاز مردم مینهادند.
۱۰- خدایا، سیّدعلی، رسما در دفاع از فرد کمخردی چون احمدینژاد به میدان رفت و سیمای مستقل رهبری خود را خرج او کرد تا به زعم خویش حفظ نظام را که از اوجب واجبات بود، جامعیت بخشد. و حال آن که، حفظ نظامی که تا گلو در پلشتی و دروغ و فریب و ورشکستگی فرو رفته بود، جفا به مقام خداوندگاری تو، و جفا به ما مردم و نسلهای بعدی ما بود. باید آن نظام آلوده به دروغ، جایش را به یک نظام درست میداد اما خامنهای راه را بر هرگونه تغییر بست تا بساط قدرت، همچنان در اختیار او باشد.
۱۱- خدایا، در زمان دراز رهبری سیّدعلی، نمایندگان روحانی او، به هر کجای مقدّرات جامعه سر فرو بردند و بی آن که مسئولیتی بپذیرند، در بایدها و نبایدها و حیثیات کلی کشور دخالت کردند. و چون سواد و آگاهی و تخصصی در آن امور نداشتند، روند اوضاع کشور را به قهقرا بردند. سال به سال، کشور، به لحاظ علمی، و به لحاظ توسعه و رشد در موازین حقوقی و اجتماعی و فرهنگی، فرو کشید. تا آن که در انتهای رهبری او، جمهوری اسلامی ایران، در کنار کشورهای ورشکسته، به آمار جهانی راه یافت. اختناق و سانسور و حقپوشی، به رویهای متداول بدل شد. هم در میان مردم، و هم حتی در میان روحانیان. روحانیتی که جذابیت منبر و خطابهاش در آزادگیاش بود، و در سخنوری شورانگیز و منتقادانه و روشنگرانهی او، به آنچنان بهتی از ترس و خط قرمزهای حکومتی در افتاد که در منبر او هیچ فصل مشترکی از درد و داغ مردمان مشاهده نشد. این بهت ناشی از ترس، به خانهی معنوی روحانیان که حوزههای علمیه باشد نیز راه یافت و از او چهرهای مخوف پرداخت. هیچ روحانی مستقلی پیدا نشد که ترس را زیر پا بگذارد و سخن از بغضها و دردهای مردم بگوید و انگشت بر نقد مراجع و حوزهها و حاکمیت بگذارد. روحانیتی که هویتش در استقلال و عدم وابستگیاش به حکومتها بود، به آنچنان روزی از بیهویتی دچار شد که جز روحانیان مجیزگو را فرصت منبر و تبلیغ نماند. چرا که روحانیان منتقد، به اسم منافق، از گردونهی مجامع و حوزههای علوم دینی کنار گذارده میشدند. در عوض، مداحان سطحی و فریبکار، فرصت جولان یافتند و طی سالهای متمادی، بلایی بر سر اسلام و شرافت دینی مردم آوردند که اگر کینهتوزترین دشمنان اسلام نیز به واژگونی تشیع در کشور ما اراده داشتند، هرگز به این سهولت به آرزوی خود نمیرسیدند.
۱۲- خدایا، سیدعلی، با گماردن افراد سست و بیدانشی چون شیخ محمد یزدی بر راس دستگاه قضا، حیثیت قضا و قضاوت را در کشور ما به خاک انداخت. در کشورهای کافر دنیا، عدالت ناشی از قانون، حتی به رییسجمهور و دولت و بزرگان آن کشور میپرداخت و به محض تشخیص خطا، آنان را از بلندای قدرت به زیر میکشید. اما در کشور ما، قانون و قضا، به طنزی بدل شد که جز شوخی از آن چیزی مستفاد نمیشد. ظاهرا همگان، و بویژه بزرگان، راههای گریز و دور زدن قانون را به خوبی دریافته بودند و دلیلی برای هراس از گرفتاری نداشتند. آنچنان که گویا جمعی از قاضیان به رشوه، و جمعی به نابخردی، و جمعی به انتشار نکبت در دستگاه قضا مامور شده بودند. و در آن میان، از دست قاضیان صادق و قلیل نیز کاری ساخته نبود. اوج فلاکت دستگاه قضا آنجا پا گرفت که روحانی خالیالذهنی چون صادق لاریجانی به حکم سیدعلی بر مسند قاضیالقضاتی کشور نشست. در طول تاریخ و در همه جای دنیای فهم، قاضیالقضات به کسی گفته و میگویند که در کار قضا و قضاوت، هم بلحاظ علمی، و هم از حیث تجربه، کارآمد قاضیان و کارکشتگان دستگاه قضا بوده باشد. اما این شیخ، بدون این که ذرهای تجربه، و ذرهای دانش قضایی داشته باشد، بر مسندی نشست که هرگز مستحقش نبود. وی، نیامده آستینها را بالا زد و گوش بفرمان شد و هرچه را که ماموران وزارت اطلاعات و پاسداران امنیتی به او دستور فرمودند، در دستور کار خود قرار داد و برای اولین بار در تاریخ قضا و قضاوت، به خلق جرمهایی مبادرت ورزید که از فرط سستی، کودکان را نیز به خنده وا میداشت. اما همین جرمهای خندهدار، باعث شد که با امضای این شیخ قضاوت نکرده و قضاوت ندیده، ناگهان صدها مرد جوان و پیر و زن و دختر به زندانهای انفرادی و شکنجه در افتادند. خدایا، ما به چشم خود دیدیم که انسانیت، در آن ژولیدگی قضایی، چگونه به هیچ گرفته شد، و عدالت و علی و اولاد علی، و همهی آموزههای دینی، به اسم دین چگونه به مسلخ برده شدند.
۱۳- البته خدا، در همهی این سالها، سیدعلی، فرهنگ شعارگویی و شعارخواری را در جامعهی ما به اعلا درجه رساند. تا توانست، با الفاظی تند و گزنده، و با ادبیاتی که دورهاش سپری شده بود، با قدرتهای برتر جهان سخن گفت. بی آن که پا به پای مرگ بر آمریکاهای مکررش، در داخل، مقدمات درستی و عدل و انصاف و کار و تولید و معیشت و رشد و توسعه و بالندگی را فراهم آورد. این ادبیات، از گنجینهی داراییهای خود، فرد منطبقی چون احمدینژاد را برگزید و برکشید و بر مسند نشاند تا بلندگوی شعارگویی فعالتر شود، و سفرهی شعارخواری عوام، با همهی فلاکتی که گرفتارش بودند، آذین یابد. این شعارها، کشور ما را بر صدر جدول نفرت مردمان جهان نشاند. هر کجا در هر نقطه از جهان فهم، تا اسم ما ایرانیان شنیده میشد، ای خدا، بی آن که دیرینگی چند هزار سالهی ما، و داراییهای علمی و فرهنگی ما متبادر شود، تندی و عبوسی و هیمنهی تروریستی ما تبلیغ میشد.
۱۴- خدایا، ما از همین صحرای محشر، با صدای بلند اعلام میداریم: ماموران سیدعلی ممکن است از مطالعهی این نوشته برآشوبند و برای نویسندهی صادق آن برنامهای تدارک ببینند. به آنان بگو که اگر نوریزاد در زمان علی (ع) بود و این نامه را از سر خیرخواهی و حتی انتقاد صرف برای او مینوشت، با آغوش گشودهی علی و یاران او مواجه میشد و هرگز کسی متعرض او نمیشد. اما چرا در جامعهی ما، علی و اولاد علی، برای حکومتی هزینه شدند که نسبتی با عدل و سیرهی علی نداشت اما مرتب از علی سخن میگفت و از همگان انتظار همراهی داشت و همگان را نیز به عاقبت کوفیان و خائنان کوفه احاله میداد.
۱۵- خدایا، سیّدعلی، با همهی مراتب علمیاش، و با همهی زیرکی و شم شریف سیاسیاش، و با همهی ذکاوتهای منحصر بفردش، بی آن که خود به عاقبت رفتارش بیندیشد، به برآوردن قدرتی مخوف و پنهانی دست برد. سپاه را که باید از مراودات سیاسی و اقتصادی و اطلاعاتی به دور میبود، به هر کجای مواضع کشور نفوذ داد و مستقیما دایرهی سیاست را که به سلامت روانی آحاد مردم و برجستگان سیاسی کشور محتاج است، به قمه و کلت و ضرب و شتم و زندان و شکنجه آلوده کرد. به موازات دستگاه رسمی وزارت اطلاعات، سپاه را واداشت تا او نیز به کارهای اطلاعاتی و امنیتی ورود کند و بساط موازی و مشرف بر وزارت اطلاعات را در همه جا بگستراند. این قدرت پنهان، هم خود قاچاقچی فعالی بود و سالانه میلیاردها دلار از مبادی رسمی و غیررسمی به واردات کالا مبادرت میکرد، و هم با کلت و بیسیم و مسلسل خود در مناقصههای اقتصادی شرکت مینمود و در همه جا نیز برندهی بلامنازع این مناقصهها بود، و هم به تنظیم روان امنیتی کشور – آنگونه که خود میخواست – دست میبرد.
مشغلههای این چنینی، ای خدا، باعث شد که سیّدعلی، هرگزبه میزان مصرف مواد مخدر در کشورش که در صدر جدول جهانی بود، نیندیشد. و همچنین، هیچگاه به رواج تنفروشی دخترکان و زنان سرزمینش، و به فروپاشی روال رایج فعالیتهای اقتصادی مردمش، و به اسلامیکه زیر دست و پای ماموران قلدر و بیخرد، و مسئولان بیکفایت، و قاضیان مرعوب و ناسالم پرپر میزد و استمداد میطلبید، توجه نکند.
۱۶- تا این که ندانمکاریها و شعارگوییها و فریبکاریهای فرد نالایقی چون احمدینژاد، سرنوشت سوزناک ما را به تحریم و تقبیح و تحقیر جهانی درانداخت. بله ای خدا، جهانیان، با هر نیت و با هر آواری که برای ما تدارک دیده بودند، در تحریم همهجانبهی ما متحد شدند. التماسهای پنهان و آشکار رییسجمهور آشفته حال ما به جایی نرسید. تا این که متحدان جهانی، با همین تحریمهای همهجانبه، بساط کاذب برقراری و برپایی ما را برچیدند و بر زمین گرممان کوفتند.
رهبر گرامیما،
کامتان شیرین. اگر که، از مطالعهی این نوشته کامتان تلخ شده است. ما به همگان، و حتی به کودکانمان آموختهایم: دوستی در صداقت است، گر چه تلخ. اگر مرا بنا بر چاپلوسی و فریب بود، شما را با الفاظی نرم و سراسر مداحانه میستودم. اما چه کنم که هنوز شما را دوست دارم و به نام نیک شما در پهنهی تاریخ این سرزمین، سخت مشتاقم. پس، این آخرین نوشتهای است که مستقیم، رو به شما مینویسم. و خود، به عاقبت تلخ آن واقفم. چرا که ماموران و قاضیان گوش بفرمان ما، در کار خود استادند. آنان نیک میدانند چگونه یک معترض و منتقد را با شکنجه و فحشهای ناموسی به تنگنای روحی و روانی در اندازند. من همهی این ابتلائات آتی را بجان میپذیرم تا صدای سخن خود را به گوش حضرت شما برسانم.
ای کاش بعد از پنج نامهای که چه در بیرون زندان و چه از داخل زندان برای جنابعالی نوشتم، مرا فرا میخواندید و بر من میآشفتید که فلانی، تو را چه میشود؟ مرگت چیست؟ و من، با شما، نه از فرصتهای از کف رفته، نه از بسیج و سپاه واژگون شده، نه از بنبست حتمی و فروپاشی عنقریب، نه از مردم از کف رفته، نه از فلاکت جهانی مردمان ایران، بلکه از ضربههایی میگفتم که بر در خانهی شما میخورد و شما آنها را نمیشنوید. و آن، ضربههای کف دست مرگ است که بر خانهی دل ما و شما میخورد و ما بیاعتنا به او، سر به کار دلخواه خود فرو بردهایم. بله رهبر گرامی، مرگ، بیگمان سر خواهد رسید، و ما و شما را به کام خود فرو خواهد کشاند. جنازهی ما را که ناشناس و بیکس و کاریم، با شتاب، به آغوش سرد گور میسپرند، و جنازهی شما را که معروف عالمید، مردمان بیشمار، بر سر دست میبرند و اشکریزان و بر سر زنان، جلوی چشم صدها دوربین و صدها خبرنگار و صدها میهمان خارجی، در آرامگاه ابدیتان مینهند.
رهبر گرامیما،
این که ”آخرین نامه” را به این نوشته عنوان دادهام، نه از این روی است که امیدم از شما و اصلاح امور کشور سلب شده است، بلکه آرزو دارم در این روزهای پایانی عمر، نام نیکی از خود به یادگار گذارید و خطاهای رفته را به سامان خویش باز آورید. فردا، مردم از ما که بینشان و بیآوازهایم، هیچ نخواهند گفت، اما از شما، به محافل مردمان، سخنان فراوانی راه خواهد یافت. آنان با غرور خواهند گفت: خامنهای، رهبری فهیم و باخرد بود. گرچه در مقطعی از اواخر عمرش، رشتههای ادارهی کشور از دستش به در رفت و خسارتها بالا گرفت، در سالهای بعد اما، وی به مجاهدتی شبانه روز پرداخت. دلهای رمیده را از هر سو بر سر سفرهی همدلی باز آورد و برای ایرانیان پراکنده آغوش گشود. اشکها را سترد. قدرتهای در سایه را از هر کجای کشور به زیر کشید. به نمایندگان مردم اقتدار بخشود. خود را، همچون نلسون ماندلا، از منصبهای کلیدی کشور کنار کشاند و راه را بر حاکمیت قانون هموار ساخت. بساط رابطههای مخوف را برچید. آدمهای کمخرد خانه کرده بر مسندها را به زیر آورد و برجستگان و شایستگان را بر سر کارها گمارد. مرز مضحک میان خودی و غیرخودی را محو کرد و شرافت مخدوش ایران و ایرانی را ترمیم کرد و برکشید.
آری رهبر گرامی،
همهی ما دوست داریم شما را بر بلندای سربلندی ببینیم و نام نیک شما را بر تارک همارهی تاریخ سرزمین خویش تماشا کنیم. شما اکنون، در دو قدمی یک چنین افق مبارکی ایستادهاید. در این یک سال گذشته، مردمان ما توسط همان قدرتهای در سایه، به آسیب و تفرقه و انشقاقی بزرگ دچار شدهاند. به امید روزی در همین نزدیکیها، که با درایت شما، همهی دورنگیها به یکرنگی، و همهی جداییها به یکتایی منجر شود. و این، ممکن نخواهد شد الا با به بازی گرفتن فهم مردمان. حکومتی که بر جهل مردمان خویش خانه بسازد، شایستهی حتمیفروپاشی است. و شما نیکتر از ما میدانید که: ما را جز به فرا بردن فهمها، و اعتنا بخشودن به خواست مردمانمان چارهای نیست.
رهبر گرامی،
اگر پرسش شما این است که از کجا میتوان آغاز کرد، پاسخ میدهم: به یک دستور شریف شما همهی زندانیان بیگناه ما به آغوش عزیزان خویش باز میگردند. این همان بارقهی پربرکتی است که امید بارش آن را به شما دل بستهایم. مابقی راه را خود خدا پیش روی شما خواهد گشود. و من، نام نیک شما را میبینم که مردمان ما با غرور بر زبان میآورند و بدان مباهات میکنند. یا علی!
فرزند شما: محمد نوریزاد بیست مرداد هشتاد و نه
این نوشته ی خواندنی و واقع گرایانه را از دست ندهید. آقای محمود فرجامی با شجاعت تمام، آن چه گفتنی بوده است را گفته و چه خوب گفته. امیدوارم این نوشته باعث گرفتاری ایشان نشود.
توضیح ف.م.سخن: متاسفانه در بالاترین امکان پاسخگویی برای افراد غیر عضو وجود ندارد، لذا پاسخ آقای نبوی را در اینجا می نویسم. "یک مشت عوضی مستعار" که ان شاءالله "ف.م.سخن" (و نه م.ف.سخن) جزو آن ها نیست، تا زمانی که مستعار هستند، قابل شناسایی نیستند، و چون قابل شناسایی نیستند، نمی توان ادعا کرد میزانِ مبارزات شان زیاد بوده است یا کم، پس بحث در این خصوص بماند برای زمانی که نام مستعار، روزی با نام حقیقی خودش بنویسد. اگر پیش بردن مقاصد وزارت اطلاعات توسط نویسندگان دارای نام مستعار فرض و تصور باشد، تا آن جا که ما می دانیم پیش بردن مقاصد وزارت های مشابهِ وزارت اطلاعات -مثلا وزارت کشور- در دوره ای خاص توسط نویسندگان دارای نام حقیقی قطعی و واقعی ست. پس بهتر است بیشتر به آن مسائل واقعی پرداخته شود تا فرضیات موهوم. با آرزوی موفقیت آقای نبوی در مبارزات شان.
اگر از کلاسیکهای وبلاگستان پارسی باشی و وبلاگنویسی و وبلاگستان پارسی را زندهگی کرده باشی و کار هر روزهات درد و دل با خوانندههایات باشد و قدیمیهای این وبلاگستان نوستالوژیات باشند، آن وقت است که نام «بابک خرمدین» در ذهنات دورهیی از ساخته شدن، پرداخته شدن، قوام یافتن را طی کرده است، دورهیی که با نام مستعارنویسی آغاز شد و این نام بخشی از زندهگی شد. آنچنان که من «مدیار» شدم، دیگری «زیتون» شد و یکی دیگر «هاله» و یک دیگر…
بابک خرمدین ساخته شده، پرداخته شد، قوام یافته و حالا دیگر زندانی گمنام شده بند ۲ الف زندان اوین، چند ماهی است که دورهیی را طی میکند که هر وبلاگنویس مستعارنویسی با دوران طلایی اسبتداد امروزی به انتظارش نشسته است و یا از آن بیم و هراسی دارد…
بابک خرمدین کلهشق و احساساتی که با معیارهای مدنی وبلاگنویسی سر ناسازگاری داشت و بیشتر وبلاگنویسی چریکی و شلوغ را دوست داشت، حالا در یک گوشهی از آن چهار گوشهی ممکن نشسته است و سر به در میکوبد و به در کوفتنش کسی پاسخ نمی گوید. آخر آنها چه میفهمند…
حالا بابک درست ۱۴۳ روز است که در بازداشت به سر میبرد، همانجا که اهرمن لانه دارد و آلاله میروید. حالا درست ۱۴۳ روز است که من انتظار را مرور میکنم، خدا را، زمین را، زمان را… حالا بابک درست ۱۴۳ روز است که شاید ننوشته باشد؛ چو ایران نباشد تن من مباد… مگر روی آن دیوارهای چوب خط زده شده…
ایران دوستِ کلهشقِ زیادی احساساتیی بلندپروار وبلاگستان، حالا درست ۱۴۳ روز است که جای نوشتن در وبلاگاش برگههای بازجویی پر میکند و شاید دارد جواب میدهد که هاله کیست، زیتون کیست، مدیار کیست… مثل همان ۵ سال قبل من که باید یک به یک پاسخ میدادم که زیتون کسیت، شبح کیست، شبنم کیست، بابک کیست… و به نام بابک که میرسید، زمین و زمان به هم میریخت…
اما نه انگار عمر جهان گویا بر این وبلاگستان گذشته است و بابک بلاگر باید بیشتر از اینها جواب بدهد، باید جواب بدهد که از ۴۵۰ میلیون دلار بودجهی آمریکایی چهقدرش را برداشته! آن هم وقتی که همهی عمر این وبلاگستان به گوشهیی از این پول هم…
حالا ۱۴۳ روز از بازداشت بلاگری میگذرد که نام مستعارش بیشتر از اسم مستعار آشنا و خاطرهانگیز است، اما این اسم آشنا از زندانی «گمنام» بودن به دورش نکرده است. زندانی بودناش مثل زندهگی وبلاگیاش مستعار شده است. مثل بازجوهایی که نمایندهی دولتی هستند که به صورت مستعار، دولت مردم ایران است. حالا بابک خرمدین است و این بازجوهای مستعار که به واقعیت شکنجه میکنند و به واقعیت اعتراف میخواهند از حسین رونقی ملکی…
و آنها چه میفهمند.
«لینک مطلب در سایت قمار عاشقانه»
چهارم اردیبهشت ماه، روز تاسیس اولین ایستگاه رادیو و شروع برنامه های رادیویی در ایران است. پنج سال پیش در وب لاگ ام مطلبی نوشتم با عنوانِ "از راديو دريا و راديو تهران، تا راديو هودر و راديو بلاگ"، که آقای علیرضا افزودی لطف کردند آن را با صدای گرم خود در جُنگِ صدای رادیو زمانه پخش کردند که اینجا می شنوید.
حرف ما را رضا ضیا ابراهیمی به زبان دیگر زد و گاردین آن را منتشر کرد. ممنون از ایشان.
آوازِ احمد ای احمد زیدآبادی با شعر هادی خرسندی از وب لاگ آوازهای روزانه آقای علی تهرانی (لینک از طریق وب سایت اصغر آقا)
احمد ای احمد زيدآبادی ...ای قلمدار ره آزادی
ای دلت پاکتر از آئينه ...ای ترا سنگ وطن بر سينه
نام تو شهره شده با نيکی...روشنیياب در اين تاريکی
احمد ای احمد زيدآبادی...ظاهراً گرچه به بند افتادی؛
ليک آزادگیات آزاد است...همچنان پاپی استبداد است
تا که والائی افکار تو هست...دشمن است آن که گرفتار تو هست
دشمن است آنکه ز انديشهی بد...شد گرفتار تو در حبس ابد!
باز تو هستی و لطف قلمت...که به ما جان بدهد هر کلمهت!
ملت ما به تو مديون شده است...دلش از غصهی تو خون شده است
احمد ای احمد زيدآبادی...مخلص نام بزرگت، هادی
"سايت هاي حامي آشوبگران كه سابقه طولاني در دروغگويي و بزرگنمايي دارند درباره ميزان حضور جمعيت در مراسم تشييع جنازه آيت الله منتظري هم بدجوري به جدول زدند.
اين سايت ها، مدعي حضور 500 هزار تا يك ميليون نفر در مراسم فوق شدند، در حالي كه اگر كاملاً علمي و به صورت دقيق به محاسبه جمعيت حاضر بپردازيم مشخص مي شود كه جمعيت مذكور در حد همان محاسبه روزنامه كيهان در روز سه شنبه- حدود 5 هزار نفر - خواهد رسيد.
طبق عكس هاي منتشره از سوي سايت كلمه كه وابسته به موسوي است در مراسم تشييع، انتهاي خيابان حجتيه قم خالي از جمعيت است.
طول اين خيابان طبق نقشه هاي چاپ شده قم كه با مقياس 1 به 15 هزار تنظيم شده است 150 متر بوده و اگر در هر متر مربع هنگام راه رفتن 2 نفر موجود باشند با احتساب عرض 20 متري اين خيابان كل جمعيت حاضر در خوشبينانه ترين حالت به 6 هزار نفر نمي رسد.
اين درحالي است كه با احتساب جوي ها، درختان و مردم حاضر در صحنه كه بخش عمده آنها براي دفاع از حريم مقدس حرم حضرت معصومه(س) و نيز براي دفاع از انقلاب حاضر شده بودند و نيز با احتساب فضاي خالي انتهاي خيابان حجتيه ميزان جمعيت كمتر هم مي شود..." «کیهان، 2 دی 1388»
آنچه می خوانیم
نوشته ی: دانیل جعفری؛ وب لاگ بیانکونرو
سخن عزیز لطف کرده و به نوشته کوتاه من درباره مطلب آخر جناب قائد لینک داده است. اشاره ش به این بوده که گاهی اوقات کوتاهی مطلب انگیزه بیماری سو مصرف وبلاگی ست. می دانم که نوشته سخن خودش طرح سوال است تا اینکه جوابی داده باشد. و می دانم که این گفتگو تا حدی دو طرفه میان او و یک خواننده وبلاگ ش بوده است. با همه این حرف ها هیچ دلیلی نمی بینم که وسط بحث شیرجه نزنم.
معضل کم خوانی در ایران البته جدید نیست ، ظاهرا از موضوعات مورد اولویت هم نیست. کافی ست که جستجویی کنید در وب ایرانی تا ببینید که ظاهرا میان آوار مشکلات دم دست تر ، مسئله به کل نادیده گرفته شده است.
اما وبلاگ خوانی ، این روز ها به لطف بلاهت کودتاچیان و قرار گرفتن سیاست در راس امور و با کمک پدیده «گودر» ( نامی که کاربران ایرانی به گوگل خوان ،سرویس قدرتمند و کارای گوگل برای باخبر شدن و خواندن وبلاگ ها و وب سایت ها داده اند ) تبدیل به عادتی دایم برای بسیاری مصرف کنندگان اینترنت ایرانی شده است. برای کسی که با خلقیات شفاهی ایرانی آشنایی داشته باشد تعجب آور خواهد بود چطور یک شبه همه مان گودرخوان شده ایم. اما می بایست کمی هم به محتوا نگاه کنیم. اغلب پر مشترک ترین وبلاگ هایی که در گودر رتبه اول را دارند ،مطابق بر آورد سخن ،یا جملات یک خطی اند یا عکس و این جور چیز ها که زمان بازدید شان کمتر از یک دقیقه است (به عبارت دیگر مانند شفاهیات عمل می کنند).مطابق روش علمی ،نمی شود بدون داده های با کیفیت ،به قطع گفت که این وبلاگ خوانی مضر است یا مفید. اما حدس شخص من این است که وبلاگ خوانی اصولا رفتاری همگون نیست. یعنی گرچه عده ای تنها وبلاگ های تخصصی را می خوانند و عده ای صرفا وبلاگ های سرگرمی را ،ولی اهداف یکی نیست. بنابراین سخت است برای کل این رفتار که شیوع فزاینده نشان می دهد حکم صادر کنیم.
در باب کیفیت وبلاگ ها هم البته تقریبا همگی این روزها تب سیاسی خفیف یا دوره ای دارند ،که به خودی خود اصلا نمی تواند بد باشد. اما دو وجه برای من مبتلا به وبلاگ خوانی واضح است :
اول میل فزاینده خوانندگان به نوشته هایی که تا حد ممکن فشرده اند ولی شعور خواننده را ارزش زیادی می گذارند. مثال هایشان فراوان اند. از زکی پدیا و سیب زمینی خورها بگیرید تا برسید به خردرمند و نامه تیرباران شده ها. هتاک نیستند ( بر خلاف خیلی از نوشته های بالاترین ) اما مشکلی با استفاده از الفاظی که عرف جامعه ریاکارانه قبول ش ندارد، ندارند. تئوری نمی بافند ( مثل وبلاگ های بابا بزرگ های تازه وبلاگ نویس شده ) اما هرگز از نشان دادن مرام زندگی شان در یک جمله خجالت نمی کشند. بنابه تعریف به روز نویس نیستند ،ولی الحق که در زمانه و برای اوضاع شان می نویسند. لابد از لابلای این سطور حدس زده اید که احساس ام نسبت به این وبلاگ ها چیست اما فقط می گویم که بهشان احترام می گذارم و آن ها را هرگز دست کم نمی گیرم.
دوم ارتقا نسبی وبلاگ های سرگرمی ست. هنوز هم بالاترین جستجو های زبان فارسی مربوط به هرزه نگاری و مسایل جنسی ست. اما در بخش وبلاگستان به نظر می رسد وب سایت هایی که عکس های فله ای و ای میل های «بامزه» کپی و پیست می کردند کم رنگ شده اند. شاید بتوان گفت که جایشان را وبلاگ نویسان جواب و پرحرف و گاها پرمدعا گرفته است . اما نمی توان انکار کرد که قدمی به جلو برداشته شده است.
از سوی دیگر، بدون اینکه بتوانم مدرکی برایش ارایه کنم ،فکر می کنم وبلاگستان ایرانی دوباره احیا شده است. اغلب چهره های قدیمی از صحنه کنار رفته اند ( حسین درخشان گرفتار معبود ش است و تفتستان تعطیل شده است و …) و سخن و نیک آهنگ شاید بازماندگان یخبندان بزرگ پس از انتخابات نهم ریاست جمهوری اند.حالا موج جدیدی وبلاگ نویس از راه رسیده اند که به مراتب بی پروا تر و در عین حال پخته تر می نویسند. از همه چیز و همه جا.این هم نقطه ای روشن است.
اما شاید جدی ترین مسله سوالی ست که من هم پاسخی جدی برایش ندارم : اینکه وبلاگ خوانی باعث کتاب خوانی ما هم می شود. تجربه کوتاه زندگی در غرب به من نشان داده که کتاب خوانی یک چیزی ست مثل مسواک زدن. اثر آنی ندارد. یک استاندارد دارد که رعایت ش به خودی خود ملال آور است . هزینه دارد و ظاهرا فایده مادی هم نمی آورد. ولی وای به مردمی که ترک ش کنند. اینجا برای اینکه خیال شان راحت باشد که کسی خیال ترک به سرش نمی زند از روز اول کار می کنند روی مغز بچه طوری که بزرگ شد دیگر نتواند به یاد بیاورد چرا مسواک می زده اما نتواند هم قطع ش کند. بنابراین انتظار اینکه وبلاگ خوانی تبدیل به کتاب خوانی شود یک مقداری بیجا ست.
یک موضوع هم ظاهرا از صورت مسله سخن از قلم افتاده : اینکه در دنیای امروز سرعت تولید علم و دانستنی به قدری زیاد شده که انتخاب موضوع برای خواندن هم کاری حرفه ای شده. عده ای فراوان اینجا نشسته اند و به مردم پیشنهاد می دهند که چه انتخاب کنند. دانستن ،مثل اینکه فقط توانستن نیست ،امکان پیشنهاد توانایی ها هم هست.
بنابراین طبیعی ست که در رقابتی نابرابر ،برای مردمانی که عادت مسواک زدن را فرا نگرفته اند (استعاره است) تنها روش های دم دستی و سریع و سرپایی اولویت دارد. طبیعی ست که پرفروش ترین کتاب هایمان تیراژ شان پنج هزار تایی می شود. ولی مگر قبل از وبلاگ خوانی بیش از این بود؟
به هر حال شاید بد نباشد که مردم و به خصوص جوان ها ،یک چیزی ،هر چقدر دم دستی و تاریخ مصرف دار ،بخوانند تا اینکه هیچ نخوانند. به قول مرتضی مردیها بنده با تولید و تکثیر علم از هر نوع ش موافق ام.
یک دو مسئله خوب دیگر هم در نامه وارده به سخن امده بود که ترجیح می دهم در وقتی دیگر درباره شان بنویسم.
اگرچه همان روز های اول بعد از انتخابات زمزمه هايی شنيده شد، اما روز قدس بود كه عدهای از سبزها شعار "استقلال، آزادی، جمهوری ايرانی" سر دادند. هرچند بسياری از تحليلگران اين عده را اندك دانستند، اما اين شعار بهانهايست برای اينكه توجه داشته باشيم به آنچه شعار ما هست و آنچه شعار ما نيست. «جمهوری ایرانی» به چندین دلیل شعار ما نیست:... «موج سبز آزادی»
«بدون شرح»
چرا! یک شرح کوچک: ممنون که مردم را بازی نمی دهید!
این بار صدایی از داخل زندان اوین به گوش می رسد که صدای زندانی نیست؛ صدای بازجوست. همان بازجویی که ما معتقدیم کارش تهی کردن مغز زندانی از افکار سابق و جایگزین کردن افکار جدید است. ما معتقدیم که این کار بدون زور و اجبار صورت نمی پذیرد. زندان انفرادی، آزار و اذیت روحی، آزار و اذیت جسمی، شکنجه به مفهوم واقعی کلمه، تهدید، ارعاب، تهدید اعضای خانواده، و فشارهای دیگری از این قبیل، همان وسیله ای ست که ما معتقدیم فکر قبلی را از سر به در می کند و زمینه ی پذیرش افکار جدید را فراهم می آورد.
اما این بار آقای بازجو برای مان با قلم خودش نوشته است که چنین نیست. نوشته است... بهتر است خودتان مطلب او را که به عنوان مهمان در وب لاگ آقای ابطحی نوشته بخوانید. متن کامل نوشته او و آقای ابطحی را در اینجا می آورم؛ قضاوت با خودتان:
این بار آقای باز جو وبلاگم را نوشته است.
بعد از کلی حرف وحدیثی که شما ها در مورد آقای بازجویی که بارها گفته ام با او دوست هستیم، امروز آقای باز جو واقعا به جای من نوشته است. ممنونم که مهمان سایت من شده است. متن آقای بازجو را میخوانید:
**************
دراینجا ما معمولا" به جای کلمه متهم از مهمان استفاده میکنیم.همان بازجوئی هستم که آقای ابطحی بارها گفته که بامن دوست است و خیلی از شماها هم در کامنت هائی که براي آقاي ابطحي و حتي در ساير سايتها و وبلاگها نوشتید و باور نکرده اید.بعضی ها هم هرچه خواسته اید،گفته اید و به صورت طنز و جد هم در مورد من مطلب نوشته اید. پس از دستگيري آقاي ابطحي وقتی قرارشداز ایشان بازجویی کنم درمورد وی تحقیقات زيادي کردم.دستی در وبلاگنویسی دارم و درسرچ های اینترنتی در مورد آقای ابطحی کلی مطلب خواندم.از روز اول دوکار را همزمان انجام دادم.یکی به عنوان بازجو در برابر متهم یا کارشناس در برابر مهمان ، وظیفه ام در این جایگاه این بود که بدون رودربایستی تمام نقاط ابهام در مورد اتهامات ايشان را پيرامون انتخابات و حوادث بعد از آن را مشخص و پرونده وي را تکمیل کنم و يكي هم رعايت اصول اخلاقي اسلامي در برخورد با همنوعان.خیلی جدی هم این کار ها را دنبال کردم. در آن روزها همزمان خودم را در كنار كسي می دیدم که هردو از یک قبیله بودیم.قبیله انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی .ولی با نظر و سلیقه هاي متفاوت فراوان.چند روز تمام بدون اینکه یک کلمه از او بازجوئی بخواهم وروی کاغذ چیزی بنویسد، باهم حرف زدیم. در باره امکان تقلب، در باره آشوبهای خیابانی، در باره نا امنی ايجاد شده آن موقع ، در باره اين كه چرا شيريني اين انتخابات را به كام مردم عزيز ما تلخ كردند و........اختلاف نظر های فراوانی داشتیم ولی نا امید نشدیم. هردو جدی بحث میکردیم. کم کم نظراتمان به یکدیگر نزدیک شد تا جائی که به قول شماها همدیگر را درک کردیم. کار فوق العاده ای نکردم ولی وظیفه انسانی ام این بود که در تمام مراحل ادب و حرمت انسانی را رعایت کنم.می دانستم زندان برای آقای ابطحی سخت است. بازجوئی از کسی که معاون رئیس جمهور وقت ( آقاي خاتمي ) و از سران جبهه اصلاح طلبی بوده، کار دشواری بود. با اینکه اصل دستگیری تصمیمی فراتر از من بود، اما سعی کردم در کار خودم ادب اسلامي را كه از آموزه هاي حضرت امام (ره) و پس از آن مقام معظم رهبري بود، رعايت كرده، و در ایشان امید را زنده نگهدارم. حس میکردم آقای ابطحی هم مثل خیلی از شماها باور نمی کرد بازجويش چنین رفتاری با وي داشته باشد، آخه چند سال پيش ايشان فقط بر اساس شنيده مطالبي را در مورد نحوه برخورد با زندانيان نوشته بود و فكر ميكرد شايد آن شنيده ها صحت داشته باشد.گمان میكرد این کار من یک تاکتیک است. امابالاخره گفت که نظرش برگشته است. گرچه تا حالا هم باور نکرده است که زندان همیشه این گونه بوده.معتقد است این بار این اتفاق، استثنائی در زندان افتاده است اما من میگویم دفعات قبلی هم همین طوربوده است. در اين مدت آقای ابطحی را يكروز به دادگاه برده بودند. معتقد بود که حرف هایش در دادگاه اعتراف نیست.میگفت این حرف ها را قبل از زندان هم زده ام .اما به نظر من اين حرفها را اگر هم زده بوده در جمع خودشان بوده و اگر براي عموم حتي از طريق همان وبلاگش اطلاع رساني ميكرد كه اينطور نميشد. من معتقدم بسیاری از آنها در اثر گفتگوهای طرفيني بين ايشان و بنده بوده است. قصد ندارم آنچه را که وظیفه نساني و انقلابي ام بوده است و میتوانستم در اختیار ایشان قرار دهم و به او كمكي كرده باشم تا دوران بازداشت به وي سخت نگذرد را به زبان بیاورم.امیدوارم اگر كاري انجام شده مورد رضای حضرت حق باشد. به قول آقاي ابطحي دستگاه قضائی در این میان چند روزي دچار تغییرات به لحاظ انتصابات و....شد و ميگفت آزادي اش به تاخیر افتاده است. از آنجايي كه آقاي ابطحي به من گقته بود كه قبلا" به وي ميگفتند معاون اينترنت باز رئيس جمهور هست و ميدانستم وب سايتي دارد بنا به تقاضاي خودش و مساعدت من قرار شد وبلاگش را را به روز کند. ایشان هم كارش را شروع كرد و این یک امر کاملا" طبیعی بود. برای آقای ابطحی هم قابل قبول بود که بالاخره اينجا مقرراتی دارد. عصرها آقای ابطحی به اطاق من میآید.ایشان وبلاگ خودش را به روز ميكرد و من هم كار خودم را انجام ميدهم.چند تا عکس هم به تقاضاي ايشان از وی و آقایان عطریان فر و سعید شریعتی با هم گرفتیم که مورداستفاده آقای ابطحی قرار گرفت.اما بعضي از دوستان سايبري ايشان تحمل ديدن مطالب وي را نداشتند و دو سه روزه سايت وي را هك و يا با سفارشهاي آنچناني شان با اونوري ها، سایت را مسدود كردند به طوري كه اين وبلاگ نویس مهمان ما را هم دلگير و ناراحت نمودند. گویا مرگ خوب است اما براي همسايه ؟؟!!. شما دوستان ميدانيد كه کشور به شغل های مختلفی احتیاج دارد. یک بخش آن کارهایی مانند كار ما است. مهم این است که هر کسی درکار خودش بر اساس اصول انسانی و آداب اسلامی و انسانیت رفتار کند.ما و شما قبل از هر چیزی در اصل انسانیت مشترک هستیم اگر در کاری که دیگران باور نمیکنند که میشود انسانی رفتار کرد، حرمت انسانی رعایت شود با ارزش تر است.من از اینکه در کشورم در سايه ولايت و محبت مردم عزيزم برای حفظ امنیت آن انجام وظيفه مينمايم بسیار مفتخرم.و از این که وظیفه ملی ام را با رعایت همه اصول انسانی و انقلابي انجام میدهم مفتخرترم. آقای ابطحی که در نوشته ها ي سايتش و گفته هايش با بستگان و دوستان وحتي نوشته هاي ناگفته اش و گفته هاي نانوشته اش به من لطف دارد باورم این است که بعد از زندان هم همین لطف را نسبت به من خواهد داشت.و من هم آقاي ابطحي و ساير هموطنان عزيزم را كه از قبيله انقلاب اسلامي و از پيروان حقيقي راه امام خميني ( ره ) هستند دوست دارم و اميداورم كه همه ما با وحدت و برادري در زير چتر ولي امر مسملين، ايرانياني سرافراز همچنان گذشته در كنار هم باشيم و طمع ورزي دشمنان ديو سيرت را به يأس و نا اميدي مبدل سازيم . انشاء الله. اصراری ندارم که به شما ثابت کنم از زندان بودن آقاي ابطحي خوشحال نيستم، دوست دارم ايشان همانند ساير هموطنان، در كنار خانواده محترمشان باشد .علاقمند بودم حالا که نزدیک به چهار ماه است ايشان مهمان ما هستند، از آقای ابطحی خواستم يكروز من مهمان سایت ايشان باشم و با شما عزيزان صحبتی کرده باشم. خوشبختانه آقای ابطحی هم با کمال میل موافقت کرد .
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد.
حالا قصه من و آقای ابطحی هم قصه گلاب و گل شده است. امیدوارم بعدها هم آقای ابطحی بخواهد برای وبلاگش بنویسم.
فیلمی ست دیدنی که خانم زری اصفهانی لینک آن را در وب لاگ خود گذاشته است. با ترکیبی از موسیقی متن فیلم های بالاتر از خطر، قلعه ی عقاب ها، جنگ ستارگان!
در کشکول شماره ی 96 به ویدئوی جلسه شعرخوانی در حضور آقای خامنه ای لینک دادم که ظاهرا آدرس آن تغییر کرده است. برای دیدن ویدئوی این جلسه می توانید به سایت خواندنیها به این نشانی مراجعه کنید:
http://www.khandaniha.eu/items.php?id=855
مطلب کوبنده ی آقای دکتر عبدالکریم سروش را حتما بخوانید. این مطلب بر من بسیار اثر گذاشت.
برای خواندن اين مطلب در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
«ادامه اين مطلب را به بعد موكول مي كنم چرا كه اولين مطلب از اين مجموعه كمي طولاني شد. از اين پس سعي خواهم كرد كوتاه تر و ساده تر بنويسم.
به اميد خدا قصد دارم حتي المقدور با توجه به 15 دقيقه وقتي كه در هفته براي اين مجراي جديد ارتباطي اختصاص خواهم داد اين پايگاه را هر هفته يك يا دوبار بروز كنم. پيشاپيش نيز بابت تاخيرهاي احتمالي در ارسال مطالب جديد عذر خواهي مي كنم.» وب لاگ احمدی نژاد
" بياييد از اين افراد داريد که پيراهنشان را می اندازند روی شلوارشان با دم پايی راه می روند. بيايند يک دفعه ما را بکشند خلاص کنند...
بياييد جنايت خودتان را روکنيد جنايت ما را هم رو کنيد ببينيد کداممان جنايتکاريم. اينرا هم بدانند احمد باطبی تنها نيست. احمد باطبی فرزند ايران است. ايران احمد باطبی پر ند. کدام احمد باطبی را بکشند. شهامت داشته باشيد بياييد رودررو باما صحبت کنيد. ما چه گناهی کرديم. بچه من ۱۵ سال در زندان باشد که شما حکومت کنيد. می خواهم نکنيد."
برای خواندن صحبت های پدر رنجديده احمد باطبي روی اينجا کليک کنيد.
مسعود ده نمكي روز سه شنبه ساعت 6 بعد از ظهر مهمان کافه تيتر خواهد بود. اگر سوالي در زمينه ی فيلم و سينما از او داريد مي توانيد بپرسيد. قطعا جلسه ی جالبي خواهد بود.
نشاني:
چهارراه ولیعصر- خیابان برادران مظفرجنوبی- نرسیده به بیمارستان مداین- جنب ساختمان علاالدین- کافه تیتر
تلفن:66499614
مسعود برجيان مطلبي نوشته است تحت عنوان "روشنفکري ديني؛ واقعيت يا توهم؟" که در اصل نقدي است بر مطلب من زير عنوان "رامين جهانبگلو چه مي گويد و چرا بايد زنداني شود؟" آمدم چيزکي در اين باره بنويسم، ديدم حيفم مي آيد چنين نوشته ي از دل برآمده اي را با چاقوي عقل و نقد کالبدشکافي کنم. عين نوشته ي او را در اينجا منعکس مي کنم، شايد دوستان ديگر به ارائه ي نظر در اين باره ترغيب شوند:
دكتر جهانبگلو از روشنفكری دینی تعریف و تعبیری دارد كه پیوسته آن را به كار میبرد. با تعریف او روشنفكری دینی، مربعی مدور است. ف.م.سخن در مقالهی خود این موضوع را تشریح میكند:
«کار امثال جهانبگلو از جانب دیگری نیز حائز اهمیت است: عده نسبتا زیادی از زندانیان، به روزنهی کوچک و خردی چشم دوختهاند و گمان میکنند این روزنه همان افق باز و نامتناهیست. عدهای نیز تابلوی نقاشی خوش آب و رنگی را پیش ِرو نهادهاند و جهان آزادشان را در قاب کوچک و تصنعی آن میجویند. یکی خود را با مارکسیسم ساختگی و تحریفشده سرگرم میکند، دیگری زیر لوای شتر گاو پلنگ ِ روشنفکری دینی به جستوجوی خورشید حقیقت قیام مینماید. یکی چهگوارا را در رکاب امام حسین به جنگ یزید و امپریالیسم جهانی میفرستد، دیگری مارکس را در معیت استالین، به مبارزه با دشمنان پرولتاریا و بورژوازی ضدانقلاب گسیل میدارد. امثال جهانبگلو، نامتجانس بودن این ترکیبات را بیرودربایستی مدلل میکنند و آن دروغهای حقیقتنما را آشکار میسازند.
جهانبگلو اعتقاد دارد که "روشنفکر حقیقتجوست و کارش زندگی در حقیقت و برای حقیقت است." (بین گذشته و آینده؛ چاپ اول؛ ۱۳۸۴؛ صفحهی ۲۴۰. بقیه نقل قولها همه از همین کتاب است). او این تعریف را بارها و بارها تکرار میکند. در مصاحبه با روزنامهی همبستگی، در مصاحبه با روزنامهی همشهری، در مصاحبه با روزنامهی شرق و یاس نو جهانبگلو بر روی این دو عبارت، مکرر انگشت میگذارد: "در حقیقت، و برای حقیقت". اما حقیقت برای جهانبگلو چیست؟ آیا حقیقت نقطهایست مشخص که روشنفکر باید به آن برسد و در آن نقطه حرکت و رسالتاش را به اتمام رسانــَد؟ آیا حقیقت، در بطن دین نهفته است و روشنفکر حرکت خود را از آن آغاز میکند و در آن پایان میدهد؟ جهانبگلو به این سؤال چنین پاسخ میدهد: "حقیقتی که من گفتم یک مفهوم کلی است. این حقیقت مثل افقی است که شما هر چه به آن نزدیکتر شوید، از شما دورتر میشود. بنابراین، این آن حقیقتی نیست که شما بتوانید به چنگ بیاورید. این حقیقت تجربهای است که روشنفکر در طول زندگیاش به دست میآورد..." (صفحهی ۲۱۵).
برای رسیدن به حقیقتی که جهانبگلو از آن سخن میگوید، باید تا بینهایت رفت. ایستادنی در کار نیست. نقطهای به نام پایان وجود ندارد. ولی حقیقت برای خیلیها نقطهایست مشخص با مختصات مشخص. میتوان جای آن را معلوم کرد و به آن دست یافت. یکی آن را در رهنمودهای زوالناپذیر و آموزشهای داهیانهی مارکس و انگلس و لنین مییابد؛ دیگری در متن کتاب مقدس آن را جستوجو میکند. این نقطه، نقطهی ایدئولوژیست و کسی که حقیقت را در آن میبیند ایدئولوگ است: "اگر روشنفکر بخواهد حقیقت را به چنگ بیاورد و آن را حقیقت مطلق بکند، او دیگر روشنفکر نیست، بلکه ایدئولوگ است."(همانجا).
پس میان روشنفکر و ایدئولوگ تفاوتی هست؛ تفاوتی عمده که فهم از حقیقت عامل به وجود آمدن آن است. ایدئولوگ همان کسیست که تابلوی افق را پیش ِ روی خود گذاشته و آن را خود ِ افق میپندارد. روشنفکر اما چشم به افق واقعی دارد: "تفاوت ایدئولوگ و روشنفکر در همین نکته است. ایدئولوگها کسانی هستند که میخواهند از یک حقیقت پیروی کنند و آن حقیقت را بر دیگران اثبات کنند و تحمیل کنند، بنابراین در جایی خود را متوقف میکنند. ولی روشنفکر باید کسی باشد که مرتب حتی گذشته خود را مورد سؤال قرار دهد و بتواند روش شناسی خود را در دورههای گذشته فکری و معرفتی مورد سوال قرار بدهد..." (همانجا).
دین برای اکثر ِ ما یک حقیقت است. ما در امور دنیا فکر میکنیم، چون دین ِ ما به ما میگوید که فکر کنیم. ما همه چیز، حتی خود دین را با عقل بشریمان میسنجیم، چون دین ما به ما میگوید که چنین کنیم. دین برای ما نقطهی آغاز است. این فکر کردن و این بهکارگیری عقل، علیالقاعده باید باز ما را به همان دین برگرداند. دینی که مشکل داشته باشد و اصولش با عقل بشری سازگار و منطبق نباشد، اصولا دعوت به اندیشیدن و دخالت دادن عقل نمیکند. پس دین ما از چنان صلابت و استحکامی برخوردار است که هر چه متهی عقل را بر آن بنهیم باز از درون آن خود دین سر بر خواهد کشید. اما اگر فکر و عقل ما نتیجهی دیگری بگیرد چه؟ آیا این قدرت و اجازه را خواهیم داشت که دینمان را کنار بگذاریم و مسیر دیگری را در پیش بگیریم؟ به دلایل مختلف، نخواهیم توانست و نخواهیم خواست. اینجا، به اصطلاح ِ "روشنفکر دینی" میرسیم. همانکه جهانبگلو از قول هایدگر آن را "دایرهی مربع" مینامد (صفحهی ۲۱۲). چیزی که وجود ندارد و نمیتواند وجود داشته باشد. نه دایره میتواند مربع باشد و نه مربع میتواند دایره باشد. جهانبگلو ضمن ِ پذیرفتن ِ وجود ِ روشنفکرانی که خود را دینی مینامند معتقد است که این گروه باید خود را "اصلاحطلبان دینی" یا "نوگرایان دینی" بنامند نه روشنفکران دینی (صفحات ۳۰۱ و ۳۰۲): "من این بحث را با دکتر سروش و دکتر کدیور کردهام. آنها طبیعتا با این نظر مخالف هستند، یک نوگرای دینی به دنبال روشها و تفکرات تازه است، اما روشنفکری را باید به حال خود رها کند، به این دلیل که روشنفکر از یک اندیشه انتقادی برخوردار است. روشنفکر کسی است که برای حقیقت و در حقیقت زندگی میکند نه برای هیچ نظام و یا ایدئولوژی دیگری. روشنفکر انسان آزادهای است که در هیچ شرایطی قادر به متوقف کردن خود نیست. او نمیتواند به خود بگوید که این پایان خط است، من حقیقت مطلق را پیدا کردهام و از این به بعد دیگر نیازی به دانستن و فهمیدن ندارم..." (صفحهی ۱۸۸).
در مورد دکتر شریعتی و جلال آلاحمد نیز جهانبگلو نظری متفاوت از اکثریت روشنفکران جوان دارد. کار آنها ایدئولوژیک است و طبیعتا در فضای بیکران روشنفکری نمیگنجد: "یکی از اشکالاتی که من به کسانی مثل آلاحمد و شریعتی دارم این است که اینها ظاهرا از متفکرانی اسم میبرند که این اسامی و متفکران را درست به شاگردهایشان معرفی نمیکنند و اندیشههایشان را برای آنها تشریح نمیکنند؛ اینها خود آثار این متفکران را درست نخواندهاند و صرفا نامشان را شنیدهاند، یا شاید خلاصهای یک الی دو صفحهای دربارهشان خواندهاند... من و دکتر شایگان درباره غربزدگی همعقیدهایم که غربزدگی در واقع نشناختن غرب است. وقتی کسی غرب را بشناسد غربزده نمیشود، بلکه غربشناس میگردد و غربزدهی اصلی در واقع خود آلاحمد است، زیرا در باره مطالبی حرف میزند که ناقص و نیمهکاره خوانده است و حتی نیمهکاره دربارهشان حرف میزند. پس از آن وی غربزدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران را به صورت یک مانیفست ایدئولوژیک مینویسد. امروزه این کتابها به صورت یک مانیفست خوانده میشوند و چون مانیفستگونهاند کتابهای کهنهای شدهاند، یعنی در واقع از نسلی به نسل دیگر تاریخ مصرفشان تمام میشود..." (صفحهی ۱۸۰).»
اما تعبیری كه دكتر سروش از روشنفكری دینی دارد هم درخور شنیدن است:
«روشنفكری دینی به هیچوجه یك اصطلاح تناقضآمیز و به معنای دیندار بیدین نیست. روشنفكر دینی، یعنی باخبر از دنیای غیردینی، یعنی دیندار عصر، یعنی آشنا با انواع روشنفكریهای غیردینی و عالم به دین خود و عازم بر بازسازی معرفت دینی و فهم آن در جغرافیای معرفتی نوشوندهی بشر و همتگمارنده بر ابداع و هدایت و روشنگری و مبارزهی فرهنگی و فكری، و دارندهی اعتقاد تفصیلی به كارسازی دین در عصر حاضر و صاحب دغدغهی جمع خلوص و توانایی و تعبد و تعقل و زمین و آسمان.
روشنفكری دینی، مهاجر محقق دردمند و فكور و دلیر از تقلید رستهای است كه به آفات و بیماریهای جامعهی دینی -از آن نظر كه دینی است- حساس است و در پی بیان و علاج دلیرانه و طبیبانهی آنهاست. روشنفكر دینی -علیالاصول- یك احیاگر است كه هم به جوانب مغفول میپردازد و آنها را از فراموششدگی بیرون میآورد و هم به نوفهمی همت میگمارد و هم به دفع آفات علمی و شبهات فكری میپردازد»
در یك كلام، روشنفكر دینی یعنی كسی كه طبیبانه و دلسوزانه در دین نظر میكند و آن را مؤلفهای نیرومند میبیند و میكوشد تا آن را هر روز نوبهنو كند. من فكر میكنم حذف دین از دایرهی مشغولیات و دغذغههای یك روشنفكر كه خود را "وجدان بیدار اجتماع" میخواند راه به جایی نخواهد برد. درست به همین دلیل من پروژهی روشنفكران عرفی را ناقص میبینم و از آن سو بر سروش و كدیور و مجتهد شبستری و صالحی نجفآبادی (كه یك سنتگرا بود) درود میفرستم كه بخشی از سترونیهای سنت و دین و سنت دینی را با نوآوریها یا بازخوانیهای خود، درهم شكستهاند و از آن میان راهی به سوی تجدد و مدرنیته و دنیای "امروز" گشودهاند. كتاب بسط تجربهی نبوی نمونهای از این كوششهای فكری است. مقالات و سخنان سروش در این كتاب برای دینداران و باورمندان به دین، مردافكن و بنیانبرانداز اما راهگشا و جسورانه است. حال بسنجید دایرهی تأثیری كه انتشار چنین كتابی میتواند در جامعه (و مخصوصا بین دینداران) داشته باشد با دیگر كتابهایی كه در این زمینه منتشر میشوند. كدامیك بیشتر راهگشایند؟
بحثهای پارسال سروش و مخالفانش را به یاد دارید؟ آن مباحث، همین مطالب عرضهشده در این كتاب بود. میبینید كه چنین سخنانی چون بر لبان دكتر سروش كه خود دغدغهی دین دارد جاری میشود اینچنین بحثانگیز میشود اما سخنانی به مراتب تند و تیزتر از زبان دیگران گفته میشود (مثلاً حاتم قادری) اما هرگز نه در چنین وسعتی منتشر میشود و نه قادر است گرهی از كار ما بگشاید. منظورم از ما، ما مردم ایران، جامعهی ایران یا به تعبیری ایرانیان است نه صرفاً قشر نخبه و فرهیخته كه به چنین مباحثی علاقهمند است و هم از حیث معلومات، هم از نظر افق دید و هم از نظر حقیقتی كه بدان دست یافته است، همواره پیشاپیش مردم قرار دارد. حقیقتی كه تكیهگاهی موقت است و تنها گذرگاهی برای پیش رفتن است.
میگویند روشنفكر همواره در حقیقت و برای حقیقت زندگی میكند. میگویند دین برای بیشتر ما انسانها حقیقتی است كه نمیتوانیم از چنبرهی آن بگریزیم. میگویند جوهرهی روشنفكری، شك و نقد و رهایی است اما جوهرهی دین، تعبد و انقیاد است و از همین مفروضات نتیجه میگیرند كه "روشنفكری دینی" عبارتی بیمعناست. اما آیا بهراستی اینچنین است؟ آیا زندگی روشنفكر، زندگیای یكسره عقلانی و همراه شك و تردید است؟ یا جاهایی از زندگی هم هست كه جای چون و چرای عقلانی ندارد و اصلاً از جنس عقل و برهان و استدلال نیست كه بتوان با عقل به مصاف آن رفت و آن را به نقد كشید؟ عشق از جنس عقل است؟ عاشق برای عاشقشدن، استدلال میكند؟ منحنی رخ یار را تحلیل میكند یا تعداد خالهای ایمانسوز صورت یار را میشمارد؟ كدامیك از ما در زندگی اینگونه به انسانی یا مكانی یا زمانی دلبستهایم؟ ما در زندگی نوستالژی داریم یا نداریم؟ این نوستالژیها را با عقل و استدلال در خود بهوجود آوردهایم؟
نه همهی زندگی، از جنس عقل است و نه همهی دین، ایمانورزی است. چه كسی است كه با استدلال وجود خدا، به وجود خدا ایمان بیاورد؟ درك وجود خدا دركی شهودی است و نسبتی با عقل ندارد. كار دل است و برهانبردار نیست. آنكه به خدا ایمان دارد منتظر برهان نظم و برهان علیت نمانده است تا به این ایمان برسد. میتوان سالها بر سر وجود خدا چون و چرا كرد اما هیچیك از این برهانها، ایمانساز نیستند. ایمان از جنس عشق است؛ از جنس دلسپردن است؛ از جنس سرنهادن آگاهانه بر دامان معشوق است. این رشتهپیوند را چه نسبتیست با عقل و شك و تردید؟ سال گذشته با دوستی بر سر ماه رمضان و روزه گرفتن بحث میكردم. برای او استدلال میكردم كه روزه در روزگار ما نتایجی را كه از آن انتظار داریم برآورده نخواهد كرد. پس از مدتی دلیل آوردن، دوستم رو به من كرد و گفت: «تمامی استدلالهایت را قبول دارم. حرفهایت كاملاً منطقی و عقلائی است اما دلم راضی نمیشود به روزه نگرفتن». اینجاست كه مرز "ایمان" و "احكام" روشن میشود. نه ایجاد ایمان بهدست عقل نقاد است و نه زدودن آن. دنیای ایمانیات، دنیای دیگری است.
این ایده كه تمامی جهان را یكسره عقلانی ببینیم ناشی از خطای بزرگ ماست كه زندگی را سراپا جدی میگیریم. حافظ و خیام نیز همچون ما به بسیاری از امور، آگاه شده بودند اما بهعمد تغافل میكردند. خود را به بیخبری میزدند. اگر قرار باشد تمامی بخشهای زندگی را به تیزاب عقل صیقل داد لطافت و آرامش و آسایش از دنیا رخت برخواهد بست. این شیوه، دنیای درون انسانها، متكاهای روحی آنها و خلوت انسانی آدمها را نابود خواهد كرد. انسانها دیگر به كجا پناه ببرند برای لختی رستن از دنیای خشك و عبوس پیرامون؟
از این گذشته، آیا دین تنها در ایمانیات خلاصه میشود؟ ایمان و عرفان و فقه در یكرتبهاند؟ شریعت و طریقت و حقیقت در یكسطح و از یكجنساند؟ دین تاریخی و دین فراتاریخی یكگونهاند؟ تنها چهرهی دین، تعبد و انقیاد است؟ دین، جای شك و چون و چرا ندارد؟ صالحی نجفآبادی از همین سنت دینی، حق قضاوت زن را اثبات كرد یا نه؟ قراردادی بودن حكومت را اثبات كرد یا نه؟ حاكمیت مردم را اثبات كرد یا نه؟ جهاد ابتدایی به قصد مسلمان كردن دیگر انسانها را مردود كرد یا نه؟ حكم ارتداد را حكمی متعلق به جهان دیگر دانست یا نه؟ آزادی فكر و عقیده را در اسلام اثبات كرد یا نه؟ در شهید جاوید، به بازخوانی مفهوم "علم امام" نشست یا نه؟ انبوه تهمتها و افتراها را تحمل كرد یا نه؟ به خاطر این سنتشكنیها در اوج مظلومیت از دنیا رفت یا نه؟ صالحی نجفآبادی دلبستهی دین بود یا نه؟ صدالبته آری! این نتایج را با عقلانیت نقاد و مدرن به دست آورد؟ هرگز! صالحی نجفآبادی یك سنتگرای اصولی بود (در برابر سنتگرایان بنیادگرا) و به این همه نتایج درخشان رسید؛ وگرنه روشنفكران كه در پیشروی و نقد هستههای سخت سنت و دین و سنت دینی از او بیپرواترند.
نه! راه را اشتباه نرویم. چاره در خارج شدن از چنبرهی دین نیست. اگر ما هم خارج شویم، دین به عنوان مؤلفهای بسیار نیرومند در متن جامعه و فرهنگ ما حضور دارد. روشنفكر نمیتواند ادعا كند "وجدان بیدار اجتماع" است و از حال اجتماع بیخبر باشد. نمیتواند ادعا كند از كنار ریشهدارترین جزء فرهنگ اجتماع بهراحتی میگذرد و تنها راه چاره را در نفی آن، یا نقد بیرحمانهی آن از موضعی بیرونی میبیند. كار این روشنفكران، همان نشستن در كافه و دود كردن سیگار و پیپ و نالیدن از حماقت اجتماع است. راه حل بحرانهای مزمن و كهنهشدهی ما، نفی دین نیست؛ شناخت دین است؛ حداقلی كردن دین و انتظار از دین است؛ امتناع از حداكثری كردن دین و گذاشتن بار اضافی بر دوش آن است؛ شناخت اسلام تاریخی و فراتاریخی است؛ شناخت ذاتی و عَرَضی در دین است. پذیرفتن واقعیت وجودی امروز جامعه است. پذیرش این نكته است كه در دین هم میتواند شك كرد و نقد كرد. پذیرش این نكته است كه همهی دین، از جنس ایمان نیست و دنیای ایمان و عشق با دنیای نقد و عقل فاصله دارد. پذیرش این نكته است كه قرار نیست از دل ایمان، عقل را بیرون بكشیم و از دل عقل، ایمان را؛ پذیرش این نكته است كه میتوان تعبد و تعقل را، زمین و آسمان را و ایمان و عقل را در كنار هم داشت. دنیاهای متفاوت را میتوان جدا از یكدیگر نگاه داشت. آمیختن دنیاهای مختلف، نه همیشه ضروری است و نه همیشه مفید و نه همیشه ممكن. اما باید دانست در نقد دین و دینورزی، موانعی ستبر و سدهایی بلند و مستحكم قرار دارد. باید دانست كه درهم شكستن این سدها، كاری یكشبه نیست؛ با نفی كلیت این سد هم انجامپذیر نیست. دیروز، شناخت و معرفت دینی، انسانی و اثرپذیر از خطاهای انسانی دانسته شد و امروز، خود دین و تجربهی دینی پیامبر به این دایره افزون گشت. حال كدام راه، گامی به جلو بوده است؟ كدام راه، واقعگرایانهتر بوده است؟
روشنفكر اگر خود را در دین محصور ساخت و همّ و غم خود را صرف اثبات موجودیت امروز دین (با تمام صفات تاریخی و فراتاریخیاش) ساخت البته دیگر شایستهی نام روشنفكر نیست. اما آیا روشنفكری كه دغدغهی حقیقت دارد و همواره "رونده" است و راه او را پایانی نیست نباید اندكی به فكر نحوهی مواجهه مردمان پیرامونش با حقایقی كه بدان دست یافته، باشد؟ مگر نه آنكه روشنفكر، مینویسد و میگوید تا از آنچه بدان دست یافته دیگران را هم آگاه كند و دست آنها را هم بگیرد تا به همین نقطهای كه او ایستاده، برسند تا در یك گام دیگر او باز به پیش برود و دیگران را هم به جای جدید خود بخواند؟ نحوهی عملی كردن این موضوع چیست؟ دین جزیی از فرهنگ این مردم هست یا نیست؟ جزء نیرومندی هست یا نه؟ مردم حرف سروش را كه سر عناد و بیتوجهی به دین ندارد بهتر میپذیرند یا جهانبگلو كه عیان و آشكار، مقدسات دینی آنها را زیر پا میگذارد و انگار نه انگار كه در این سرزمین دینی هست و پیامبری و مذهبی و .... من تلاشهای دكتر جهانبگلو را ارج مینهم و به او علاقه دارم و هیچ كینه و عداوتی هم با او ندارم. اما بدون تعارف بگویم این "حقایق موقت"ی كه جهانبگلو بدان رسیده قابل طرح و پیادهسازی در جامعه نیست. جهانبگلو از جنس جامعه نیست. سخنش از دل برنیامده تا بر دل دینمدارن بنشیند.
این حقایق موقت، طرح نخواهند شد مگر آنكه روشنفكر بكوشد اول با زبان مردم و در حد فهم و شعور و تحملشان سخن بگوید و به قول سروش سعی نكند ایمان عوام را بربیآشوبد و درثانی دست مردم را بگیرد و آنها را آرامآرام راه ببرد وگرنه اگر دست مردم در دست یك دوندهی حرفهای قرار گرفت در همان نخستین گامها با صورت به زمین خواهند خورد و عطای این راهروی را به لقایش خواهند بخشید. به قول دوستی، روشنفكری دینی حتی اگر اصطلاحی تناقضآمیز باشد و عبارات دیگری به جای آن پیشنهاد شود (كه جهانبگلو پیشنهاد كرده است) باز هم نشان داده است بیشتر از روشنفكری عرفی، تأثیرگذار و گشاینده است. این میراث را نباید به آتش كشید. دلبستگی شخص من به این نحله هم درست به همین دلیل است وگرنه من نیز با روشنفكری دینی، فاصله دارم اما نتایج تلاش و مجاهدت آنها را میبینم و با دیگران كه مرتب از در طعن و لعن وارد میشوند مقایسه میكنم و البته آنها را هزارانبار پیروزتر و كامیابتر مییابم. وانگهی اگر روشنفكری از سر همان شك و تردید در دین و در ادیان و در جهان نظر كرد و به وجود خداوند و پیامبر و نظایر آن معتقد شد (عمداً "اعتقاد پیدا كردن" را به جای "ایمان پیدا كردن" به كار میبرم تا مقصودم را روشن بیان كرده باشم) آیا نباید این حقایق را ابراز كند؟ آیا این حقایق، چون از جنس حقایق دینیاند، همچون بند گرانی بر پای پرندهی رهای روشنفكریاند؟ یعنی روشنفكران، به هیچ حقیقتی در زندگی باور ندارند؟ یا باور دارند اما پارهای از آنها در طول زندگیشان همچنان معتبر میماند و از برخی عبور میكنند؟ چه چیز مرز حقیقت موقت و ناپایدار با حقیقت سخت و پایدار را روشن میكند؟ ابراز نظرهای روشنفكر؟ یا تصور و قضاوت ما از شالودهی فكری یك انسان؟ و تازه اگر روشنفكر به هیچ حقیقتی باور ندارد پس پای خود را بر كدام زمین گذاشته و افق پیش رو را دیده است؟
ایستادن و اصرار و انكار و بحث و مجادله دربارهی این اصطلاح به گمانم بیهوده است. باید پذیرفت كه انسانهای دیگری نیز هستند كه چون ما نمیاندیشند. آنها لزوماً شتر-گاو-پلنگ نیستند. حقیقتی كه آنها بدان رسیدهاند با حقیقتی كه ما بدان رسیدهایم فرق دارد و این دو حقیقت خود را در دوگونه گفتار، دوگونه پوشش و دوگونه قلم و دوگونه "تابلو" نشان میدهند. شاید تابلوی دیگران كج و معوج باشد اما شاید ما هم با سری كج و چشمانی لوچ به آن تابلو نگاه میكنیم.
«اثر نيک آهنگ کوثر» «ماخذ: روز»
فقط يک طناب به گردن خود روزنامه نگار کم است!
عکس از وب لاگ نيک آهنگ کوثر؛ عکاس، ماني از تهران
وقتي شيريني دانمارکي، از ترس امت حزب الله ساکن خيابان پاسداران تبديل به "علي ولي الله" مي شود!
جای استاد بزرگ، زنده ياد عبدالحسين زرين کوب خالي تا با مقايسه زمان حاضر با دوران حمله ی اعراب، به راز دويست سال سکوت و تغيير ناگهاني خط و مذهب پي ببرند!
"باز هم مجبورم خبری بد بدهم. اشکان سیگارچی برادر آرش ساعاتی پیش در سانحه تصادفی چشم از دنیا بست. اشکان رفته بود رشت تا وکالتنامه وکلای آرش برای تقدیم لایحه به دیوان عالی کشور را به امضای او برساند و متاسفانه در راه بازگشت به تهران جان خود را از دست داد. اشکان در حال گذراندن خدمت سربازی بود و یک سال از آرش کوچک تر بود. خدا به همه از جمله مادر و خود آرش صبر بدهد...آمین."
«به نقل از وب لاگ روزبه مير ابراهيمي»
دوست ناديده ام آرش جان،
اين مصيبت بزرگ را از صميم قلب به تو و خانواده ی محترم ات تسليت مي گويم. مرا هم در غم خود شريک بدانيد.
ف.م.سخن
"بر اساس خبرهای دریافتی منابع نزدیک به جناح راست در رایزنی های خود خواستار یک دادگاه نمایشی برای خانم افروتن و سایر دستگیرشدگان هستند اما برخی از منابع ما از امکان مرگ یا احتمال به اغما رفتن خانم افروتن پیش از موعد برگزاری دادگاه موعود،بر اثر فشارهای افراطی پاره ای مسئولان زندان بر ایشان خبر داده اند."
«خبرنامه گويا به نقل از سايت ماني ها»
در مطالب قبلي، اشاره ای داشتم به اسمال تيغ زن. در باره ی او و محاکمه اش گزارش های زيادی در مطبوعات منتشر شده که از طريق جستجوی گوگل مي توانيد آن ها را پيدا کنيد. آخرين گزارش اعتماد نيز در باره ی او خواندني است. لازم به ذکر است که زندانيان ِ سرکش ِ جوان را برای تاديب با اين شخص محترم در يک بند نگه مي دارند.
با وجود این که انتظار می رفت با راهپیمایی جمعه گذشته تعدادی از نمازگزاران هرمز گانی در محکومیت نشریه(( تمدن هرمزگان)) غائله یک هفته ای ایجاد شده بر سر طنز چاپ شده در این نشریه رو به آرامی بگزارد ،اما انعکاس خبری حوادث این هفته در وبلاگ هرمز گانی ((سیاورشن)) ابعاد جدیدی به این مساله داد چرا که باعث شد نویسنده اصلی طنز – مبارزه با ایدز را علنی کنید- رسمابه میدان بیاید و ضمن معرفی خود و نوشته اش، خواهان رفع حبس و زجر از بازداشت شدگان نشریه تمدن هرمز گان به خصوص خانم(( الهام افروتن)) شود . ((ف. م. سخن )) نویسنده اصلی مقاله طنز در سایت خبری گویا نیوز در همین رابطه می نویسد...
ادامه اين مطلب را در وب لاگ هرا مطالعه کنيد.
وب لاگ رسانه ای است سوای ساير رسانه ها. بسيار انعطاف پذير و با مرزهای نامحدود. اين عکس ها و گزارش درخشان از اسرائيل اين تفاوت را به خوبي نشان مي دهد. منتظر بقيه ی گزارش های وب لاگي او هستيم.
عکس از وب لاگ من نه من ام
اين مجتبي است؛ مجتبي سميع نژاد. اين عکس و اين دستبند و اين لبخند هرگز از يادها نخواهد رفت. برای خواندن گزارش حضورش در دانشگاه، روی اينجا کليک کنيد.
اگر مي خواهيد بدانيد در ايران چگونه و با چه وسايلي پرواز مي کنيم، نوشته ي يک عضو صنعت هوانوردي ايران را در خبرنامه ي گويا بخوانيد. اميدواريم مسئولان مراقبت هم آستين بالا بزنند و گوشه اي از حقايق حوزه ي کاري شان را به همين شکل به مردم نشان دهند. شايد چشم و گوش مسئولين بي خبر (!) باز شود!
اثری برجسته و به يادماندني از نيک آهنگ کوثر
محيط جالبي است اين وبلاگستان. ده سال پيش، از فکر کسي هم نمي گذشت که روزي ايرانيان از هر سن و شغل و طبقه و گروهي بنشينند پشت کامپيوتر و به خط فارسي از آن چه در سر دارند بنويسند و ديگران در سراسر دنيا آن را بخوانند. دانشجو، روزنامه نگار، استاد دانشگاه، معلم مدرسه، کاپيتان کشتي ِ اقيانوس پيما، خواننده، شاعر، نوازنده و خيلي هاي ديگر امروز از خودشان مي نويسند؛ از ايده آل هاي شان؛ از آن چه که مي بينند؛ از آن چه که بد مي پندارند. ببينيد اين روزها در وبلاگستان چه بحثي در موضوع بکارت در گرفته است! کِي و کجا مي شد راجع به چنين مسئله اي به اين صورت ِ باز در جايي چيزي نوشت؟ همين را بگيريد برسيد به اعدام، به اعتياد، به جنگ، به تمام چيزهايي که ايراني امروز به آن مبتلاست. من نمي دانم سياستمداران ِ ما چه تصور مي کنند که دست به حذف و فيلتر کردن سايت ها و وب لاگ ها مي زنند ولي چنين اقدامي ديوانگي و از دست دادن اطلاعات دست اول است؛ شکستن بارومتر سياسي حي و حاضر است. چه منبع تحقيقي مي تواند باشد اين وب لاگستان براي اهل تحقيق. تعطيل و فيلتر کردن آن جدا خيانت است. باري...
گفت و گوي اسد با کاپيتان کجوري از جهات مختلف خواندني است. مطالب خود ِ کاپيتان هميشه جذاب است ولي دانستن اين که اين مطالب را چه کسي مي نويسد جذاب تر است. اميدوارم اسد در کنار کار موسيقي، فرصت ادامه اين مصاحبه هاي خواندني را داشته باشد. مصاحبه با آقاي کجوري از آن مصاحبه هاست که آدم آرزو مي کند در يک جلسه تمام نشود!
برای خواندن نظرات مهم استاد ملکيان در وب لاگ مسعود برجيان روي اينجا کليک کنيد.
طنز انتقامی از حسین شریعتمداری!
خلاصه ی مقاله ای از استاد ملکيان که به همت آقای برجيان فراهم آمده است. اين نوشته ی خواندني و آموزنده را مي توانيد اينجا بخوانيد.
برای امضای طومار اعتراض اينجا را کليک کنيد.
بعد از فوت ناگهاني جوان ناکام "خبرچين" و تحمل درد و اندوه ناشي از فقدان آن عزيز از دست رفته (که بيشتر به خاطر از دست دادن رفرنس هاي وب لاگي بود)، امروز خبر مسرت بخش و بهجت اثر تولد آقازاده ي جناب آقاي علي محمدي را که بر او بلاگ نيوز نام نهاده اند شنيديم که بسيار مايه شادي و سرور شد. پيش از اين دختر خانم ِ گل ِ آقاي شکراللهي به نام هفتان بانو به دنيا آمده بودند که به صورت تخصصي امور فرهنگي را زير نظر خواهند داشت، ولي ظاهرا بلاگ نيوز گل هاي رنگارنگ از گلزار وب لاگ ها خواهد چيد و مراجعان را به باغ هاي زيبا رهنمون خواهد شد. طفل تازه به دنيا آمده ی خان عمو اسد در اثر يک معجزه قادر شده است از بدو تولد به چند زبان زنده ی دنیا تکلم کند که این هم از معجزاتي است که در دوران حاکميت جمهوري اسلامي پديدار مي گردد و البته اميدواريم که دوام آورد و بعد از مدتي نطق طفل کور نشود.
به عنوان عضوي از خانواده ي بلاگرها، تولد بلاگ نيوز را تبريک و تهنيت مي گويم و براي پدر خوشبخت اش اسدآقا، سلامتي و موفقيت آرزو مي کنم.
طه هاشمي, معاون پارلماني سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري: بعد از اتمام مطالعات و كاووشها, در صورتي كه نظر كارشناسان بر اين باشد كه در صورت آبگيري سد به آثار تاريخي لطمه جدي وارد خواهد شد، از آنجا كه وظيفه ما حفاظت از ميراث فرهنگي است؛ ضمن اين كه همه مسوولان سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري بايد پاسخگو باشند, از كليه ظرفيت و توان خود استفاده خواهيم كرد كه آبگيري سد را متوقف كنيم.
وی در خصوص ورود خسارت مالي دولت در صورت توقف آبگيري سد و متضرر شدن كشور از اين ناحيه، گفت: ميراث فرهنگي كشور، نماد هويت ملي و سابقه فرهنگي و تمدن ايران است و اگر ميلياردها دلار هزينه شود، هرگز اثري مانند پاسارگاد و مقبره كوروش نخواهيم داشت؛ بنابراين با توقف آبگيري سد نه تنها دولت متضرر نخواهد شد؛ بلكه از نابود شدن سرمايهاي عظيم جلوگيري كرده است.
خبر کامل را در خبرنامه ي گويا بخوانيد.
اين هم يک خبر ديگر:
رييس سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري درگفت و گو با ايلنا مخالفت صريح خود نسبت به احداث سد سيوند و نابودي تمدن هخامنش را اعلام كرد
برای خواندن گزارش خبرگزاری ميراث فرهنگي از تلاش وب لاگ نويسان برای حفظ آثار باستانی به جا مانده در تنگه بلاغي روی اينجا کليک کنيد.
از جوانترين روزنامهنگار فارسي زبان جهان تجليل شد
گفتگويي با جوانترين روزنامه نگار فارسي زبان جهان
اميدوارم آقای ضيابری پله های پيشرفت و ترقي را يک به يک بالا رود و به دشمن بزرگي که بر سر راه جوانان ِ مستعد دام مي گسترد و غرور بي جا نام دارد فرصت عرض اندام ندهد.
مطلع شديم که نمايندگان ارزشي مجلس هفتم قصد دارند طرحي را برای تغيير قانون اساسي به مجلس بسيار محترم ارائه دهند. نظر به اين که اينجانب به عنوان شهروند پر افتخار جمهوری اسلامي (که به قدرت اتمي نطنزي مجهز هستم و موشک هاي کشورم فقط يک متر خطا مي کند) بعد از انتخاب قاطع جناب احمدي نژاد و "نه" بزرگ ملت به امثال ِ خودم به اصول سه گانه ی تعامل و گفتمان و انتقاد سازنده بيش از پيش اعتقاد پيدا کرده ام لذا يادآور مي شوم که در شهريور سال 1383 پيشنهاداتي را برای تغيير برخي اصول قانون اساسي ارائه کردم که مي تواند مورد استفاده ی برادران ارزشي مجلس قرار گيرد. رجاء واثق دارم که با اعمال اين تغييرات ملت ايران رستگار، تکليف حکومت با ملت و ملت با حکومت روشن، و جهان سراسر گلستان خواهد شد. تغييرات ارائه شده را در اينجا مي توانيد مطالعه فرمائيد.
خانم معصومه گنجی،
تازهترين گفتگوی شما را خواندم، و دلم لرزيد.
دلم لرزيد که گفته بوديد: «دوستان اكبر گنجي او را تحت فشار قرار دهند تا اعتصاب غذاي خود را بشكند.» شايد بيش از همه حق داريد هرگونه با اين چهرهی ملی سخن بگوييد، تحمل ۲۱۰۰ روز دوری از همسری که رفته است برای ما آزادی بياورد، پيش از همه، شما را ويران میکند، دوری از مردی که نمود مبارزه و نماد آزادیست، تلخترين لحظههای عمر يکنوبتی شما را رقم میزند. هيچکس تنهايی و دربدری شما و دخترانتان را درک نمیکند، مگر مادر صبور و مهربان آقای گنجی. مگر مادران غمگين هزاران زندانی که رفتند و بازنيامدند.
نه. گرچه طعم رنج را چشيدهايم، اما مانند کسانی که در آرزوی آزادی پدر يا مادر سوختند آه نکشيدهايم. آنقدر آدم در آن تاريکخانهها پرپر شدند که سينهی گورستان محراب مادران است ايران. هرگز آه منتظران جايی فراز نشد، که ديوار استبداد امروز مهآلودهی همين آه است. برای همين سياه است.
سر آن ندارم قلم را بگريانم، اجازه میخواهم گفتهی شما را لَختی بگردانم؛ بنابراين «ما دوستان اکبر گنجی هستيم، و ما هرگز او را تحت فشار قرار نمیدهيم، حتا به مهر.
ما دوستان گنجی از او خواهش میکنيم. از او خواهش میکنيم که زنده بماند و ما را تنها نگذارد. اين راه بدون او مردی را کم دارد که پرچم مبارزه در دست اوست. به همين خاطر به او نمیتوان گفت چه کند، نمیتوان مسيح را با چرمبافی دوستانه زير فشار گذارد که صليب خويش بر تپهای فراز کند، تنها میتوان از او خواهش کرد که زنده بماند.
لطفاً به او بگوييد: آقای گنجی! ما را تنها نگذاريد.»
با احترام/ عباس معروفی
در طی شصت روز اخیر اعتصاب غذای اکبر گنجی وجدان جهانیان - از اروپا گرفته تا آمریکا و از آفریقا گرفته تا آسیا - را به شدت تحت تاثیر قرار داده و چنانچه حکومت اسلامی ایران، گنجی را آزاد ننماید و اتفاقات ناگواری که تا به حال برای وی رخ داده ادامه یابد، بی تردید تاثیری به مراتب عمیق تر از تخریب مجسمه بودا توسط طالبان، بر ذهن و روح جهانیان و نهادهای بین المللی خواهد داشت و حکومت ایران را دقیقا به مرزغیرقابل تحمل در نگاه جهانیان خواهد رساند.
«هوشيار ايراني، زورق»
"در درج و انتشار اين درخواست ياری مان کنيد.دست همکاری شما را می فشاريم". «سام الدين ضيايي، تارنوشت»
عکس از «هاله، سرزمين آفتاب»
"من با اشک من با اندوه و آرزو برای گنجی هر شب تا آزادی او تا شفای او تا سلامت او شمعی روشن می کنم. چه خوب می شد اگر همه ما شمعی به ياد او پشت پنجره می گذاشتيم. چه خوب می شد تمام تهران تمام ايران شب ها پشت پنجره هاش شمعی به ياد گنجی روشن بود." «مهدي جامي، سيبستان»
توضيح: نظر به اين که سايت آقاي ابطحي - بنا بر دلايلي که بر من معلوم نيست - از دسترس خارج مي شود، آخرين نوشته هاي ايشان را در اينجا درج مي کنم:
گزارش تخلفات حقوق شهروندی
اقای علیزاده رئیس دادگستری تهران گزارشی از وضعیت نقض حقوق شهر وندی در زندانها را به ریاست قوه قضائیه داده است .اگرچه از سوی سخنگوی قوه قضائیه تکذیب شد ولی بر اساس اطلاعاتی که دارم مجددا رئیس دادگستری تهران بر آن تاکید کرده است . من امیدوارم اصلاحات قوه قضادیه در عمل جدی باشد ولی:
1-واقعیت این است که بعضی مقامات قضائی صاحب نفوذ وتاثیر گذار در طول این 8 سال به قانون اهمیت نمیدادند .خواست یکی دو مقام قضائی در عمل از هر اصل قانونی جدی تر بود . پرونده های زیادی در حافظه جامعه هست که همه حقوقدانان آن را غیر حقوقی میدانستند ولی به خا طر اهداف مقطعی سیاسی عملی میشد . حتی بعضی اوقات توسط خود سیستم قضائی هم – مثل ماجرای وبلاگنویسان – تقصیر آنان اعلام شد .تا این افراد دارای چنین قدرتهای وسیع هستند هر وقت تحقیقی صورت پذیرد بازهم نتیجه همین خواهد بود .از ابتدای شروع کار آیه الله شاهرودی دهها بار شخصا این مسئله را به مقامات عالیرتبه قضائی گفته بودم .
2- بارها دادستان عمومی و انقلاب تهران در تلویزیون و بصورت رسمی اعلام کرده است که بخشهای اطلاعاتی موازی ضابطان قوه قضائیه بوده اند . در گزارش آقای علیزاده به تخلفات آنان وحتی به مفاومت در برابر تحقیقات سیستم قضائی اشاره شده است . این یک دو گانگی در اطلاع رسانی است . نتیجه این دوگانگی عدم اعتماد به این تحقیقات در افکار عمومی است و نشانه نوعی زد وبند بین دستگاههای اطلاعات موازی و دادستان تهران میتواند باشد .که برای ایجاد اعتماد باید در این مورد دستگاه قضائی پاسخ دهد .
3 – البته از حرکتی که بتواند به احیای حقوق شهر وندی منجر شود باید استقبال کرد . اما این در صورتی در افکار عمومی جدی تلقی میشود که زمینه امکان اعتماد به این کارها در جامعه بوجود آید .
4- اصل طرح واقعیات به افکار عمومی یک گام به پیش است . اگر در هر تخلفی چنین میشد جامعه به دامن شایعات پناه نمیبرد . حذف وبر خورد به متخلف راه بقای هر نظامی است ونه لاپوشانی تخلفات به بهانه تضعیف نشدن نظام .
پيشنهاد مجيد زهری و سام الدين ضيايي: رفتن به اطراف بيمارستان ميلاد
پيشنهاد وب لاگ زورق: تقاضای کمک از آيت الله سيستاني
"خانم شيرين عبادي در حالي كه سعي كرده بود شناخته نشود باتفاق شخص ديگري از طبقه هشتم بيمارستان خود را به پله هاي اضطراري مي رسانند و از اين طريق به پشت بام بيمارستان مي روند. اين نقشه براي ورود به طبقه 12 بيمارستان بوده است كه محل بستري اكبر گنجي است و تمام درهاي ورودي و خروجي آن قفل بوده و تحت مراقبت شديد ماموران است، شيرين عبادي و همدست وي با استفاده از شاه كليد، يكي از درهاي ورودي به طبقه دوازدهم را باز كرده و بعد از ورود با ماموران روبرو مي شوند. شيرين عبادي كه توسط يكي از ماموران شناسايي شده بود هويت خود را فاش مي كند و شخص همدست وي ابتدا خود را مولايي- يكي از وكلاي اكبرگنجي- معرفي مي كند كه با پيگيري بعدي معلوم مي شود هويت اعلام شده او جعلي است و نام واقعي وي سلطاني است..."
ادامه اين داستان هيجان انگيز را در روزنامه ی کيهان بخوانيد.
"...در جایی دیگر میخوانیم: «بچهها در دوران پيش از انقلاب آرام آرام به طرف جنبش چريکي کشيده شدند. اکثر بنيانگذاران سازمانهای چريکي ابتدا در سازمانها و احزاب ِ علني فعاليت میکردند و تلاش داشتند با گفتن و نوشتن، صدای خودشان را به مقامات مسئول برسانند و آنها را وادار به "اصلاحات" کنند. اما مسئولان را چنان عُجب و غروری گرفته بود که هيچ صدايی نمیشنيدند. نتيجه آن شد که روشنفکران برای از خواب پراندن "سلطان" دست به تفنگ بردند».
عجب داستان شگفتانگیزی! در این معادله، تمام افراد بر اساس عقل و آگاهی و منطق عمل کردهاند، بدون اینکه موضوع نوستالژی، احساس، شرایط روانی-طبقاتی و ناآگاهی تئوریک هریک درنظر گرفته شود. اما نویسندهی محترم (ف.م.سخن) فراموش میکند که بگوید بخش عمدهی همین تفکر مسلحانه از خارج از مرزها و بهویژه از "کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور" به ایران وارد شد و دستپخت داخل کشوریها نبود، حتا برای نمونه، شاخهی نظامی حزب توده نیز در خارج از کشور سازمان یافت. چرا ما نمیخواهیم بپذیریم که مشی مسلحانه در نفس خود نوعی "الگوبرداری" و "مد روز" بود؟ عشق به اسلحه و تیراندازی خود کم انگیزهای نیست! ضمناً، بهجز حزب توده، این روشنفکران در کدامین «سازمانها واحزاب علنی فعالیت میکردند» که ما خبر نداریم؟ به صورت جمعبندی میخواهم بگویم نمیشود با عناصر کلیشهای، جامعهی دههی سی و چهل ایران را -که به غایت سنتی بود- تحلیل کرد..."
عکس از بي بي سي
سال ۸۰ وقتی با عبدی و بعدش هم با اصغرزاده مصاحبه میکردم، میگفتند یکی
از دانشجویان آنقدر تندخو بود و بیمنطق که میگفت برویم سفارت شوروی را هم اشغال کنیم. طرف بعد از مدتی قهر میکند و میرود.
ادامه در وب لاگ نيک آهنگ کوثر
توضيح: عکس فوق از بي بي سي برداشته شده و اگر چه شخص ِ گروگان گيري که در آن مشاهده مي شود بسيار شبيه به آقاي احمدي نژاد است ولي از نظر سني نمي تواند متعلق به ايشان باشد. اين عکس فقط جهت يادآوري آن دوران درج شده است.
معین:با ردصلاحيت من میخواستند صداقتم را زير سوال ببرند
نيک آهنگ: گمانم با تایید صلاحیتش هم میخواستند صداقتش در مورد عدم پذیرش حکم حکومتی را ارزیابی کنند!
امروز:ضابطان قوه قضاییه شب سه شنبه برای جلب اکبر گنجی به منزل وی مراجعه کردند.
بنا به گزارش رسیده به سایت امروز، چند تن از ضابطان قضایی به نمایندگی از قاضی مرتضوی به بهانه بازبینی مدارک تمدید مرخصی استعلاجی اکبر گنجی ،روزنامه نگار زندانی که هفته گذشته پس از اعتصاب غذا به مرخصی آمده بود مراجعه کردند.
این نیروها با ورود به منزل گنجی به تفتیش خانه وی و همسایگان پرداختند و پس از نا امیدی از یافتن وی، در اطراف منزل گنجی به کمین نشسته اند.علیرغم فضای امنیتی حاکم بر منطقه، تعداد کثیری از هواداران دفتر تحکیم وحدت در مقابل منزل وی تجمع کرده اند. همچنین یوسف مولایی، وکیل گنجی و شمس الواعظین عضو انجمن دفاع از آزادی مطبوعات از دیگر حاضران در محل هستند.
گفتنی است گنجی اعلام کرده است در صورتیکه وی تا پایان هفته به زندان بازگردانده شود دست به اعتصاب غذای نا محدود خواهد زد.
سالهاست که زنان برای دستيابی به حقوق برابر تلاش می کنند. دشواری ها و موانع بسيار جدی بر سر راه آنان وجود دارد. بن بست های قانون اساسی و قوانين مدنی و جزايی حاکم بر جامعه يکی از مهمترين اين موانع است.
ما زنان برای پيگيری و دستيابی به حقوق برابر از تمامی شيوه های مسالمت آميز بهره می جوييم تا با ياری يکديگر صدای اعتراض خود را به قوانين موجود هرچه رساتر اعلام کنيم.
از همه زنان و مردانی که به نقض حقوق زنان در قانون اساسی و ناديده گرفته شدن حقوق گروه های مختلف زنان و تحقير آنان در قوانين اعتراض دارند می خواهيم به گردهم آيی که به اين منظور در روز يکشنبه 22 خرداد ماه ساعت 5 تا 6 بعدازظهر (مقابل در اصلی دانشگاه تهران واقع در خيابان انقلاب) برگزار می شود بپيوندند.
فهرست حمايت کنندگان را در وب لاگ امشاسپندان بخوانيد و در صورت تمايل به حمايت از اين حرکت روی اينجا کليک کنيد.
اين مطلب در سايت "آژانس خبري کوروش" منتشر شده که عينا در اينجا درج مي گردد:
ف م سخــن عزیز
خبر صــدور "حکم زندان" برای مجتبی سمیعی نژاد را روز جمعه درسایتهای مختلف خواندم و بدنبالش مطلب جنابعالی را در وبلاگتان مطالعه کردم. به عنوان یک ایرانی ، نمی توانم تاثرعمیق خود را از این ماجرا پنهان کنم. کار شما و دیگر وبلاگ نویسان را در حمایت از این هموطن – فارغ از هر اختلاف عقیده و مسلک – می ستایم و بدان مباهات می کنم. مطمئنا تلاش هموطنان ما در این عرصه ، دشوار کردن کارها نیست که گشودن گره ای از این کار فروبسته است.
اما پیرامون مواردی که در مطلبتان ، خواننده را به نوشته های جناب ابطحی ارجاع داده اید حرفهایی دارم:
ــ در اینکه جنجالی نکردن موضوع و متوسل نشدن به وکیل و ارجاع ندادن کار به رادیوها و رسانه های خارجی می تواند در آزاد ساختن فرد بازداشتی موثر باشد ، شکی نیست. من موارد متعددی از این فرآیند موفق را سراغ دارم. همین چند روز پیش بود که خبردستگیری ، بازداشت و آزار و اذیت یکی از وبلاگ نویسان مطبوعاتی در شهر ســاوه (محمدرضافتحی) که با شکابت مدیران دولتی صورت گرفته بود ، بر روی سایتهای خبری قرار گرفت. اتفاقا این ماجرا را با دقت دنبال می کردم. ایشان با هیچ رادیوی خارجی مصاحبه نکرد (درحالیکه ظاهرا درخواست انجام مصاحبه هم داشته). در کمال تعجب ، وکیـل هم نگرفت با وجودی که از تهـران خبر موثق دارم که وکیل داوطلب هم داشت. نامه او به محمد خاتمی هم بدون جواب ماند. ایشان تنها با گذاشتن یادداشتی اعتراض آمیز در وبلاگش با وبلاگ و وبلاگ نویسی خداحافظی و ادعا کرد که قلمش را می شکند!! فراموش نکنیم که او هنگامه ای درمطالب منتشره بر روی وبلاگش ، گروهی از مدیران ارشد دولتی را بی کفایت و بی لیاقت قلمدادکرده بود که علی یونسی (وزیر اطلاعات ایران) طی سخنرانی در جمع فرمانداران سراسر کشور ، انتشارهرگونه نوشته یا اظهار نظر برای ناکارآمد نشان دادن مدیران حکومتی را مصداق عینی براندازی نظام می دانست که البته تحقق چنین جرمی ، مجازاتی به غایت وحشتناک برای نویسنده اش در پی دارد. آخرین اطلاعی که من از این وبلاگ نویس دارم قطعیت مجازات "سه سال ممنوع القلــم" شدن است که البته این هم در جای خودش ، مجازات روحی هولناکی است ، اما با حوصله می توان تحملش کرد. پرونده وبلاگ نویس دیگری به نام" سینــامطلبی " نیز به فرجامی خوش نشست و البته او تبرئه شد و از زندان آزاد گردید. وی نیز با وکیل گرفتن و جنجالی کردن موضوع مخالفت نموده ، از شرایط موجود بطور شایسته ای استفاده کرد.
البته من نمی گویم باید همه قلمها را شکست یا کار نوشتن و انتقاد کردن را کنار گذاشت اما لجبازی کردن در مقابل سیستم و جنجالی کردن موضوع هم ، نشانه عقلانیت نیست یا دست کم ، همیشه نمی تواند راه حل مناسبی برای رهایی از گرفتاری باشد. شما باید به شرایط سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی و فضایی که قوه قضاییه ایران در آن حکم صادر می کند واقف باشید. جو مسموم جامعه و استبداد فکری و اعتقادی که ـ با ســو استفاده از نام اسلام ــ بر این جامعه سایه افکنده ، قوه قضاییه را ناگزیر از صدور چنین احکامی ناعادلانه می کند. آقای سمیعی نژاد یک " وکیل کراواتی" اختیار کرده بود و به قول کاوه شیرزاد(وبلاگ نویس) عامل اصلی بدبختی اش نیزداشتن همین وکیل کراواتی بود!! وکیل محترم ایشان نیز به دفعات با رادیوهای فارسی در خارج مصاحبه کرد و متاسفانه قوه قضاییه را در مقابل عمل انجام شده قرار داد و راه را بر هرگونه مماشات و اغماض قوه قضاییه بست. به نظرمن ، وکیل گرفتن برای پرونده های سیاسی و مطبوعاتی در ایران ، اقدامی ساده لوحانه ، خطرناک و بعضا ویرانگر است. در این کشور، جرم سیاسی اصلا تعریف نشده و هر دادستــان یا قاضی بیسوادی می تواند نظر شخصی اش را مصداق عمل مجرمانه بداند یا آن را نفی و تبرئه کند و بر اساس همین نظر شخصی اش ، حکم بدهد. اینجا دیگر چه نیازی است آیا به وکیل؟!...
حمایت گزارشگران بدون مرز و امثال آن ، تنها برای کاهش فشار روحی بر روی فرد محکوم وزندانی موثر است که تا حدی به او حس اعتماد به نفس می دهد و گرنه تجربه نشان داده ، اگر این فرد، پشتش به احزاب و دستجات سیاسی در داخل کشور، گرم نباشد محکوم به فناست: همچنان که هاشم آقاجری از مجازات اعدام رهایی یافت اما مهرداد لهراسبی که پنج سال زندانش پارسال تمام شده ، هنوز در زندان مانده و هیچکس هم در باره او بیانیه صادر نمی کند!! در این مملکت که هنوز صدها هزار جوان داوطلب وجود دارند که حاضرند برای یافتن اجساد باقیمانده از کشته شدگان زمان جنگ در بیست سال پیش ، روی میـن بروند وجانشان را از دست بدهند ، لذا در چنین شرایطی انتظارمعجزه داشتن ازنهادهای بین المللی برای تحت فشار قرار دادن حکومت، نشان از ناآگاهی یا ناآشنایی فرد از درونمایه جامعه فعلی ایران دارد.
ــ استمداد شما ازآقای هاشمی شاهرودی برای رها شدن این وبلاگ نویس ستودنی است اما اصرار شما برای انتشار نامه آقای سمیعی نژاد از زندان جای سوال دارد. از برکت نظام جمهوری اسلامی ، روزانه هزاران ایرانی وارد زندان می شوند(!) و براحتی مردم ایران می توانند ــ نخوانده – محتوای نامه او را توصیف کنند . نگهداشتن یک جوان وبلاگ نویس در زندان مجرمان اخلاقی خطرناک و در بین سارقان مسلح و قاچاقچی، خود مصداق شکنجه ای وحشتناک است. فساد اخلاقی واستعمال مواد مخدر در زندانهای ایران بیداد می کند. اقدام به تجاوز جنسی و تعرض اخلاقی به یک جوان، محتمل ترین گزینه ای است که اتفاقا در زندانهای جمهوری اسلامی از آن بوفور یافت می شود. خاطره " آقای علیزاده طباطبایی" از زندانهای ایران را اگر خوانده باشید حتما حرفم را تصدیق می کنید که چگونه یک جوان پاک و صادق ، در اولین شب ورودش به زندان ، مورد تجاوز جنسی دیگر زندانیان قرار می گیرد ودچار امراض روحی خطرناک می شود. شاید با انتشار چنین موارد احتمالی در نامه سمیعی نژاد، تنها درد خانواده اش را بیشتر می کنید و پس از رهایی از زندان نیز، زندگی را به کامش تلخ خواهیـد کرد. فراموش نکنید که طبق قانون ایران ، هرگونه اهانت به رهبر مذهبی کشور، حکم اعدام در پی دارد اما درمورد این وبلاگ نویس ، از مصادیق تخفیف در مجازات است که به ظـن قوی ، توسط رهبر کشوردر یک موقعیت مناسب ، مورد عفو(!) قرار خواهد گرفت بنابر این لطف فرموده ، به دوستان وبلاگ نویس هم توصیه کرده ، اوضاع را برای ایشان و خانواده اش سخت تر نکنید.
مردم خوب آذربایجان ، مثلی دارند که می گویند: وقتی می خواهید به کسی کمک کنید از دستش بگیرید نه از پایش!! در این مثل هوشمندانه ، نکات جامعه شناسی و روانشناختی مهمی نهفته است . معلوم نیست که جنجالی کردن موضوع ، اگر مثلا برای آزادی اکبرگنجی منفعت داشته ، پس حتما برای این وبلاگ نویس هم مفید به فایده باشد. به کار گرفتن یک روش مشابه برای آزاد سـازی این دو نفر که بخاطر نوشته هایشان اسیرشده اند ، اشتباهی محض است. البته اگر هدف ، تنها استفاده سیاسی و ابزاری از موضوع برای تسویه حسابهای قبلی با حکومت ، یا تخلیه هیجانات سیاسی خود و دیگران است مطمئنا هزینه اش را تنها وبلاگ نویس وخانواده اش خواهند داد اما اگر هدف " رها ساختن" او از اسارت است، قطعا روش فعلی در جار وجنجال یا تهیه امضاهای اینترنتی و از این قبیل رفتار کودکانه ، کارساز نیست و باید بگذاریم تا مسیردادگاه تجدید نظر، دیوانعالی کشور و ... طی شود و دست آخر هم می توان نظر به عفو و بخشش داشت که اتفاقا منفعت حکومت مدعی اسلامی در شرایط فعلی ، فقط همین است.
نکته جالب اینجاست : کسانی با طرح درخواست بخشودگی مخالفت می کنند که خودشان با اسم مستعار مطلب می نویسند و می خواهند تا هزینه توسعه دمکراسی را از جیب دیگران بدهند و خرج کنند!!. فراموش نکنیم که حکومت جمهوری اسلامی ، به لحاظ رویگردانی تدریجی مردم از حاکمانش ، دچار مخمصه جدی شده ، لذا برای نفوذ در قلوب آنان ، نیازمند شرایطی است تا رابطه عاطفی حاکمیت را با مردم تحکیم بخشد.
اکنون اما ، کشور ایران بزرگترین زندان روزنامه نگاران ونویسندگان در خاورمیانه است که این ، باعث شرمساری ملت ایران شده است . مردم ایران را تنهــا باید از این موضوع آگاه کرد. این نکته ای است که درخواست دارم زین پس ، به هنگام اقامه طرح درخواست برای رهاسازی وبلاگ نویسان و روزنامه نگاران در اسارت ، بدان عنایت داشته باشید.
کـــرج ــ 15 / خــرداد/ 1384
از وب لاگ "تا دمکراسي" نوشته ی آقای هادی منتخبي:
"گروهی از زندانیان سیاسی زندان اوین قصد دارند در اعتراض به "برگزاری انتخابات غیر آزاد ریاست جمهوری"، "عدم رعایت حقوق بشر در ایران" و در دفاع از "آزادی بیان"، "قلم" و "عقیده" و "آزادی بی قید و شرط همه زندانیان سیاسی و عقیدتی"، از روز 20 خرداد ماه سال جاری در یک اقدام مشترک و هماهنگ، بدون در نظر گرفتن وابستگی های سیاسی و حزبی خود، دست به اعتصاب غذا بزنند. این زندانیان که اسامی آنها در بیانیه های بعدی منتشر خواهد شد قرار است اعتصاب غذای خود را تا پایان روز 18 تیر ماه ادامه دهند.
همچنین قرار است در روز 27 خرداد ماه، برابر با روز برگزاری انتخابات غیر دموکراتیک ریاست جمهوری در ایران، در منزل یکی از زندانیان سیاسی گردهم بیاییم و دست به اعتصاب غذای یک روز – به صورت سمبلیک – در حمایت از زندانیان سیاسی بزنیم.
زندانیان سیاسی خواستار حمایت شما هستند. دوستانی که تمایلی برای همراهی سمبلیک (به صورت یک روزه) در جریان اين اعتصاب غذا دارند می توانند با ارسال ایمیل نام خود را در اختیار ما قرار دهند تا در صورت صدور بیانیه در این خصوص، برای جمع آوری امضا با این دوستان تماس بگیریم.
همچنین از وبلاگنویسانی که از این حرکت حمایت می کنند دعوت می شود تا با ثبت نام خود یا وبلاگشان در قسمت نظرخواهی و یا ارتباط از طریق ایمیل، همبستگی خود را قبل از شروع این حرکت اعلام نمایند تا با تهیه لیستی از این دوستان زمینه برای اقدامات بعدی و همکاری بیشتر فراهم آید."
توضيح خانم هاله (سرزمين آفتاب) در مورد تصحيح بمب گوگلي را عينا در اينجا درج مي کنم. به نوبه ي خودم از ايشان به خاطر تمام زحماتي که در اين راه متقبل شده اند تشکر و قدرداني مي کنم:
"دوستان، لطفا" کدی که برای اکبر گنجی در وبلاگهاتون اخیرا" گذاشتید اصلاح کرده و کد زیر را به جایش بگذارید:
<a href="http://human-rights.ws">Human Rights</a>
در واقع با این کار همون واژه Human Rights رو به سایت دیگری لینک میدهید که نتیجه اش چنین خواهد بود:
اگر هم کد رو هنوز نگذاشتید لطفا" بگذارید. دلیل این دوباره کاری خطایی از جانب من بود و از همه خیلی معذرت میخوام.
و همینجا از دوست مهربانی که از بیگمان از راه رسید و با همراهیاش خیلی وامدارم کرد تشکر میکنم.
مرسی."
دوستان وب لاگ "آزادي براي اکبر گنجي" طي توضيحي به مشکل فني بمب گوگلي اشاره کرده اند. براي رفع اين مشکل اقداماتي براي تهيه دومين صورت گرفته که به دليل آزادي (موقت) گنجي فعلا متوقف مانده است. براي خواندن اين توضيح روي اينجا کليک کنيد.
از تمام دوستان عزيزي که قبول زحمت کردند و لينک Human rights را در وب لاگ ها و وب سايت هاي شان قرار دادند به نوبه ي خود تشکر مي کنم.
نگاه يک اميدوار در وب لاگ خود نوشته که ممکن است بمب گوگلي "آزادي براي اکبر گنجي" به دلايل فني عمل نکند. اگر چنين است، افراد کارآشنا و متخصص لطف کنند مورد را هر چه زودتر به طراحان وب لاگ "آزادي براي اکبر گنجي" خبر دهند تا اگر قرار بر تغيير است، اين کار هر چه سريع تر انجام شود تا زحمات لينک دهندگان به هدر نرود.
برای ديدن عکس های اکبر گنجي بعد از آزادی، روی اينجا کليک کنيد (سايت کسوف).
برای خواندن اين گزارش در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
Akbar Ganji goes on hunger strike : "No one should be imprisoned - not even for a second - for expressing an opinion."
همسر اكبر گنجي اعلام كرد: طبق توافقات قرار بود، همسرم به مدت يكماه مرخصي بيايد، اما آقايان فقط با مرخصي هفت روزه گنجي موافقت كردند كه گنجي نيز اين مرخصي را نپذيرفت و همچنان به اعتصاب غذاي خود ادامه ميدهد.
برای خواندن ادامه ی خبر در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
برای ديدن عکس های اين تحصن در وب نامه روی اينجا کليک کنيد.
برای خواندن نامه تنظيم شده توسط گروهي از وب لاگ نويسان و امضای آن روی اينجا کليک کنيد.
يوسف مولايي و معصومه شفيعي؛ وكيل و همسر اكبر گنجي با ارسال نمابري به دفتر خبرگزاري "ايلنا"، از شكستن اعتصاب غذاي گنجي خبر دادند... ادامه
بسمه تعالي
شبکه دوم سيماي جمهوري اسلامي ايران
برنامه 20:30
احتراما معروض مي دارد در برنامه 20:30 مورخ 02/03/1384 نکاتي از سوي رئيس کل دادگستري استان تهران و سخنگوي قوه قضائيه در رابطه با "بيماري" و "اعتصاب غذاي" نگارنده اعلام شد که در پاسخ، نکات ذيل جهت پخش در آن برنامه ارسال مي گردد:
اعتصاب غذا از ساعت 19 پنج شنبه 29/02/1384 آغاز شد. در طي بيست و چهار ساعت هر شبانه – روز فقط هشت الي ده ليوان آب و چاي به اضافه شش عدد قند صرف مي شود. از آغاز اعتصاب روزانه يک کيلوگرم وزن کم کرده ام. هر روز دو بار (صبح و عصر) جهت وزن کشي در بهداري زندان حاضر شده و پس از وزن کشي، نتيجه در دفتر بهداري توسط پزشکان با ذکر ساعت و ميزان فشار خون ثبت مي شود.
اگر اعتصاب غذا مورد انکار دستگاه قضائي است، پيشنهاد مي گردد خبرنگاران را به زندان اعزام نمايند تا هم دفاتر بهداري زندان را بنگرند و هم، حال و روز اعتصاب کننده را به مردم گزارش کنند. در ضمن حاضرم به صورت تمام وقت در يک اتاق شيشه اي در مقابل خبرنگاران و نمايندگان نهادهاي مدني قرار گرفته تا آن ها ناظر اعتصاب غذا باشند. رد اين پيشنهاد به منزله پذيرش رسمي اعتصاب غذا است.
برای خواندن ادامه ی اين نامه در خبرنامه ی گويا روی اينجا کليک کنيد.
در صورت تمايل اين نامه را امضا کنيد.
براي خواندن اين نوشته ي خانم سيفي در وب لاگ امشاسپندان روي اينجا کليک کنيد.
فرماندار ساوه از پيگيري شكايت شخصي خود بر عليه محمد رضا فتحي نويسنده وبلاگ ساوه جم صرف نظر كرد.
توضيح ضروري:
نظر به اين که در دوره ي حاضر، به اين گونه "صرف نظر" کردن ها و واکنش هاي مقامات قضائي نمي توان اطمينان کرد، بايد منتظر بمانيم تا نتيجه ي دادگاه دوم آقاي فتحي مشخص شود و در صورت رفع اتهام از ايشان مي توان ادعا کرد که باز پس گرفتن شکايت فرماندار ساوه در آزادي آقاي فتحي موثر بوده است.
برای خواندن اين مطلب از مسعود برجيان روی اينجا کليک کنيد.
برای خواندن گزارش آقای مسعود برجيان از حرکت وب لاگ نويسان در سايت روزنامه اقبال روی اينجا و در وب لاگ خودشان روی اينجا کليک کنيد.
برای خواندن اين گفت و گو روی اينجا کليک کنيد.
از مجموعه ی همين گفت و گوها:
گفت و گو با فرناز سيفي نويسنده ی وب لاگ امشاسپندان
و
گفت و گو با پرستو دو کوهکي نويسنده ی وب لاگ زن نوشت
اين ماجراي «گنجي» شدن وبلاگها حسابي گرفته. من كه نه وقت كردم خيلي پيگيري كنم، نه خودم قالبها را عوض كنم و گنجي شوم! نه ميرسم كه گزارش ماجرا را براي اقبال بنويسم. ولي اين موضوع خيلي مهم است و بايد حتما در روزنامه منعكس شود. چه ميشود كرد؟
مدتي است به فكر هستم كه در وبلاگ از ملت دعوت به همكاري كنم با اقبال. خصوصا ستون وبلاگها كه اينقدر نبودم و نميرسيدم، از صفحه آخر به صفحه شش منتقل شد و بعد اخيرا كمكم دارد ميرود روي هوا. به هرحال، چراغ اول را امشب روشن كنيد:
گزارش ميخواهيم براي اقبال، با موضوع «تغيير نام وبلاگها به اكبر گنجي» كه بايد كل ماجرا را بررسي كند، از كجا شروع شد، چه وبلاگهايي هستند، كيها بيشتر تبليغ كردند، هدف چه بود و چه حرفهايي زده شد، همه اينها هم در 600 يا حداكثر 750 كلمه! خيلي خلاصه. تا فردا ظهر هم بيشتر وقت نداريد. پس چي؟! زمان در كار روزنامه حرف اول را ميزند. هركي سريعتر بفرستد، در اولويت است. هركي بهتر و كاملتر هم بنويسد، باز در اولويت است. منتظرم. ايميل بزنيد: alpr_ir2002 at yahoo dot com
«به نقل از سايت الپر»
برای خواندن همين مطلب در سايت الپر روی اينجا کليک کنيد.
طرفداران آزادی بيان و آزادی قلم در وب لاگ شهر با تغيير نام وب لاگ خود به "اکبر گنجي" و يا نوشتن مطالب و مقالاتي در باره ی او نشان دادند که قدرشناس روشنگران در بندند. امروز اگر از گنجي سخن مي گوييم معني آن فراموش کردن دیگر زندانيان اهل قلم نيست. گنجي به عنوان "قديمي ترين روزنامه نگار زنداني در بزرگ ترين زندان خاورمیانه" سمبل مقاومت و مبارزه ی اهل قلم است و درخواست آزادی او، درخواست آزادی تمام زندانيان اهل قلم است.
با تغییر نام وب لاگ های مان به اکبر گنجي، نه ما گنجي مي شويم و نه گنجي ما مي شود. مي توانيم به او انتقاد داشته باشيم ولي برای آزادی او و برای آزادی خودمان دست به کاری بزنيم. در عالم وب لاگ شهر، تنها کار قابل انجام، همين تغییر نام و نوشتن مطلب و مقاله است. برای انجام آن هم، مرجعي جز دل خود نداريم. امروز روزنامه نگاراني مانند حنيف مزروعی که خود با هزار مشکل و اتهام رو به رو هستند در وب لاگ شان از گنجی یاد می کنند و آزادی او را می خواهند. نويسندگان ارجمندی مانند آقای شکراللهی که بیشتر در حوزه ی ادبیات قلم مي زنند، با ارجاع دادن به وب لاگ های خواهان آزادی گنجي خواست قلبی شان را که آزادی تمام نویسندگان و اندیشمندان است بیان می دارند. می توان حتی سیاسی نبود ولی آزادی نویسندگان دربند را خواست. سخن کوتاه...
مسئول محترم سایت خبرچین - جناب آقای زهری - قبول زحمت کرده اند و اسامی کسانی که نام وب لاگ شان را به اکبر گنجی تغییر داده و یا در باره ی ایشان مطلب نوشته اند در آنجا درج کرده اند. در صورتی که نام وب لاگ خود را تغییر داده اید و یا مطلبی در باره ی گنجی نوشته اید می توانید نشانی وب لاگ خود را در این جا ثبت کنيد تا در صفحه مربوط منتشر شود.
نظامي شمشير به دست- به تو امر مي کنيم ساکت باش. شيشه ی ماشين ات را ديدی؟ حواست باشد، والا...
خبرنگار قلم به دست- هـــــــــــــــــــرگــــــــــز!
عکس ها از منصور نصيری
سايت منصور نصيری
برای خواندن مطلب "حرف غريب" روی اينجا کليک کنيد.
"شنبه سوم اردیبهشت سالروز بازداشت اکبر گنجی روزنامه نگار مظلوم ایرانی است.ای کاش می شد برای این همه مظلومیت و پایمال شدن حق او کاری کرد ای کاش می شد همه روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان آزادی خواه و عدالت خواه حداقل در این روز یک صدا خواهان آزادی بدون قید و شرط او می شدند یا حداقل چند سطر به یاد او می نوشتند..." «وحيد پوراستاد»
«عکس از وب لاگ آقای سام الدين ضيائي»
"«اول ارديبهشت ماه جلالى» روز سعدى است. اين گفتنى است که در وبلاگشهر کمتر به آثار اين بزرگ و فخر فرهنگى ما پرداخته مى شود. افسوس که زمانه هم زمانه ديگرى است و به احتمال قريب به يقين، سعدى ديگرى نخواهد آمد..." «وب لاگ پارسا نوشت»
"پیش از هر چیز لازم به گفتن میدانم که نقد ف.م.سخن، مستند نیست بر آنچه که آشوری میگوید. در دو گفتار از آشوری که به آنها ارجاع داده شده، در کنار گفتن از "زبان گفتار و نوشتار" سخن از بنیانهاییست که زبان و اندیشه را بهم آمیخته است. در گفتارهای آشوری "زبان"، تنها آن اصوات گفتاری نیستند که بر زبان رانده میشوند بلکه در بسیاری موارد، مورد نظر او از "زبان" در معنای "اندیشه" است. بطور مثال در آنجایی که مینویسد:« اين پژوهش ميخواهد نشان دهد كه ناهمترازي يا اختلافِ سطحِ زندگي ميانِ جامعههايِ توسعهيافته و توسعهنيافته، بر اثرِ اختلافِ سطحِ تواناييهايِ علمي و فنّي، و، در نتيجه، اختلافِ سطحِ تواناييِ توليد و امكاناتِ مصرف، ناگزير در زبانِشان نيز بازتاب دارد.»"
برای خواندن ادامه ی اين نقد خواندني روی اينجا کليک کنيد.
"گفته می شود توقیف ماهنامه ادبی کارنامه به خاطر ترجمه داستان زیر است هر چندکه تا کنون مراجع رسمی دلایل توقیف کارنامه را به طور دقیق اعلام نکرده اند. بررسی حقوقی این داستان که منجر به توقیف شده است را در روزهای آینده منتشر خواهم کرد." «وحيد پوراستاد»
برای خواندن داستاني که منجر به توقيف کارنامه شد روی اينجا کليک کنيد. در صورت تمايل برای پخش اين داستان در سطح وسيع تر از آنچه "کارنامه" بدان قادر بود، متن داستان را در وب لاگ های خود کپي کنيد.
"وبلاگ به بسیاری از ایرانیان احساس بودن، زنده بودن و حیات داده است، وبلاگ چیزی است شبیه یك شناسنامه كه به فرد و هویت او اعتبار می بخشد نویسنده با نگاه به وبلاگ خود احساس زندگی در یك حیات جمعی و سهم داشتن از این فضا را در وجود خود حس میكند..."
برای خواندن متن کامل اين گفت و گو روی اينجا کليک کنيد.
"...عصر همان روزی که از محضر دادستان محترم و بازداشتگاه موقت بیرون آمدم، اراده مصمم کردم تا مگر انتقام این همه سختی ومشقت ایام را از این قلم بی عاطفه ام بازستانم . فلذا منصفانه وعادلانه – در پیشگاه وجدانم- قلم خویش را در محکمه نشانده ، عدالت را بر او جاری کرده ، به " شکستن " محکومش کردم که این کمترین مجازات اوست.
دلیل دشواری هم نداشت: دیگر نمی خواهم صدای خرد شدن استخوانهایم را در لابه لای چرخدنده های قانون بشنوم؟! دیگر نمی خواهم دستهای نحیف من ، سردی دستبند قانون را بر خود احساس کند؟!...
باری ... من بقدر بضاعت خویش ، به اندازه همان خرده نان و سر سوزن ذوقی که داشتم ، گفتنی ها را گفته ام و نوشتنی ها را نوشته ام . آیا نوشتن این وبلاگ و شهرت حقیرانه اش ، به رنج وتحمل بازجویی و بازداشت و"سین - جیم" و احضار و استنطاق می ارزد یا خیر؟! هزینه ای که برای نگاشته های این قلم داده ام بیش از دارایی ام بوده ، من به آبروی خویش هم بدهکارم. در یک کلام : "من بریده ام" ..."
برای خواندن ادامه آخرين نوشته محمد رضا فتحي روی اينجا کليک کنيد.
"...بگذارید گلهای از شما بکنم که در بین شش مورد اصلاح که من به آنها اشاره کرده بودم، دست گذاشتهاید روی چالشبرانگیزترین آن و به تندترین شکل، آن را از دم تیغ خود گذراندهاید و البته مواردی که اشاره کردهاید همگی سفسطهای بیش نیستند.
بله؛ من از شما بهتر میدانم که حرف "واو" در وسط کلماتی چون خواهر، خواب، خواهش و... روزگاری خانده میشده است و آنچنان که من اشاره کردهام حرف زینت نبوده است؛ کسی هم منکر این مساله نیست، اما آیا نظر شما کمی دور از منطق نیست که تنها به این دلیل که هزار سال پیش کلمهای را به شکل خاصی مینوشتیم و تلفظ میکردیم، امروز هم به آن شیوه وفادار باشیم؟!..."
برای خواندن متن کامل نامه آقای جاويد روی اينجا کليک کنيد.
برای خواندن نوشته ی پارسا صائبي روی اينجا کليک کنيد.
حاشيه ي ف.م.سخن بر اين نوشته:
در باره ي وب لاگ زدن کانديداها و "چت" کردن آقاي لاريجاني، خدمت آقاي صائبي بايد عرض کنم که اين کارها مرا به ياد آقاي ناطق نوري مي اندازد که -جداً- گُمان مي کردند تعداد کم آرای شان به خاطر قرار گرفتن اسم شان در رديف هاي آخر فهرست انتخاباتي بود و مدام لعنت مي فرستادند به نام فاميل شان که هر دو بخشش با "ن" نوشته مي شد و در رديف هاي آخر الفباي فارسي قرار مي گرفت!
به همين خاطر شوراي محترم نگهبان، با يک واکنش انقلابي ترتيب الفباي فارسي را در انتخابات رياست جمهوری به هم زد و نام آقاي ناطق را در صدر نام ها نشاند بلکه افاقه کند که افاقه نکرد و نتيجه ي کار و فوت بيمار را همه ديديم. بعد هم گناه انتخاب نشدن شان را به گردن راديوهاي بيگانه انداختند که همين دليلي شد تا همه براي مصاحبه با بي بي سي سر و دست بشکنند!
به هر حال زمان مي گذرد و ما هم کم کم وارد دوران ِ مدرن مي شويم. ديگر پوستر هاي انتخاباتي و جا به جا شدن اسامي اين قدر اثر ندارد. در سياست مدرن ِ امروز - مثل فوتبال مدرن مان که گزارشگران فوتبال مدام آن را تکرار مي کنند - اساس کار بر اينترنت و وب سايت و وب لاگ و "چت" گذاشته شده! پس عجيب نيست که از کروبي تا شيرزاد، و از لاريجاني تا احمدي نژاد بخواهند وب لاگ و وب سايت بزنند و با جوانان "چت" کنند!
حالا هم که آقايان مي خواهند وارد جهان مدرن شوند، امثال آقاي صائبي تو ذوق شان مي زنند و نمي گذارند! "فرزئولاجي" (phraseology) انتخاباتي را هم بايد در جهان مدرن تغيير دهيم و به جاي اين که مثل سابق جمله مرحوم گل آقا را تکرار کنيم که "بنويسيد خاتمي و بخوانيد ناطق نوري"، بايد اين جمله ي "مدرن" را به کار ببريم که "ديليت معين، ريستور رفسنجاني"! اين طوري حتما افاقه خواهد کرد و نفر "بيستم" (سي ام سابق!) انتخابات مجلس، نفر اول انتخابات رياست جمهوری خواهد شد!
برای خواندن اين گفت و گو روی اينجا کليک کنيد. برای خواندن بخش سوم و پاياني گفت وگوی آقای عليمحمدی با من، روی اينجا کليک کنيد.
گزارش پارسا صائبي از آخرين رويدادهای وب لاگستان.
برای خواندن اين گفت و گو روی اينجا کليک کنيد.
اگر به شعر و غزل علاقمنديد، حتما به اين وب لاگ سر بزنيد. از نقطه ته خط به خاطر معرفي اين وب لاگ متشکرم. يک قطعه از شعر خانم شمس را برای نمونه در اين جا مي آورم:
زن خيابانی
...
دوباره آن زن شبهای خیــس و بــــارانی
همان که شـــد لقبش یک زن خیابــانی
کنــــار جــــاده ایستاد و انتظــــار کشید
چقدر حس بـدی داشت ، حس ویــرانی
شروع جـل جل باران و خانه ای که نبود
شــــروع وسوســــه ی آن گناه پنهـانی
نگـــــــاه تلـــخ زن و ازدحام گنگ صـــدا
هجــــوم بوق و چــراغهای زرد و نورانی
فضــای مبهم ماشین و حـلقه های دود
یــــکی دو بسته ی پول هــــزار تومانی
و بـــاز قصـــه ی تکـــرار تن فروشی زن
سقوط عاطفه و عشـــق های انسانی
دوبـــاره عرض خیابان و نیم ساعت بعد
فروش یک گــــل پژمرده مفت و مجانی
...
اين نوشته از آقای محمد رضا فتحي را بخوانيد؛ اميدواريم آقای ابطحي آن را به اطلاع آقای رئيس جمهور هم برسانند...
جناب آقای خاتمی
رئیس محترم جمهوری اسلامی ایران
بارها جنابعالی در محافل ومجالس از لزوم احترام به اصل" آزادی بیان " که موهبتی الهی وآمیخته با شرافت انسانی است سخنرانی ها کرده ، با ابراز عبارات و کلماتی که روح مخاطب را نوازش می دهد مخاطبین خود را چنان مسخ کرده اید که آنان ، گویی همه آرزوها و رویاهای گمشده و دیرینه خود را در وجود شریف و نازنین شما متجلی دیده اند.
مخاطبین سخنان قشنگ ودلنشین شما بارها وبارها سامع و شاهد این عبارت معروف جنابعالی بوده اند که "انتقاد از دولت ، بدون واهمه" را افتخار دستگاه متبوع خویش دانسته ، بدنبال آن طنین هورا کشیدن و کف زدن های شنوندگان به وجد آمده از این همه موهبت را شنیده اید. من هم- مانند دیگر هموطنان ایرانیم- بخاطر زندگی در سایه حاکمی که ایده هایش میتنی بر اندیشه های ناب علوی است برخود بالیده ام. شاه مردان – مولا علی(علیه السلام)- بزرگترین افتخار یک حکومت را آن دانسته اند که رعایا و شهروندانش بی هیچ نگرانی به اظهار نظر در مورد آن دستگاه حاکم بپردازند.
جناب آقای خاتمی!
نماینده عالی شما در شهر ساوه – فرماندار محترم – اینجانب را به نشر اکاذیب در وبلاگ اینترنتی ، تشویش اذهان عمومی ، توهین وافترا... و از این دست واژه ها ولغاتی که طی سالهای اخیر بچه های دبستانی هم آنرا حفظ شده اند، متهم کرده و خواستار مجازاتم شده است. نه اینکه گمان کنید می خواهم یکطرفه به قاضی رفته باشم یا وسط دعوا نرخ تعیین کنم(!) زنهار که چنین نیست. اما لااقل یکی برایم بگوید که مطالب من در این وبلاگ ، کدام خط قرمز را نقض کرده یا کدام قسمت از منافع ملی را به خطر انداخته که فرماندار انتصابی شما در این شهرستان را چنین برافروخته است. در کجای این وبلاگ – خدای نکرده- توهین یا اهانت( مستقیم یا تلویحی) یه اعتقادات و مقدسات را ملاحظه می کنید که نماینده عالی شما در این خطه را وادار کرده برای تنبیه و کیفر دادنم به محکمه برود؟!!...
در کجای این وبلاگ سراغ می کنید نشانی از عدم رعایت حرمت اشخاص را؟! ... آیا انتقادکردن از نوع مدیریت در عرصه" نان و آرد" و دفاع از حقوق مردم صبور و نجیب از منظر نماینده عالی شما به مخاطره انداختن امنیت ملی بوده ، مستوجب کیفر است؟!... آیا واقعا دفاع از اصل شایسته سالاری و مذمت طایفه گرایی و انتصابات قبیله ای موجب وهن نظام می شود یا زیر زمینی شدن اندیشه ها و توزیع شب نامه ها و مخفی نامه ها؟!...
جناب آقای خاتمی!
اعتراف می کنم که از سر اعتقاد به سخنان جنابعالی در گرامیداشت "اصل آزادی بیان و انتقادآزادانه از دولت" با نام و مشخصات کامل در این وبلاگ به طرح دیدگاهها و اندیشه ای خود پرداخته ام و اکنون که باید هزینه صداقت و اعتماد خود را بپردازم اجازه بدهید مشفقانه وصمیمانه از دوستان وبلاگ نویس خود در جای جای این میهن بخواهم که این شوخی تاریخی را جدی نگیرند واگر مطالب انتقادی از دولت دارند ، زنهار که اسم و مشخصات خود را مخفی نمایند و نگذارند چوبدستی سانسور و تهدید بر سر آنان فرود آید.
نمایندگان مورد وثوق شما می توانند بیایند بررسی کنند. در همین شهر ساوه ، تنها هر از گاهی ، چند نشریه نیم بند و ویژه نامه های تبلیغاتی – تحت لوای پر طمطراق مطبوعات - منتشر می شود که حقیقتا در شان یک حکومت مبتنی بر" انقلاب فرهنگی" نیست.
همین نشریات مختصر هم گهگاه تعریف و تمجید از نماینده عالی شما را از حد معمول گذرانده ، موجب بروز حالت نامطبوع در مخاطبین می شوند، اینجاست که مانند همیشه یک نفر باید به پا خیزد . تنها می ماند انتشار عقاید واندیشه ها از طریق اینترنت تا مگر صاحب اندیشه بتواند به مدد این تکنولوژی که دنیای غرب برایش فراهم آورده ، به تعاطی افکار خود با دیگران بپردازد.
متاسفانه دستگاه وابسته به دولت شما در شهر ساوه با تهدید، شکایت و احضار و بازجویی ، عرصه را چنان تنگ می کند تا صاحب آن اندیشه ، در مقابل دو انتخاب قرار بگیرد :
اول: عطای انتقاد را به لقایش ببخشد و روی صفحه رایانه اش مطالبی را درج کند که دست کم ، غرایزطبیعی مخاطبین را ارضا کرده ، بر شمارشگر بازدیدکنندگان وبلاگش افزوده، زخم وجراحت روح ناآرام خویش را التیام بخشد.
دوم: بی درج هیچ نام و نشانه ای – به مدد فناوری اطلاعات- همه خط قرمزها رابشکند و مقدس ترین واژگان این ملت شریف را به سخره گرفته ، حکومت را در موضعی قرار دهد که چاره ای جز انسدادآن باقی نگذارد. آن وقت است که فریاد "دایه های دلسوزتر ازمادر" طنین می افکند که واسانسورا(!) ...
جناب آقای رئیس جمهور...
شما کدام فضا ی لطیف را پدید آورده اید که منتقدان ازعملکرد دستگاه متبوعتان بتوانند در کمال آرامش و بی هیج دغدغه ای از سانسور، مجازات ، احضار وبازجویی به ابراز اندیشه ها و تفکرات شخصی خود بپردازند. وقتی با یک منتقد " فرمانداری" اینگونه رفتار شود پس وای به حال آنکه بخواهد فی المثل"نهاد ریاست جمهوری" را نقد کند(!).
باری ، من اکنون تاوان ابراز عقیده وانتقاد از یک دستگاه دولتی در وبلاگم را می دهم و عنقریب برای ادامه بازجویی و "سین – جیم"های طاقت فرسا به نزد دادستان محترم خواهم رفت ولی بدانیم وآگاه باشیم که این هم پایان دوره "چرخ بازیگر" نیست:
گمان مبر که به آخر رسیـد کار مغان هزار باده ناخورده در رگ تاک است
نویسنده وبلاگ "ساوه جم":www.savehjam.blogspot.com
محمد رضا فتحی – بهــار 1384
بازجویی در اداره اماکن نیروی انتظامی
صبح روز شنبه 6/فروردین/1384 تماسی داشتم از اداره اماکن نیروی انتظامی ساوه .
فردی که خود را "فلاح زاده" از افسران اطلاعاتی نیروی انتظامی معرفی کرد از اینجانب خواست تا خودم را فورا به آن اداره معرفی کنم . هرچه اصرار کردم که موضوع از چه قرار است ایشان تنها تاکید کردند که به حکم دادستان ساوه (آقای حسن تردست) شما باید برای پاره ای توضیحات به اداره اماکن نیروی انتظامی بیایید.
تا ساعتی دیگر- حوالی ظهر- خودم را بدانجا رساندم و این افسر اطلاعاتی که لباس شخصی پوشیده بود برگه ها ی بازجویی را مقابلم نهاد و اظهار کرد:" آقای علیرضا آشناگر- فرماندار ساوه(نماینده عالی دولت) - بخاطر انتقادات و مطالبی که در همین وبلاگ (ساوه جم)مطرح کرده اید از شما به دادستانی شهرستان شکایت کرده و من هم افسر رسیدگی به این پرونده هستم که باید از شما بازجویی کنم".
سئوالاتی را ایشان مطرح کرد و من بطور کتبی به آنها پاسخ داده ام البته همه آنها را بخاطر ندارم ولی برخی ازآنها اینگونه بود: (سئوالات نقل به مضمون است)
- شما به کدام حزب و گروه سیاسی وابسته هستید یا طرفداری از کدام جناح سیاسی می کنید؟!! در پاسخ نوشتم اولا این سئوال مصداق عینی" تفتیش عقاید" است که قانون اساسی جمهوری اسلامی آن را تحریم کرده و ثانیا خواننده وبلاگ یا مطالعه نوشته هایم درهمین وبلاگ می تواند خود به قضاوت در باره جناح یا گروه مورد علاقه اینجانب بپردازد.
- اطلاعات شما در وبلاگ اینترنتی از کدام منابع تهیه می شود؟! باید نام افراد را ذکر کنید.
- آیا شما نسبت به همه مسئولین انتقاد می کنید یا فقط برخی را مد نظر دارید؟!
- پیرامون انتقادات و مواردی که نسبت به "فرماندار ساوه" ذکر کرده اید توضیح دهید؟! که من درپاسخ نوشتم مطالبم همان است که روی وبلاگ گذاشته ام و چیزی بیشتر ازآن در خاطرم نیست.
- آیا شما مطالب وبلاگتان را روی کاغذ کپی کرده و بین افراد توزیع می کنید؟! از آنجا که این سئوال به نظرم خیلی طنز آلود می نمود در جواب نوشنم : چنین کاری نیاز به بودجه و امکانات مالی مناسبی دارد که فعلا از توان اینجانب خارج است .اگرچه ممکن است برخی افراد یخواهند برای تسویه حساب شخصی بین خود ازبعضی مطالب آن سو، استفاده کنند که این دیگر ارتباطی به وبلاگ من ندارد.
- چرا شما به شهرداری ساوه توهین کرده اید و در آخر مطلبتان نوشته اید قصه ما دروغ بود؟!!!(اشاره این بازجوی اطلاعاتی به مطلب طنز "قصه دختر پادشاه ساوه " بود که در ادامه همین وبلاگ آمده است. حتما آنرا بخوانید و خودتان در باره سطح شعور ودانش بعضی از مدیران این مملکت قضاوت کنید).
- آیا شما مسوولان مختلف را از محتوای وبلاگتان آگاه می کنید (یامعرفی کرده اید)...
این بازجویی حدود دو ساعت طول کشید و من سرانجام خسته ، گرسنه وبی رمق با این وعده بازجوی اطلاعاتی که " فعلا برو ولی حالاحالاها با شما کار داریم" از ساختمان اداره مبارزه با مفاسد اجتماعی(!) که همان اداره اماکن نیروی انتظامی لقب دارد بیرون آمدم.
نامه زیر را خطاب به آقای محمد خاتمی – رئیس جمهور – نوشته ام . اگرچه طی این چند سال از این دست نامه ها زیاد نوشته شده والبته این فریادها به جایی نرسیده است.حالا من نمی دانم که" آقای خاتمی" این نامه را خواهد خواند یا نه ؟! ... اما از آنجا که نماینده عالی ایشان در شهر ساوه (فرماندار)یک طرف شکایت است واز جایگاه دولت ، شکایت به محاکم کیفری برده است - که به نظرم اولین شکایت دولت از فحوای یک وبلاگ شخصی و اینترنتی است – بنابراین شاید این نوشته ، سند کم ارزشی بماند یادگار در تاریخ مجاهدت وتلاش این ملت برای تحقق عملی" آزادی ، استقلال ، جمهوری اسلامی ".
ممنون می شوم اگر خوانندگان خوب این وبلاگ ، این چند خط نامه را به آدرس سایتهای خبری و پایگاه خبرگزاریها ارسال کنند. شاید این بار اقبال زبان بسته یاری کرد و جناب رئیس جمهور، نامه این حقیر سـراپاتقصیر را خواند. همین مرا بس...
برای خواندن اين گفت و گو روی اينجا کليک کنيد.
برنامه ي نوروزي راديو بلاگ عبدالقادر بلوچ توانست مرا بعد از سال ها به طور جدي "پاي راديو" بنشاند. اين برنامه مرا به گذشته هاي دور برد. سال هايي که "مشتري" پر و پا قرص برنامه هاي راديويي بودم. شرح اين سال ها را به اختصار قلمي کردم که مثل نويسنده و مترجم ارجمند آقاي عرفان قانعي فرد تا چند ساعت ديگر آن را منتشر مي کنم!
در آستانه ي نوروزي که تک و تنها و به دور از یار و دیار در گوشه اي از جهان نشسته ام و با يادها دلخوشم اين برنامه و خاطراتي که در من زنده شد بسيار شادي آفرين بود. لحظه ي تحويل سال و پيام ملت ايران به مسئولان کشور را از دست ندهيد!
از آقاي بلوچ به خاطر اين برنامه ي خوب تشکر مي کنم و اميدوارم دوستان وب لاگ نويس با ارسال فايل هاي صوتي خود، برنامه هاي راديو بلاگ را غنا بخشند.
آقاي رک گو هم شعري اززنده ياد سياوش کسرايي را با صداي خود بر روي وب لاگ شان قرار داده اند و به نظر مي رسد که سال جديد، در وبلاگستان، سال "راديو" يا - با در نظر گرفتن برنامه هاي پالتاک -، سال "صدا"ی وب لاگ نويسان نام بگيرد!
هديه ی نوروزی عليرضا تمدن به وب لاگ نويسان! يک طنز عالي با نقش آفريني عاليجناب رفسنجاني!
يک طنز زيبا از الپر:
«طرف ميزنه كانال يك، ميبينه داره قرآن پخش ميكنه. ميزنه دو، ميبينه داره قرآن پخش ميكنه. ميزنه سه، ميبينه قرآن... آخرش تلويزيون رو برميداره، خاموش ميكنه، ميبوسه و ميگذاره رو تاقچه!»
اميدوارم با اين همه پيشرفت، اين بار نوبل فيزيک و شيمي نصيب مان شود! ممنون از خيابان شماره 11 که جهانيان را از خواب غفلت بيدار کرد!
براي شرکت در نظرسنجي خبرنامه گويا پيرامون محبوب ترين شخصيت سياسي ايران، اينجا را کليک کنيد.
برای خواندن اين مقاله در روزنامه ی شرق روی اينجا کليک کنيد.
برای ديدن اثرات اين انفجار در سايت اصلي بي.بي.سي روی اينجا کليک کنيد.
برای امضای اين فراخوان روی اينجا کليک کنيد.
توضيح: اگر با کارت ِ برخي از شرکت های اينترنتي نتوانستيد به اين صفحه دسترسي پيدا کنيد، کارت شرکت ديگری را امتحان کنيد. درغير اين صورت از طريق سايت های واسط مي توانيد اين صفحه را باز کنيد. برای يافتن ِ اين سايت ها، در جستجوگر گوگل، کلمه فيلتر شکن را وارد کنيد.
آقای کشتگر:"اعلام می کنم که به عنوان یک ایرانی هوادار آزادی و دموکراسی به سهم خود و در حد توان خود از این پس برای گفتمان همه پرسی و تبدیل آن به یک گفتمان ملی می کوشم و دست همه کسانی که در این راه تلاش می ورزند را می فشارم..."
ما هم در کنار شما و ساير آزادي خواهان ِ کشور با تمام توان در فراگير شدن اين اقدام تلاش خواهيم کرد. اولين گام را در ايران دانشجويان شجاع انجمن اسلامي دانشگاه شيراز برداشتند و دانشجويان ساير دانشگاه ها نيز با مشاهده حمايت نيروهای دمکرات و آزادي خواه یقينا به اين حرکت خواهند پيوست. فراگير شدن اين حرکت ملي، تنها به تداوم، و هم دلي نيروها و شخصيت های سياسي بستگي دارد. ما هم سعي خواهيم کرد با قلم خود اهميت اين تداوم و هم دلي را نشان دهيم.
"به نظر من بيشتر دوستان نويسنده بايد تکليف خود را روشن کنند که آيا مي خواهند خواننده انديشمند داشته باشند يا خواننده روزمره . توجه کنيد که مسئله نفي نوع دومي که گفتم نيست. در هر جامعه بازي اين نوع مطبوعات وجود دارند؛ مسئله متاسفانه عدم تعيين نوع خواننده از سوي برخي از دست به قلمان ماست. اگر چنانچه مي خواهيم سيبل يا هدف ژورناليسم خود را اقشار "عادي" جامعه بگذاريم، بسيار خوب عاليست! اما ديگر هاي و هوي "جامعه شناسانه" آن چناني را بگذاريم کنار، همانطور باشيم که مي نويسيم."
اين نوشته ی خواندني از "هامي" را در وب لاگ گويا مطالعه کنيد.
برای خواندن اين فراخوان، روی اينجا کليک کنيد. ظاهرا تنها مي توان با نام و نام خانوادگي واقعي آن را امضا کرد. کار مهمي است که اگر درست انجام شود، خواست اکثريت انديشمندان ايراني را نشان خواهد داد. در جايي که بيش از سي هزار امضا در اعتراض به تغيير نام خليج فارس جمع آوری شده، در اينجا بايد چند برابر آن، امضا جمع شود. کساني هم که وب لاگ يا وب سايت دارند و نمي خواهند با نام اصلي شان معرفي شوند مي توانند با فرستادن دنبالک، همبستگي خودشان را نشان دهند.
به مبارکي و ميمنت در صفحه ی گوگل Arabian Gulf فعلا در رديف دهم قرار گرفته است. خليجي که وجود ندارد و جوينده بايد به جای آن خليج فارس را تايپ کند. به نوبه ی خودم از سربازان وطن، لگو ماهي و آقای تمدن به خاطر زحمتي که کشيدند تشکر مي کنم.
هادی خرسندی استاد پيش کسوت طنز است. طنز کوبنده و ماندگار ايشان جايگاه ويژه ای در ادبيات معاصر سرزمين ما دارد. در باره ايشان بسيار گفته اند و نوشته اند و ضرورتي نيست که من به عنوان شاگرد در تعريف از قلم شان چيزی بگويم فقط توصيه مي کنم اگر برنامه ی ايشان را در تلويزيون صدای آمريکا نديده ايد حتما ببينيد تا جايگاه رفيع شان را در عالم طنز بهتر دريابيد. برای استاد سلامتي و شادی آرزو مي کنم.
اين برادر حسني کانادايي به گفته ی خودش هيچ ارتباطي با آن برادر حسني اروميه اي ندارد، اما حرف ها و نوشته هايش به اندازه ی همين دومي شادی بخش و نشاط آور است. شما طنز ارتحال يک ميمون در باغ وحش دارآباد را از ايشان بخوانيد، قطعا نظر مرا تاييد خواهيد کرد. برای اين عالم ِ بزرگ ِ رباني، طول عمر و سلامت ِ کلام آرزو مي کنم.
وقتي ما "جاده خاکي" باشيم لابد اين برادران، اتوبان ِ شش بانده و صراط مستقيم هستند که آخرش به بهشت و جوی ِ شهد و شير و حور و غلمان ختم مي شود! فقط جهت يادآوری بايد عرض شود که اين اتوبان کمي چاله چوله اش زياد شده و مردم ترجيح مي دهند از همان جاده های خاکي استفاده کنند که مطمئن تر است. راننده هايي هم که اين اتوبان را قبضه کرده اند، اکثرا فرمان و ترمزشان بريده و با اين وجود مثل ديوانه ها تخت گاز مي رانند. تقصير ما هم نيست به خدا! خيلي دل تان مي سوزد برويد بيل و کلنگ را از دست رهبر آبادگران و آبادگران رهبری و جنتي و خزعلي و مشکيني بگيريد. برويد جلوی تخت گاز رفتن ِ بدون فرمان امثال شريعتمداری را بگيريد. لاستيک های ميخ دار خود شما برادران ِ جوان ِ جان بر کف و اشياء سخت و لنگه کفش و ديلم و قمه تان هم کم به اين اتوبان آسيب نزده است. ديگر خود دانيد. از ما گفتن؛ از شما هم نشنيدن!
يک جوالدوز خيلي تيز، تقديمي س.ع.دشمن شناس (طنزنويس ِ سايت ِ فانوس) به نظام مقدس اسلامي.
يک طنز ناب از آقای عليرضا تمدن، زير عنوان خليج هميشه عربي.
برای ورود به وب لاگ "گويا" روی اينجا کليک کنيد.
آقای عليرضا تمدن، مسابقه ای ترتيب داده اند در زمينه ی طنز تصويری و به منظور شناساندن طنزنويسان خلاق. برای شرکت در اين مسابقه و اطلاع از جزئيات آن روی اينجا کليک کنيد. (کاش ايشان محدوديت دو خط يا سي کلمه را بر مي داشتند يا تعداد خط و کلمه را بيشتر مي کردند چون با دو خط نوشته نمي توان در باره ی کار ِ يک طنزنويس قضاوت کرد).
Sunday, September 19, 2004
حرکت اعتراضي به سانسور سايتهاي خبري جناح اصلاحطلب : دوشنبه همه «امروز» خواهیم بود
سايت "سردبير خودم" : سعید مرتضوی تا حالا مثل قهرمان فیلمها یک تنه و بیباکانه هر کار که ازش خواستهاند کرده است....
**********
بيانيه خانه سينما در پي رويداد هاي اخير جشن خانه سينما...
**********
هر دم از این باغ بری می رسد....
دیروز به دنبال کار مسائل دستگیری خانوادگی و دست اندرکاران فنی سایتها بودم. دیدم دوست قدیمی ام رضا کیانیان، هنر پیشه صاحب نام کشور یک sms کوتاه فرستاد، ما در منکرات هستیم، می خواهند ما را زندانی کنند
**********
انتخابات آينده رياست جمهورى در گفت وگو با على شكورى راد
**********
آیا یک روحانی جای حداد را می گیرد؟
نطق راهیافته بوشهر در انتقاد به ضعف رياست آقاي حدادعادل و پيشنهاد تعيين يك شيخ (روحاني) به عنوان رئيس مجلس هفتم در سال آينده وضعيت آشفته مجلس را آشكار كرد. هفته پيش روزنامه جمهوري اسلامي نيز مديريت مجلس هفتم و شخص آقاي حدادعادل را ضعيف خواند. رفتار چهار ماهه مجلس هفتم موجب شده است كه مشروعيت مجلس به كمترين ميزان خود در بيست و پنج سال گذشته برسد.
**********
اقدامات جدید محافظه کاران برای منصرف کردن میر حسین موسوی
اعتراض به بازداشت مسئولان خانه سينما، وبلاگ نويسان و همكاران سايت هاي امروز و رويداد همچنان ادامه دارد. اين در حالي است كه مقامات قضايي كشور بدون احساس مسئوليت به اقدامات غيرقانوني خود ادامه مي دهند. يك صاحب نظر سياسي در اين زمينه به سايت امروز گفت به نظر ميرسد اين اقدامات براي منصرف كردن مهندس موسوي از كانديداتوري صورت مي گيرد و اينكه ثابت كنند حرف اول را در كشور محافظه كاران ميزنند نه راي ملت.
**********
آیا آبادگران روند استیضاح را ادامه می دهند
تلاش آقاي باهنر و دوستانش براي منتفي كردن استيضاح آقاي خرم و به جاي آن استيضاح وزير كشور ناكام ماند. يك فرد مطلع با بيان مطلب فوق به سايت امروز گفت تحليل آقاي باهنر اين بود كه مجلس هفتم به علت پايگاه ضعيف مردمي و همچنين به دليل شعار همراهي با دولت كه در ايام تبليغات انتخاباتي سر داد، نميتواند به طور مستمر با دولت آقاي خاتمي درگير شود. پس بهتر است فقط وزير كشور را استيضاح كرد تا هم خيالمان از برگزاري انتخابات رياست جمهوري آينده راحت باشد تا هر طور دلمان بخواهد آن را برگزار كنيم و هم ستاد دولت را در استانها ضعيف و نااميد كنيم. وي افزود هنوز معلوم نيست كه پس از استيضاح وزير راه آيا وزير كشور را نيز استيضاح خواهند كرد يا خير.
**********
رسوائی هاوائی وحیثیت قوه قضائیه
اخذ مدرك از شعبه دانشگاه هاوايي در تهران توسط بسياري از مسئولان قوه قضائيه، از جمله مديركل دادگستري تهران به اندك حيثيت اين قوه لطمات زيادي وارد كرده است.
**********
دلایل اعتراف لاریجانی
اعتراف آقاي محمدجواد لاريجاني به امكان پيروزي اصلاح طلبان در انتخابات سال آينده به منظور ايجاد نگراني در محافظه كاران و جلوگيري از تشديد اختلافات آنان صورت گرفت. وي كه به شدت مخالف كانديداتوري آقاي ولايتي است و معتقد است او در طول شانزده سال اداره وزارت امور خارجه هيچ گام مثبتي برنداشته است، مي كوشد محافظه كاران را قانع كند كه آقاي علي لاريجاني بهترين رئيس جمهور ايران است. در همين زمينه آقاي علي لاريجاني نيز از هفته پيش انتشار خاطرات ده ساله خود را آغاز كرده تا نشان دهد كه چه خدمات بزرگ به محافظه كاران كرده است.
**********
انتقاد بی سابقه بازتاب از دفتر رهبر
سايت بازتاب وابسته به آقاي محسن رضايي از مسئولان دفتر رهبري انتقاد كرد كه چرا حيثيت رهبري را مانند انتخابات سال 76 به يك نامزد (آقاي ولايتي) گره زده اند و سعي در تبليغ وي به عنوان كانديداي مورد نظر رهبري مي كنند. اشاره اين سايت به ديدار مسئولان اقتصادي كشورهاي اسلامي با رهبري بود كه به مراسم تبليغ آقاي ولايتي تبديل شد. اين براي نخستين بار است كه سايت بازتاب چنين آشكارا به دفتر رهبري انتقاد مي كند.
خبر اعتراض وب لاگ نويسان را به دستگيری های اخير، در وب لاگ انگليسي آقای درخشان بخوانيد و در صورت تمايل به پخش گسترده تر آن، به آن لينک دهيد.
اين مطلب آقای درخشان را در "سردبير: خودم" بخوانيد و برای انعکاس گسترده تر خبر دستگيری ها در اينترنت، به نوشته ی انگليسي شان لينک بدهيد.